#تربیتی
🔴اگر عصبی و پرتنش هستید، خستگی کار را به خانه آوردید، با همسرتان درگیری دارید و یا بدون آنکه متوجه باشید دچار افسردگی پس از زایمان و تحریکپذیر شدهاید، بدانید بچههای شیرخوار و نوپا ترازویشان برای درک این مطلب قوی است.
🔴آنها نه ماه تمام صدای قلب شما را در استرس و در آرامش شنیده و نیاز آنها به شما برای کسب آرامش است. بچهها بسیار ناتوانند و چون میترسند آسیب ببینند ،دنبال پناهگاه آرام میگردند.
🌸🌸🌸
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی دلفین
ویدیو آموزش در مطلب بعدی👇
🎨کانال آموزش نقاشی به کودکان👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آرزوی سعید.mp3
8.5M
#قصه_شب
#آرزوی_سعید
🌼🌹🌸🌼🌹🌸
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر_کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سلام سلام بچه ها
سلام سلام غنچه ها
سلام کنید که سلام
سلامتی میاره
سلام به شاخه گل
میون سبزه زاره
سلام کنید که سلام
سلامتی میاره
سلام به آسمونه
با یک سبد ستاره
سلام به اون صورت
قشنگ ایرونی تون
سلام به اون دلهای
پر از مهربونی تون
سلام سلام صد سلام
ای بچه های ایران
سلام به اون صورت
قشنگ ایرونی تون
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
اینجا دنیای شعر و داستان کودکانه اس👇
@Ghesehaye_koodakaneh
#قصه_متن
💦قصه اسب آبی💦
Ⓜ️ يکي بود يکي نبود غير از خداي مهربون هيچ کس نبود.
Ⓜ️ توي يک جزيره قشنگ که پر از گل هاي رنگارنگ بود، حيوانات زيادي وجود داشتند که همگي با خوبي و خوشي در کنار هم زندگي مي کردند. بين اين حيوانات آقاي اسب آبي از يک مشکل بزرگ رنج مي برد. آقاي اسب آبي و خانم اسب آبي چندين سال بود که با هم زندگي مي کردند و صاحب سه تا اسب آبي کوچولو بودند که اسامي آن ها به ترتيب: دندون طلا، پوست کلفت، و نازنازي بود.
Ⓜ️ نازنازي از همه اونا کوچک تر بود و اتفاقاً مشکل آقاي اسب آبي هم مربوط به نازنازي بود، آخه نازنازي قصه ما اصلاً دوست نداشت بره توي آب و اين يک مسأله براي يک اسب آبي واقعاً مشکل بزرگي بود چون اسب هاي آبي بايد توي آب شنا کنند و از علف هاي دريايي استفاده کنند و گرنه مريض ميشن. حتي حاضر نبود پاهاشو توي آب بذاره.
Ⓜ️ بله بچه ها خلاصه آقا و خانم اسب آبي هر کار که از دستشون بر مي اومد انجام دادند اما فايده اي نداشت که نداشت.
همان طور که گفته بودم نازنازي قصه ما هم در اثر همين کار اشتباه کم کم مريض شد. پوست بدنش زرد شده بود و ديگه نمي تونست خوب راه بره، خلاصه حالش خيلي بد بود.
Ⓜ️ آقاي اسب نازنازي را پيش دکتر دارکوب برد. آخه دکتر دارکوب از دکترهاي خيلي معروف جزيره بود. دکتر دارکوب وقتي نازنازي رو معاينه کرد گفت تنها راه درمانش اين است که نازنازي توي دريا بره و از علف هاي ته دريا به بدنش بمالد تا خوب شود اما نازنازي قبول نمي کرد.
Ⓜ️ توي جزيره لاک پشتي زندگي مي کرد که معروف به لاکي جون بود. لاکي جون خيلي مهربون بود وقتي که ديد حال نازنازي خيلي بده تصميم گرفت که هر روز بهش سر بزنه و احوالشو بپرسه. اين احوال پرسي ها باعث شد نازنازي و لاکي جون حسابي با هم دوست بشن.
Ⓜ️ لاکي جون هر روز مي اومد پيش نازنازي و حسابي با هم بازي مي کردند بعضي وقت ها هم لاکي جون نازنازي رو روي لاکش سوار مي کرد و توي جنگل دور مي زدند. يک روز لاکي جون به نازنازي گفت دوست داري بريم دريا!!! نازنازي گفت من مي ترسم نه نه نه!!!
Ⓜ️ اما لاکي جون بهش گفت نترس من تو رو روي لاکم سوار مي کنم تا توي آب نري. فقط بيا دريا را ببينيم. نازنازي هم قبول کرد چون مي دونست که لاکي جون حرف الکي نمي زنه. خلاصه قبول کرد با هم به دريا رفتن. هنوز چند قدمي دور نشده بودن که ناگهان يک موج هر دوي اون ها را پرت کرد توي آب!!!
Ⓜ️ نازنازي اولش خيلي ترسيده بود اما کم کم متوجه شد که مي تونه به راحتي توي آب شنا کنه و بي خودي مي ترسيده. همين طور که شنا مي کرد يک کم هم از علف هاي دريا را به خودش ماليد و ديد که واقعاً اون خوب شده.
خلاصه نازنازي ما خوبه خوبه خوب شده بود. وقتي آقا و خانم اسب آبي متوجه شدند خيلي خوشحال شدن و همه حيوون هاي جنگل را دعوت کردن تا توي جشن شرکت کنن.
Ⓜ️ اون جشن، جشن خيلي خوبي شد و خيلي به حيوون هاي جزيره خوش گذشت.
قصه ما به سر رسيد کلاغه به خونش نرسيد.
منبع:نشريه راه کمال
🌼🌹🌸🌼🌹🌸
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نقاشی_منظره
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🎨کانال آموزش نقاشی به کودکان👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
#بازی کف
کف بازی رنگین کمانی یک فعالیت شاد است که سریع و آسان آماده میشود و تنها به ده دقیقه زمان نیاز دارد.فقط کافی است با اضافه کردن مقداری رنگ شما کفهای رنگین کمانی ایجاد کنید.میتوانید از دو رنگ اصلی استفاده کنید و بعد آموزش ترکیب رنگها را هم داشته باشید.شما در این بازی تقویت مهارت حسی کودک با کف بازی را دارید.در این مهارت حسی کودکتان میتواند کفها را له کند، شکل کوه فرم دهد و یا دستشان را در کف بچرخانند و زاویه درست کنند.کودک شما عاشق کف بازی شده و کلی شاد و سرگرم میشود.
🌸مواد مورد نیاز:
• 2 قاشق غذاخوری صابون ظرف شویی
• رنگ خوراکی یا آبرنگ آبکی
• ¼ فنجان آب
🌸روش درست کردن کف رنگین کمانی:
• در یک کاسه ۲ قاشق غذاخوری صابون و آب را با هم مخلوط کنید، سپس رنگ خوراکی یا رنگ آبرنگ را اضافه کنید و ۱ تا ۲ دقیقه حسابی با هم مخلوط کنید.کف شما باید قابلیت شکل دهی و فرم گرفتن پیدا کند(برای رسیدن به کیفیت مطلوب پیشنهاد می شود از مخلوط کن استفاده کنید).
• کف را داخل لگن و یا ظرفی که میخواهید پر شود انتقال بدهید و این مراحل را دوباره تکرار کنید تا کف بدست آمده به مقدار مورد نظر برسد .
نکته: رنگ خوراکی مقداری خاصیت رنگ پس دادن دارد و قابل شستشو نیست در صورتیکه رنگ آبرنگ، رنگ پس نمیدهد و قابل شستشو است.
@Ghesehaye_koodakaneh
شهادت امام باقر علیه السلام تسلیت باد
امام پنجمین ما محمد باقر است
عالم علم دین ما محمد باقر است
ناشر علم احمدی محمد باقر است
بوی گل محمدی محمد باقر است
گلشن دین منور از محمد باقر است
گلاب و گل معطر از محمد باقر است
مظهر دانش و کرم محمد باقر است
هادی نون و القلم محمد باقر است
ماه زمین و آسمان محمد باقر است
نور خدواند جهان محمد باقر است
غنچه باغ عابدین محمد باقر است
پرتو راه مومنین محمد باقر است
شمع شبستان بقیع محمد باقر است
ماه فروزان بقیع محمد باقر است
منبع :کتاب انس با قران و اهل بیت
#محمدباقر علیه السلام
#شعر
@Ghesehaye_koodakaneh
بچه های گلم برای قصه امشب انیمیشن شهادت امام باقر علیه السلام رو برای شما آماده کریم.
یه بار دیگه شهادت این امام مهربان رو به همه شما تسلیت میگیم.👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انیمیشن شهادت امام باقر علیه السلام
@Ghesehaye_koodakaneh
#قصه_درمانی
#کمک_کردن
علی وقتی از خواب بلند شد دید خانه چقدر بهم ریخته است
یادش اومد که دیشب تولدش بود ومهمانهای زیادی به خانه انها امده بودند وتا اخر شب هم مانده بودند
مامان علی هم چون معلم بود صبح خیلی زود رفته بود مدرسه تابه بچه ها درس بده
علی رفت تلوزیون را روشن کرد تا کارتون ببیند که یکدفعه دید خانم مجری میگفت بچه ها پدرها مادرها از صبح تاشب برای ما زحمت می کشند بیایید امروز یک کاری کنیم تا مامان وبابا خوشحال بشن
علی یاد زحمتهای مامان وبابا افتاد وبا خودش گفت من چکار می تونم بکنم تا مامانم شاد وخوشحال بشود ؟
یک دفعه فکری به ذهنش رسید وشروع کرد به مرتب کردن اتاق
بعد اسباب بازی هارو سرجاش گذاشت
کاغذها واشغالهای که روی فرش ریخته بود رو جمع کرد وهمه جا را تمیز کرد
ظهر شده بود ومامان موقعی که داشت از مدرسه به خانه برمیگشت پیش خودش میگفت
وای چقدر کار دارم با این همه خستگی باید خونه رو مرتب کنم
ولی مامان وقتی در رو باز کرد و وارد خونه شد دید همه جا مرتب شده
خیلی خوشحال شد واز علی به خاطر این کمک بزرگ تشکر کرد.
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
4_5782677936507191308.pdf
4M
#داستان_دم_قورباغه
🐸🐸🐸🐸
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🎨کانال آموزش نقاشی به کودکان👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قصه_شب
قصه میکو و میمیکی👆👆
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@Ghesehaye_koodakaneh
داستان زیبا حضرت ابراهیم و قربانی کردن فرزندش
بچه های عزیز حضرت ابراهیم علیه السلام یکی از پیامبران بود.
این پیامبر خدا پسری داشت به اسم اسماعیل که او هم از پیامبران بود.
در یکی از شب ها حضرت ابراهیم علیه السلام در خواب دید که یه فرشته ای نزدش آمد و فرمود خداوند متعال می فرماید:
اسماعیل فرزند خود را برای من قربانی کن.
حضرت ابراهیم علیه السلام وحشت زده از خواب بیدار شد. و با خود فکر کرد که این خواب یه دستوری از خداست یا وسوسه شیطان.
دو شب دیگر هم این خواب را دید و کاملا متوجه شد که مامور به انجام این کار شده است.
صبح روز بعد به هاجر ( هاجر همسر حضرت ابراهیم علیه السلام و مادر اسماعیل بود ) گفت:
برخیز و به اسماعیل لباس های زیبا بپوشان! زیرا می خواهم او را به مهمانی دوست بسیار بزرگی ببرم.
هاجر، اسماعیل را شستشو داد و معطر ساخت .
حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهم السلام از هاجر خداحافظی کردند.
حضرت ابراهیم فرزند خود را برداشت و برای اینکه قربانی کردن اسماعیل از چشم مادرش دور باشد بسوی منا حرکت کرد ( بچه ها منا محلی است که در حدود ۱۰ کیلومتری مکه واقع شده است و حجاج در آنجا قربانی می کنند)
در هنگام حرکت بسوی منا، در سه جا شیطان در برابر حضرت ابراهیم ظاهر شد و به وسوسه او پرداخت (این محل هم اکنون جمرات سه گانه است و حجاج به هر ستون از ستون شیطان که می رسند سنگ پرت می کنند)
اما حضرت ابراهیم (ع) با اراده ای استواری که داشت شیطان را از نزدیک خود راند و بسوی منا ادامه مسیر داد.
دست های جوان خویش را بست و او را مانند قربانی به زمین خواباند و کارد خود را بر گلوی او گذاشت و محکم کشید اما کارد گلوی اسماعیل را نبرید. دو بار، سه بار اینکار تکرار شد اما ابراهیم (ع) در کمال تعجب دید که کارد گلوی اسماعیل را نمی برد.
بچه های عزیز اینجا بود که خداوند متعال در قرآن کریم فرموده اند (سوره صافات- آیات ۱۰۴ و ۱۰۵):
ای ابراهیم ! آن رویا را تحقق بخشیدی (و به ماموریت خود عمل کردی)
سپس خداوند متعال قوچی را فرستاد و حضرت ابراهیم (ع) هم بسیار خوشحال شد و پسرش را بوسید و به جای او، گوسفندی که از بهشت برای او فرستاده شده بود را قربانی کرد.
از آن روز به بعد که روز قربان نام گرفت رسم و سنت شد که حجاج پس از انجام اعمال حج، حیوانی را قربانی کنند و گوشت آنرا در بین فقرا تقسیم نمایند و رضایت خداوند متعال را جلب کنند.
🌼🌼🌼🌸🌸🌸
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🎨کانال آموزش نقاشی به کودکان👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
51.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انیمیشن
ابراهیم مهمان نواز
🌸عیدتون مبارک🌸
@Ghesehaye_Koodakaneh
💟 مهارتهای برقراری ارتباط با فرزندان 💟
🌻 دائماً این مسئله به والدین گوشزد میشود که با فرزندانشان دربارهی عملکرد روزانهی آنها گفتوگو کنند؛ اما چگونگی صحبت کردن، مسئلهای است که ذهن خانوادهها را به خود مشغول ساخته است. روانشناسان بر این باورند که نوع رابطه میان والدین و فرزندان تأثیر مستقیمی بر احساس امنیت، صداقت، اعتمادبهنفس و قدرت فرزندان دارد. به محض ورود بچهها به پایهی متوسطه، برقراری این رابطه پیچیدهتر خواهد شد. نکات زیر برای برقراری رابطهی بهتر و مؤثرتر با فرزندان پیشنهاد میشود:
💟 تأثیر مثبت و منفی "نه" را بشناسید 💟
🌻 کلمهی "نه" یکی از کوچکترین کلمات در زبان ماست، اما همین کلمهی کوچک اگر در وقت مناسب به کار برده نشود، میتواند تأثیرات منفی زیادی داشته باشد. زمانی که فرزندان کلمهی "نه" را از والدین خود میشنوند، ناامیدی زیادی نسبت به خود، والدین و حتی دنیا احساس میکنند. بهتر است به جای اینکه پاسخ منفی به طور مستقیم به فرزندان داده شود، از کلمات دیگری که بار منفی کمتری دارد استفاده شود. عوض کردن موقعیت یا استفاده از عباراتی مانند: "در اولین فرصت دربارهی این مسئله حرف میزنیم." یا "باید راجع به این موضوع فکر کنم"، تأثیر بهتری نسبت به کلمهی "نه" دارند.
💟 از انتقاد کردن بپرهیزید 💟
🌻 اگرچه اکثر اوقات والدین از انتقاد کردن برای پیشرفت فرزندان خود استفاده میکنند، اما انتقاد مستقیم میتواند تأثیرات مخربی داشته باشد و موجب احساس شرم، خجالت و خودکمبینی در فرزندان شود. میتوانید به جای انتقاد مستقیم، نحوهی بیان جملهها را تغییر داده و با کلمات بازی کنید. به طور مثال به جای اینکه بگویید: "کار تو اشتباه است." میتوانید بگویید: "به نظر من بهتر است راجع به کارت بیشتر فکر کنی." از فرمان دادن بپرهیزید و اجازه دهید فرزندتان با آرامش بیشتری دربارهی درست و غلط بودن رفتار و عملکردش بیندیشید.
💟 سخنرانی طولانی ممنوع 💟
🌻 به جای قطع کردن حرف فرزندان و موعظه و سخنرانی، اجازه دهید آنها برایتان صحبت کنند. نصیحتها و نکتههای خود را در قالب جملاتی کوتاه بیان کنید تا بتوانید بیشترین تأثیر را روی فرزندتان داشته باشید. گاهی لازم است راجع به اشتباهات گذشتهی خود با فرزندتان حرف بزنید. از این موضوع واهمه نداشته باشید. با زیاد حرف زدن و زیاد نصیحت کردن، اعتمادبهنفس را از فرزندتان خواهید گرفت. بگذارید او با تمام وجودش حس کند که شما به افکارش احترام میگذارید.
💟 جلسات خانوادگی برگزار کنید 💟
🌻 در روز ساعتی را به دور هم نشستن با اعضای خانواده و حرف زدن بپردازید. حتی در این جلسات هم شما بیشتر شنونده باشید. این گونه جلسات صمیمانه به فرزندان این فرصت را میدهد که مشکلاتشان را بدون استرس با والدین خود در میان بگذارند. هرگز اجازه ندهید بین اعضای خانواده فاصله بیفتد و هر کس به کار خودش مشغول باشد. با فاصله گرفتن اعضای خانواده از هم، بیشترین ضربه و صدمه را فرزندان میخورند.
💟 قدرت بینظیر تحسین کردن را بشناسید 💟
🌻 همهی انسانها نیاز به تحسین و تشویق دارند. آنها نیاز دارند که به خاطر استعدادها و تواناییهایشان مورد تشویق قرار گیرند و در مقابل نیاز دارند که اشتباهاتشان مورد بخشش قرار بگیرد. این نیاز در سنین کودکی و نوجوانی بیشتر احساس میشود. حتماً کوچکترین کارهای مثبت فرزندتان را مورد تشویق قرار دهید و به او مستقیماً بگویید که به او افتخار میکنید. همین جملات به ظاهر کوچک، تأثیرات مثبت و غیر قابل باوری روی افراد خواهد داشت.
🌻 ارتباط با فرزندان دارای ظرافت و پیچیدگیهایی است که عدم دقت به آنها در طولانیمدت، تأثیرات مخربی بر جای میگذارد؛ بنابراین مهارتهای برقراری ارتباط با فرزندان را به خوبی فرا بگیرید.
🌼🌼🌸🌸
👉 @Ghesehaye_koodakaneh
#قصه_متن
🌼قصه کودکانه قار قاری🌼
🌷قار... قور... قار... قور
🐧اميد کنار باغچه نشسته بود، دستش را روي دلش گذاشته بود و ناله مي کرد خاله کلاغه از راه رسيد. دور سراميد چرخيد و چرخيد و آهسته کنار اميد روي زمين نشست. با چشم هايي که از زغال سياه تر بود، به اميد خيره شد و گفت: «آهاي ورپريده! امروز ديگه چي شده!»
🐧اميد شکمش را مالش داد و گفت: «دلم، بدجوري درد مي کنه. تازه قور قور هم مي کنه.»
خاله کلاغه گفت: «قور قور مي کنه؟ مگه چي خوردي؟»
اميد با بي حوصلگي گفت: «هيچي خاله، ولم کن!»
خاله کلاغه سري تکان داد و گفت: «حتماً چيزهاي گنده گنده خودري! درسته؟»
🐧اميد گفت: «نه خاله. چه حرف هايي مي زني! زود باش از اينجا برو که حوصله ات رو ندارم.»
خاله کلاغه مي خواست پربکشد و برود، اما فضولي اجازه نمي داد. دلش مي خواست سر دربياورد که اميد چي خورده که اين طور بي قراري مي کند و از درد به خود مي پيچد. روي لبه حوض نشست و گفت: «راستش را بگو! من مي دانم که تو يک چيز گنده خوردي که دل درد گرفتي. ولي هر چي فکر مي کنم، نمي فهمم.»
🐧بعد فکري کرد و گفت: «آهان! حتماً يک گاو درسته قورت دادي! درسته؟»
اميد در حالي که به خودش مي پيچيد، گفت: «عجب حرفي! گاو! نه خاله کلاغه. اگر شکم من به اين بزرگي بود، که خوب بود.»
خاله کلاغه ناباورانه به او نگاه کرد و گفت: «پس... حتماً يک گوسفند خوردي، با دنبه و کله پاچه و دل و جگرش. درسته؟»
اميد گفت: «نه. درست نيست.»
🐧خاله کلاغه منقارش را روي هم فشار داد و باز هم فکر کرد: «غلط نکنم، يک بوقلمون کباب کردي و با سس خوردي! درسته؟»
اميد گفت: «چه حرفا! من کجا و بوقلمون کجا؟»
خاله کلاغه، نااميد نشد، اين بار گفت: «فهميدم! يک مرغ درسته، با هفت تا تخم مرغ آب پز خوردي. درسته؟»
اميد که از دست سؤال هاي خاله کلاغه خسته شده بود، گفت: «نه بابا. اين هايي که مي گي نيست. اصلاً خودم مي گم. هندوانه خوردم...»
🐧خاله کلاغه ميان حرف او پريد و گفت: «فهميدم. يک هندوانه گنده را با پوستش خوردي. درسته؟»
اميد با ناراحتي گفت: «نه خير! با پوست نخوردم.»
خاله کلاغه گفت: «اه! پس براي چي دلت درد گرفته؟»
اميد، پوست و باقي مانده هندوانه را که گوشه حياط بود، نشان داد و گفت: «فکر مي کنم باخوردن اين تخمه ها...»
خاله کلاغه به تخمه هاي کوچولو اشاره کرد و گفت: «يعني هرکي اين چيزهاي کوچولو رو بخوره دل درد مي گيره؟ من که باورم نمي شه.»
🐧اميد گفت: «مامانم هميشه مي گفت، ولي...»
خاله کلاغه گفت: «خوب کاري کردي. بچه که نبايد به حرف مادرش گوش بده. اصلاً مگه مي شه شکم کسي از خوردن چيزهاي کوچولو درد بگيره! دل درد مال خوردن چيزهاي گنده گنده است. ببين من چه راحت مي خورم و هيچ طوري هم نمي شم.»
🐧يک ساعت بعد اميد و مادرش از درمانگاه برگشتند. اميد با اين که آمپول زده بود، هنوز دل درد داشت. مي خواست بخوابد که از حياط صدايي شنيد. از پنجره نگاه کرد. خاله کلاغه را ديد که يک وري شده بود و قار و قور مي کرد. به طرفش دويد و گفت: «چيه خاله کلاغه، ديگه قار قار نمي کني؟»
🐧خاله کلاغه ناله اي کرد و گفت: «خدا الهي چي کارت کنه. من هميشه قار قار مي کردم، ولي تو شکم من رو به قور قور انداختي.»
اميد خنديد. خاله کلاغه يک در ميان مي گفت: «قار... قور... قار... قور...!»
منبع:راه کمال
🐧🐧🐧🐧
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
#قصه_ضرب_المثل
#بشنو_و_باورنكن
در زمانهاي دور، مرد خسيسي زندگي مي كرد. او تعدادي شيشه براي پنجره هاي خانه اش سفارش داده بود . شيشه بر ، شيشه ها را درون صندوقي گذاشت و به مرد گفت باربري را صداكن تا اين صندوق را به خانه ات ببرد من هم عصر براي نصب شيشه ها مي آيم .
از آنجا كه مرد خسيس بود ، چند باربر را صدا كرد ولي سر قيمت با آنها به توافق نرسيد. چشمش به مرد جواني افتاد ، به او گفت اگر اين صندوق را برايم به خانه ببري ، سه نصيحت به تو خواهم كرد كه در زندگي بدردت خواهد خورد.
باربر جوان كه تازه به شهر آمده بود ، سخنان مرد خسيس را قبول كرد. باربر صندوق را بر روي دوشش گذاشت و به طرف منزل مرد راه افتاد.
كمي كه راه رفتند، باربر گفت : بهتر است در بين راه يكي يكي سخنانت را بگوئي.
مرد خسيس كمي فكر كرد. نزديك ظهر بود و او خيلي گرسنه بود . به باربر گفت : اول آنكه سيري بهتر از گرسنگي است و اگر كسي به تو گفت گرسنگي بهتر از سيري است ، بشنو و باور مكن.
باربر از شنيدن اين سخن ناراحت شد زيرا هر بچه اي اين مطلب را مي دانست . ولي فكر كرد شايد بقيه نصيحتها بهتر از اين باشد.
همينطور به راه ادامه دادند تا اينكه بيشتر از نصف راه را سپري كردند . باربر پرسيد: خوب نصيحت دومت چه است؟
مرد كه چيزي به ذهنش نمي رسيد پيش خود فكر كرد كاش چهارپايي داشتم و بدون دردسر بارم را به منزل مي بردم . يكباره چيزي به ذهنش رسيد و گفت : بله پسرم نصيحت دوم اين است ، اگر گفتند پياده رفتن از سواره رفتن بهتر است ، بشنو و باور مكن.
باربر خيلي ناراحت شد و فكر كرد ، نكند اين مرد مرا سر كار گذاشته ولي باز هم چيزي نگفت.
ديگر نزديك منزل رسيده بودند كه باربر گفت: خوب نصيحت سومت را بگو، اميدوارم اين يكي بهتر از بقيه باشد. مرد از اينكه بارهايش را مجاني به خانه رسانده بود خوشحال بود و به مرد گفت : اگر كسي گفت باربري بهتر از تو وجود دارد ، بشنو و باور مكن
مرد باربر خيلي عصباني شد و فكر كرد بايد اين مرد را ادب كند بنابراين هنگامي كه مي خواست صندوق را روي زمين بگذارد آنرا ول كرد و صندوق با شدت به زمين خورد ، بعد رو كرد به مرد خسيس و گفت اگر كسي گفت كه شيشه هاي اين صندوق سالم است ، بشنو و باور مكن
از آن پس، وقتي كسي حرف بيهوده مي زند تا ديگران را فريب دهد يا سرشان را گرم كند ، گفته ميشود كه بشنو و باور مكن.
🌸🌸🌼🌼
اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
اسبی که میتونست شنا کنه.mp3
4.01M
#قصه_شب
#اسبی_که_میتونست_شنا_کند
🐎🐎🐎🐎🐎
اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
#تربیتی
💌 نامه سرگشاده بچه ها به بزرگترها:
در جمع، ما را كنار بكشيدو به ما تذكر بدهيد.
اجازه ندهيد ديگران بفهمند ما اشتباه كرديم.
درغیراینصورت مجبوریم با لجاجت از خود دفاع كنيم.
👉 @ghesehaye_koodakaneh
قصه های کودکانه
ویدیو آموزش نقاشی لاکپشت ⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فو.روارد مجاز است _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ ✅
اینم نظر یکی از اعضای محترم کانالمون:
سلام
بااستفاده از آموزش خوب در کانال شما بدون هیچ تجربه نقاشی تونستم نقاشی کنم ممنون از شما🌸