#شعر_کودکانه
مامان جونم می کشه
جارو برقی رو فرشا
نمی مونه رو زمین
چرک و کثیفی برجا
ای وای که رفت یه پاکن
تو لوله ی جارومون
یه تیکه از پازل هم
رفت توی کیسه ی اون
پاکن برای من بود
پازل برای داداش
مامان گفته وسایل
باید باشه سرجاش
به حرفای مامانم
ازین به بعد می دم گوش
برای اینکه هستم
بچه ای خوب و باهوش
#باران
🍃کانال قصه های کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
هم شیرینم هم خنک
پوست تنم چه سبزه
سرخه دلم همیشه
آبدارم و با مزه
#باران
#معما
#در_خانه_بمانیم
🍃کانال قصه های کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
#خدا_مواظب_همه_هست
به نام خدای مهربان
یکی بود یکی نبود. روی یک تکه سنگ کنار یک ابگیر زیبا دو تالک لک، لانه داشتند کمی آن طرفتر هم یه ابگیر بود که دور تا دورش نیزار بود لک لکها به زودی صاحب چند تا جوجه خوشگل میشدند.
یک روز گرم تابستان خانم لکی که حسابی خسته شده بود روبه همسرش گفت.
بهتره از تخم ها مراقبت کنی تا من یه گردش کوتاهی بکنم برگردم.
وقبل از اینکه اقا لک لک جوابی بده اون بالهاش باز کرد به هوا پرید و رفت .
همین موقع سرکله اقا قورباغه پیداشد با دیدن اقا لک لک گفت سلام لکی جون. خوش بحالتون تخم هاتون همیشه جلوروتون.
بیچاره ما؛ تخم های ما توی آب رها هستن و کسی مواظبشون نیست ؛ حتما باید ته آبگیر بمونن تا وقتی که بزرگ بشن.
هنوز حرف آقا قورباغه تموم نشده بود که اون با شنیدن صدای خانم قورباغه مثل فنر از جایش پرید از روی این نی به اون نی و بعد هم ناپدید شد .
آقا لکی که خیلی نگران شده بود سفارش خانم لکی رو فراموش کردو به سمت صدا پرواز کرد از اون بالا داشت توی آبگیر رو نگاه میکرد قورباغه هارو دید که با چند تا ماهی بزرگ درگیر بودن شیرجه زد توی آب و با یک حرکت با اون نوک تیزو بلندش ماهی هارو گرفت اونهارو سروته کردو حسابی تکون داد .ماهی های بیچاره هر چی خورده بودن یا نخورده بودن بالا آوردن بچه قورباغه ها که بیشتر شبیه ماهی های ریز و دم دراز بودن از ته حلق ماهی ها پریدن توی آب . آخر سر هم ماهی هارو یکی یکی نوش جان کرد همین لحظه که داشت ماهی هارو قورت میداد پرنده بزرگ و شکاری رو بالای سرش دید یاد تخماش افتاد به سمت آشیانش پرواز کرد ولی پرنده شکاری زودتر رسیده بود و با چنگال های تیزش سر و دم مار بزرگی را گرفته بود و به هوا میرفت آقا لکی که این صحنه رو دید دو تا بالش رو گذاشت روی سینش و گفت خدارو شکر . خدا مواظب همه هست.
اره واقعا خدا مواظب همه هست .
نویسنده: خانم عالیه رودساز
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال و دعوت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#تغذیه
🐝🌹 مصرف یک قاشق چایخوری از انواع عسل نظیر عسل گیاهی، عسل مرکبات و یا عسل اکالیپتوس قبل از خواب سرفه را کاهش داده و منجر به خواب راحت تر کودکان بیمار می شود.
⛔️ لازم بذکر است که این درمان برای نوزادان به هیچ وجه تجویز نمی شود و فقط برای کودکان بالای یکسال توصیه می شود.
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
نقاشی گل
آموزش در مطلب بعدی
🎨کانال آموزشی قصه های کودکانه👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
48.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نقاشی_گل🌸
🎨کانال آموزشی قصه های کودکانه👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_های_مثنوی
#قصه_کودکانه
#عنوان_قصه:
موش🐀شتـر دزد🐪
روزی روزگاری موش کوچکی مهار شتری را به دهان گرفت و شتر را ربود و شتر نیز چست و چالاک همراه او میآمد. موش به خود مغرور شد و با خود گفت:
«من مانند یک پهلوان قوی هستم زیرا میتوانم یک شتر به این بزرگی را همراه خود بِکِشم.»
شتر هم با خود میگفت:
«موش بخند به زودی درسی به تو میدهم که از کرده خود پشیمان شوی.»
موش و شتر رفتند و رفتند تا به یک رودخانه رسیدند که ناگهان موش از حرکت ایستاد و از ترس خشکش زد. شتر که دید موش حرکت نمیکند گفت:
«رفیق چرا ایستادهای؟ مانند یک مرد پا درآب بگذار و از آن رد شو تا من هم از آب رد شوم.»
موش گفت: «دوست من این آب خیلی عمیق است و من از غرق شدن میترسم.»
شتر گفت: «بگذار ببینم عمق آب چقدر است.» و پایش را درون آب گذاشت.
شتر به موش گفت: «ای موش نادان چرا از ترس رنگت پریده است؟ این آب که عمقی ندارد و تا زانو بیشتر نیست.»
موش گفت: «زانوی من کجا زانوی تو کجا. اگر این آب برای تو تا زانو است برای من چند متر از سر هم میگذرد.»
شتر گفت: «وقتی موجودی به بزرگی مرا میدزدیدی باید فکر این روزها را هم میکردی.»
موش گفت: «از کار خود توبه کردم. به خاطر خدا مرا از این آب مهلک بگذران.»
شتر دلش برای موش سوخت و گفت: «بپر و بر کوهان من سوار شو. این ماجرا باعث شد بفهمم شتری مانند من قادر است هزار موش مانند تو را از آب رد کند ولی هزاران موش مانند تو نمیتوانند شتری مانند مرا از آب رد کنند.»
شتر این را گفت و موش را بر پشت خود سوار کرد و سلامت از رودخانه گذشتند و به راه خود ادامه دادند و رفتند.
🍃فرزندان خود را با داستان های شیرین و آموزنده مثنوی آشنا نماییم.
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🦋خدا تو قلبمونه🦋🌼
وقتي كه بچه بودم
بابا مي گفت خداجون
كارهاي آدمها رو
مي بينه از آسمون
تو عالم بچگي
من فكر مي كردم خدا
با دوربين بزرگي
نگاه ميكنه به ما
بعدش همه كارها رو
با مداد خال خالي
مي نويسه تو دفتر
چه بد باشه چه عالي
اما حالا مي دونم
خدا همين نزديكاست
تو وسط قلبمون
نزديكتر از ما به ماست
#شعر
🌼
🦋🌼
🌼🦋🌼
🦋🌼🦋🌼
🌼🦋🌼🦋🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃مامان باباهای عزیز
🍃کوچولوهای ناز
🌸قصه صوتی زیبای امشب رو از دست ندهید
#عنوان_قصه
گیسوطلا و خرسها
✅دارای نکته تربیتی در پایان قصه)
🌸قصه در مطلب بعدی امشب👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
گیسوطلا و خرسها.mp3
6.86M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
#قصه_شب
#عنوان_قصه
🍃گیسوطلا و خرسها
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال و دعوت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
#عنوان_قصه:
بچه اردک ها در ساحل
یک روز آفتابی دانل داک تصمیم گرفت خواهرزاده هاش رو به کنار دریا ببره. وقتی که بچهها این رو شنیدند خیلی خوشحال شدند و به دانل داک کمک کردند تا وسائل رو ببنده و قلاب ماهیگیری و سطل و بیلچه هم با خودشون برداشتند و به علاوه، چند تا از کرمهایی که برای طعمه پرورش داده بودند وهمین طور، لباس شنای خودشون رو هم آوردند و بعد قایق کوچولوشون رو به پشت ماشین بستند و راه افتادند.
درراه، با خوشحالی میخوندند و میخندیدند و شادی میکردند. آخه بچهها خیلی کنار دریا رو دوست داشتند
به محض اینکه رسیدند، دانل داک قایق رو ازپشت ماشین باز کرد و بچهها کمک کردند تا اون رو به دریا ببرند و به آب بندازند. بعدهمگی سوارقایق شدند. دانل داک هم موتور قایق رو روشن کرد و قایق حرکت کرد. دانل داک کمی که جلوتر رفتند گفت: «به به! چه هوای خوبی! کی میاد شنا کنیم؟» و بچهها گفتند: «ما» اخه بچهها واقعاً شناکردن رو دوست داشتند.
خیلی فوری همه لباس شنای خودشون رو پوشیدند و با خوشحالی پریدند توی آب.
بعد با هم مسابقه گذاشتند تا ببینند کی زودتر به ساحل میرسد. خوب معلومه که همه اونها خیلی خوب شنا بلد بودند؛ چونکه اونها از همون اول که به دنیا اومده بودند شنا کردن رو یاد گرفته بودند. ولی با وجود این، همشون خیلی احتیاط میکردند و با وجود اینکه شنا بلد بودند زیاد از ساحل دور نمیشدند.
🦆🦆🦆🦆🦆🦆🦆
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh