eitaa logo
قصه های کودکانه
33.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
909 ویدیو
323 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
مریم وقتی به خانه برگشت، پالتویش را درآورد و توی کمدش آویزان کرد. چند ثانیه ‏ی بعد صدای آه و ناله ه‏ای توی کمد بلند شد. کت قهوه ‏ای که تازه از خواب بیدار شده بود خمیازه‏ ای کشید و گفت: «این صدای ناله ‏ی کی بود؟» پالتو گریه‏ کنان گفت: «دکمه ه‏ام را گم کرده‏ ام. آقای کت قهوه ‏ای، شما دکمه‏ ام را ندیده ‏اید؟» کت قهوه ‏ای گفت: «ندیدم. من می‏خواهم بخوابم.» و چشم‏هایش را بست و خوابید. پالتو با ناراحتی دستش را روی کیف سبزرنگی که جلوش بود گذاشت. کیف سبز گفت: «چرا گریه می‏کنی؟» پالتو گفت: «دکمه ه ‏ام را گم کرده‏ ام و نمی‏دانم کجاست. اگر دکمه‏ ام پیدا نشود، ممکن است مریم من را دیگر نپوشد.» کیف سبز گفت: «نمی‏دانم، اما حالا شب است و برو بخواب، شاید فردا پیدا شود!» پالتو همان‏طور که گریه می‏کرد گفت: «من دکمه ‏ام را می‏خواهم!» آن شب پالتو از ناراحتی اصلاً خوابش نبرد. صبح شد. نوری از بیرون توی کمد تابید. پالتو چشم‏هایش را باز کرد و دید مریم در کمد را باز کرده است. پالتو ترسید و با خودش گفت: «شاید می‏خواهد من را دور بیندازد!» مریم پالتو را از توی کمدش برداشت. پالتو تا دکمه ‏اش را توی دست مریم دید، خوشحال شد و خندید. دکمه ‏‏ی او پیدا شده بود. مریم با نخ و سوزن دکمه را روی پالتو دوخت، بعد پالتو را پوشید و از خانه بیرون رفت 🌼🌼🌼 اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 ⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
تو دفتر نقاشی عکس یه گل کشیدم گلی از اون قشنگ تر دور و برم ندیدم روی گل قشنگم اسم تو را گذاشتم اسمی از اون قشنگ تر واسش سراغ نداشتم اسم تو را معلم تو را که مهربانی در باغ علم و ایمان همیشه باغبانی شاعر :مهری طهماسبی دهکردی @Ghesehaye_koodakaneh
#شعر @Ghesehaye_koodakaneh
تیمو به تنهایی از مدرسه به خانه می آید قصه صوتی کودک گوینده : لیلا طوفانی @Ghesehaye_koodakaneh 👇👇👇👇
تیمو.mp3
4.83M
تیمو به تنهایی از مدرسه به خانه می آید قصه صوتی کودک گوینده : لیلا طوفانی 🌼🌼🌼 اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 ⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
#سلامت افزایش قند خون پس از صبحانه موجب بهبود عملکرد مغز و تامین انرژی برای فعالیت روزانه کودک میشود. نخوردن صبحانه فعالیت مغز و یادگیری او را کاهش می دهد. @Ghesehaye_koodakaneh
#درنگ 🔴دنیای فناوری‌هایی مثل کامپیوتر، موبایل و گیم‌ها بسیار پرجاذبه است اما ممکن است آینده تلخی را برای فرزندانمان به بار بیاورد. @Ghesehaye_koodakaneh
شعر چراغ راهنمايي🚦 دویدم و دویدم سر چهار راه رسیدم سه تا چراغ و دیدم یکی از چشماش سبز بود یکی از چشماش زرد بود یکی از چشماش سرخ بود از قرمزش ترسیدم از ترس به خود لرزیدم زرد که شد نمایان رفتم لب خیابان چراغ سبز و دیدم از خوشحالی خندیدم آی خنده خنده خنده فریاد نزن راننده آی خنده خنده خنده هی بوق نزن راننده ✨🍀✨🍀✨🍀 @Ghesehaye_koodakaneh 🚺🚹🚼 ✨ 🍀 ✨ 🍀 ✨ 🍀
نی نی کوچولو کفشای سوت سوتی داره یه توپ ماهوتی داره بازی فوتبال میکنه شوت میزنه کفشاش براش سوت میزنه 👈انتشار دهید @Ghesehaye_koodakaneh
@Ghesehaye_koodakaneh 👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍 😊🌹بچه های گلم چقدر خوبه قبل از هر تقاضا و خواهشی از بزرگترها اول بگین *لطفا*😊🌹 داستان زیر رو بخونین👇 ملکه زنبور ها غرغر کنان گفت : « من این خمیر دندان را دوست ندارم ! برایم یک چیز خوب بیاورید. خمیر دندانی که مزه توت فرنگی داشته باشد. » اما بانوی خدمت کار حمام گفت : « واه واه واه. ملکه خانم شما نمی توانید این طور با من حرف بزنید. تا نگویید لطفاً خمیر دندان برای تان نمی آورم. » ملکه زنبور ها گفت : « برو دنبال کارت » و با عصبانیت دور شد. ملکه زنبور ها گفت : « من نان برشته با کره و چای می خواهم. مربا و کلوچه هم فراموش نشود. نزدیک بود یادم برود ، یک کیک شکلاتی بزرگ هم می خواهم که رویش گیلاس چیده باشند ! » آشپز غرغر کنان گفت : « فکر نمی کنید زیاد است ؟ » « نه ، اصلاً زیاد نیست ! » ملکه خانم تا نگویید لطفاً ، برای تان صبحانه آماده نمی کنم . » ملکه زنبور ها گفت : « تو دیگه چی می گی ؟ » از شدت عصبانیت صورتش سرخ شده بود. آن قدر ناراحت بود که دوباره می خواست به تخت خواب باز گردد اما به جای این کار به طرف اتاق ناهار خوری دوید و فریاد زد : « یک فنجان چای برایم بریز. » خدمت کار مخصوص با حیرت پرسید : « آیا با من هستید ؟ » سپس ابرو های پر پشت و سیاهش را بالا برد و با اندوه سر تکان داد و گفت : « متاسفم ملکه خانم ... اما تا نگویید لطفاً ، برای تان چای نخواهم ریخت. » ملکه زنبور ها غرید : « این قدر به من گیر ندهید. » ملکه به قدری ناراحت و عصبانی بود که به طرف دروازه قصر دوید. گل های داوودی را لگد کوب و با پاهایش آن ها را پرپر کرد. خیلی دلخور شده بود اما او ملکه زنبور ها بود. باید کاری می کرد که همه آن ها را از بد جنسی خود پشیمان شوند. ملکه زنبور ها فریاد زد : « همه آن ها را بازداشت کنید ! » منشی ملکه واقعاً دست پاچه شده بود. منشی ملکه گفت : « نمی توانم این کار را بکنم ، ملکه خانم. گذشته از این ، ما همه با هم تصمیم گرفته ایم دیگر به شما کمک نکنیم مگر این که بگویید لطفاً ! » ملکه زنبور ها فریاد زنان گفت : « همه شما بد جنس هستید. » ملکه مثل توفان می غرید سپس آهسته و با احتیاط از پله های تاریکی که با شیب تند به طرف زندان می رفت ، پایین رفت ... وارد سیاه چال تاریکی شد. در را قفل کرد و کلید آن را بیرون انداخت. ملکه زنبور ها از شدت خشم ، آرام و قرار نداشت. غمگین بود؛ غم و اندوهش به اندازه ای زیاد بود و به قدری آزارش می داد که هم راه اشک فرو می ریخت. ملکه گریه کنان از خود پرسید : « چرا همه این قدر بد شده اند ؟ هیچ کس مرا دوست ندارد. همه دوستانم را از دست داده و تنها شده ام. از همه بدتر این که خودم در این جا زندانی کرده ام. » صدایی گفت : « نه تو این کار را نکرده ای. » ملکه سرش را بلند کرد : « دلم می خواهد یک نفر با مهربانی مرا بغل کند. لطفاً ! » « هورا ملکه خانم ! می بینی که لطفاً چیزی است شبیه بغل کردن و در آغوش فشردن یا لبخندی که روی لب هایت می نشیند.» @Ghesehaye_koodakaneh از کودک بپرسید : - چرا ملکه خواهش نمی کرد ؟ - بهتر بود ملکه چطور خواسته هایش را مطرح کند ؟ - اگر همه به تو دستور دهند چه احساسی پیدا می کنی ؟ @Ghesehaye_koodakaneh به کودک بگویید : باید بدانی که وقتی کسی کاری برای تو انجام می دهد در اصل دوستت دارد که این کار را می کند و او هیچ وظیفه ای ندارد ؛ بنا بر این وقتی کسی این قدر با محبت با ما رفتار می کند ، اولین کاری که باید بکنیم این است که لطف او را با کلمات مناسب جواب بدهیم ؛ بنا بر این وقتی با محبت حرف نمی زنیم حال خودمان هم چندان خوب نیست. ادب ، دنیا را بهتر و دوست داشتنی تر می کند. 🌼🌼🌼 اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 ⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
🔸🔶چگونه به فرزندم بياموزم از خود دفاع كند🔶🔸 👈كودكان حدود دو سالگي در زمان بازي يكديگر را هول ميدهند، گاز ميگيرند و يا كتك ميزنند. آنها به شدت از رفتار همسالان خود خشمگين ميشوند زيرا هنوز رابطه برابر را نياموخته اند. كتك زدن در سن ٣ سالگي يا بعد از آن طبيعي نيست و نياز به بررسي دارد.🔶🔸 آيا والدين بايد دخالت كنند⁉ 🔸🔶اين وظيفه كودكان در اين محدوده سني نيست كه از خود مراقبت كنند. آنها نياز دارند شخص بزرگسالي كنار آنها باشد تا اگر كودكي اقدام به زدن يا هول دادن ديگري كرد، فرد بزرگسال بدون داد زدن يا دعوا كردن او را متوقف كنند. 👈اگر زد تو هم بزن😐 🔸🔶اين جمله، آسيب فراواني به كودك ما خواهد زد. تمام آموخته هاي فرزندتان را زير سوال خواهد رفت و اين سوال پيش مي آيد پس اگر كسي كار بدي كرد من هم ميتوانم آنرا تكرار كنم؟ به علاو او را در خطر آسيب فيزيكي بعضا جبران ناپذير قرار ميدهيد.و به كودكان خشم، مجازات و كينه ورزي را آموزش خواهد داد🔶🔸 پس چه رفتاري داشته باشيم⁉ 👈بايد بداند زماني كار به برخورد فيزيكي رسيد، بهتر است دست خود را بالا بياورد و بگويد نزن. با آموزش رفتار به فرزند خود، شما به او مي آموزيد كه در رابطه با ديگران ميتواند حد و مرز مشخصي قرار دهد و از خود دفاع كند. اگر طرف مقابل به كار خود ادامه داد، فرزند شما بايد محيط را ترك كند. با اين كار به فرزندتان مياموزيد كه انسانهايي در زندگي سر راه ما قرار خواهند گرفت كه دچار اختلالات رفتاري هستند، و عاقلانه ترين واكنش اين است كه با اين افراد درگير نشويم. ترك كردن محيط نه نشانه ترسو بودن شخص است، و نه دليل بر بيعرضگي او ميباشد، تنها نشان ميدهد شخص فرق خوب و بد، و درست و غلط را مي داند.🔶🔸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
چهارفصل.mp3
1.88M
🌼🌼🌼🌸🌸🌸 اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 ⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
#فتیله_کانالمون_جمعه_تعطیله
🍏🍏سیب🍎🍎 من سیب سرخ و زردم دوای هرچه دردم ببین چقدر درشتم میوه ای از بهشتم قشنگ و سرخ رنگم با میکروبها میجنگم من نعمت خدایم برای بچه هایم @Ghesehaye_Koodakaneh 🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏
📖 🐻🐻🐻🐻 آقا خرسه از خواب بیدار شد، گرسنه بود و کم حوصله. دست و صورت نشسته راه افتاد توی جنگل تا برای صبحانه یه چیزی پیدا کنه. حسابی هوس عسل کرده بود. یه راست رفت سراغ لونه زنبورا. دید زنبورا دارن عسل می فروشن. خرگوش، گوسفند، سنجاب، گاو، زرافه، خلاصه همه حیوونا، هم توی صف ایستادن. خرسه که اصلا حوصله نداشت توی صف وایسه و اصلا هم نمی خواست بابت عسل پول بده با بداخلاقی اومد جلو. ظرف بزرگ عسل رو برداشت و راه افتاد. زنبورا دنبالش رفتن و صدا زدن آقا خرسه، آقا خرسه، اون عسل مال ماست. باید پولشو بدی، باید توی صف وایسی. خرسه که می خواست زنبورا رو از خودش بترسونه یه غرش کرد و فریاد زد اگه بازم اعتراض کنید، خونتون و کندوهاتونو خراب می کنم. از این به بعد همه عسلهاتون مال منه. فهمیدید؟! زنبورا که خیلی ترسیده بودن به خونه برگشتن. بچه زنبورا گفتن باید بریم خرسه رو نیش بزنیم. اما زنبورای بزرگتر گفتن نیش زدن آقا خرسه هیچ فایده ای نداره. اون پوست کلفت و سفتی داره. بالاخره زنبورا به این نتیجه رسیدن تا با کمک همه حیوونای جنگل با خرس زورگو مبارزه کنن. اونا پیش حیوونای جنگل رفتن و کمک خواستن اما هیچ کس قبول نکرد به اونا کمک کنه. زنبورای بیچاره هم با ناامیدی برگشتن و بساط عسل فروشی رو جمع کردن. اونا دیگه از ترس خرسه جرات نمی کردن عسلهاشونو بفروشن. روز بعد صبح زود که حیوونا برای خرید عسل صبحونه اومدن سراغ کندوهای زنبورا، از عسل خبری نبود. فردا و فرداش هم همینطور. کم کم حیوونا از اینکه به زنبورا کمک نکرده بودن پشیمون شدن. اینطوری دیگه توی جنگل اثری از عسل نبود. حیوونا به سراغ زنبورا رفتن و گفتن برای همکاری آمادن. همه با هم یه نقشه کشیدن و دست به کار شدن. صبح دو روز بعد، زنبورا با خیال راحت دوباره شروع به فروش عسل کردن. آقا خرسه از سر و صدای بیرون متوجه شد که دوباره زنبورا دارن عسل می فروشن. به سرعت به سمت کندوی زنبورا به راه افتاد. اما همین که داشت نزدیک کندوی زنبورا می شد، یه دفعه افتاد توی یه گودال بزرگ و شروع کرد به دست و پا زدن و فریاد کشیدن. حیوونا قبل از اینکه خرسه از گودال بیرون بیاد، رفتن کنار جنگل، جایی که یه جاده از اونجا رد شده بود. کنار جاده شروع به جست و خیز و سر و صدا کردن. اونا بالاخره توجه آدما رو به خودشون جلب کردن. آدما راه افتادن دنبال حیوونا تا خرسه رو توی گودال پیدا کردن. اونا تصمیم گرفتن خرس زورگو رو به باغ وحش شهر تحویل بدن. خرسه که از جنگل رفت حیوونا یه جشن بزرگ گرفتن. زنبورا هم برای تشکر از همه حیوونای جنگل بهترین ظرف عسلشون رو به این جشن آوردن و با اون از همه پذیرایی کردن. از اون روز تا حالا زنبورا همیشه به همه حیوونای جنگل عسل می فروشن و همه برای صبحانه عسل خوش طعم دارن 🐝🐝🐝🐝🐝🐝🐝🐝🐝🐝🐝🐝 قصه_متن گروه سنی4تا10سال @Ghesehaye_koodakaneh
مدرسە بچە اردک ها 🦆🦆🦆🦆🦆 یک روز مامان اردک و خانم معلم تصمیم گرفتند، تمام بچە اردک ها را بە اردو ببرند، بچە اردک ها دست و روی شستە وخوشحال و شاد، و باکیفی پر از خوراکی های خوشمزە مانند نان وپنیر، وکلی میوە های تازە آمادە رفتن بە اردو شدند. چند نفر از بزرگترها نیز تصمیم گرفت برای مراقبت از بچە اردکها همراە آنها بە اردو بروند. درمسیر یک رودخانە زیبا و پر از آب وجود داشت، کە پر از ماهی های ریز ودرشت بود بزرگتر ها مشغول صحبت بودند. یکی از اردک های بازیگوش بدون فکر بە داخل رودخانە پرید. تا آب بازی کنند. بقیە بچە اردکها نیز باسرعت یکی بعد از دیگری بە داخل آب پریدند وچون جریان رودخانە بسیار زیاد بود آنهارا باخود برد. اردک ها با داد وبیداد دست پا میزدند کە خود رانجات دهند.اما سرعت آب رودخانە زیاد بود و بچە اردکها هنوز کامل شنا کردن را یاد نگرفتە بودند. خانم اردک و بزرگترها کە سرو صدای آنهارا شنیدند، باعجلە بە طرف رودخانە رفتند . جوجە اردک ها ترسیدە بودند وبا صدای بلند کوااک کواااک می کردند. خانم اردک وبزرگترها باعجلە درون رودخانە پریدند وجوجە اردک ها را نجات دادند. جوجە اردک ها کە ترسیدە بودندو از کارشان پشیمان شدند سرشان را پایین انداختە بودند. خانم اردک با مهربانی گفت: ایا متوجە شدید کار شما اشتباە بودە،کە بدون تحقیق بە داخل رودخانە پریدید؟ جوجە اردک ها گفتند: کوااک کوااک بلە ما اشتباە کردیم وقول میدیم تکرار نشه. بعد همگی بە صف شدند جلوتر از بزرگتر ها وپشت سر خانم اردک، کوااا کواااک گویان و خندان بە گردش خود ادامە دادند. نویسندە:فاطمە جلالی فراهانی از نویسندگان و اعضای خوب کانال قصه های کودکانه 🦆🌸🦆🌸🦆🌸🦆 اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 ⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
🌼علاج واقعه قبل از وقوع بايد كرد🌼 به نام خدا در زمان‌هاي‌ دور، كشتي‌ بزرگي‌ دچار توفان‌ شد و باعث‌ شد كه‌ كشتي‌ غرق‌ شود. مسافران‌ كشتي‌ توي‌ آب‌ افتادند. در ميان‌ مسافران، مردي‌ توانست‌ خودش‌ را به‌ تخته‌پاره‌اي‌ برساند و به‌ آن‌ بچسبد موج‌ها تخته‌پاره‌ و مسافرش‌ را با خود به‌ ساحل‌ بردند. وقتي‌ مرد چشمش‌ را باز كرد، خود را در ساحلي‌ ناشناخته‌ ديد بدون‌ هدف‌ راه‌ افتاد تا به‌ روستا يا شهري‌ برسد. راه‌ زيادي‌ نرفته‌ بود كه‌ از دور خانه‌هايي‌ را ديد. قدم‌هايش‌ را تندتر كرد و به‌ دروازه‌ شهر رسيد. در دروازه‌ي‌ شهر گروه‌ زيادي‌ از مردم‌ ايستاده‌ بودند. همه‌ به‌ سوي‌ او رفتند. لباسي‌ گران‌قيمت‌ به‌ تنش‌ پوشاندند. او را بر اسبي‌ سوار كردند و با احترام‌ به‌ شهر بردند. مسافر از اين‌كه‌ نجات‌ پيدا كرده‌ خوشحال‌ بود اما خيلي‌ دلش‌ مي‌خواست‌ بفهمد كه‌ اهالي‌ شهر چرا آن‌قدر به‌ او احترام‌ مي‌گذارند. با خودش‌ گفت: .نكند مرا با كس‌ ديگري‌ عوضي‌ گرفته‌اند.. مردم‌ شهر او را يكراست‌ به‌ قصر باشكوهي‌ بردند و به‌عنوان‌ شاه‌ بر تخت‌ نشاندند. مرد مسافر كه‌ عاقل‌ بود، سعي‌ كرد به اين راز پي ببرد . عاقبت‌ به‌ پيرمردي‌ برخورد كه‌ آدم‌ خوبي‌ به‌ نظر مي‌رسيد. محبت‌ زيادي‌ كرد تا اعتماد پيرمرد را به‌ خود جلب‌ كرد. در ضمن‌ گفتگوها فهميد كه‌ مردم‌ آن‌ شهر رسم‌ عجيبي‌ دارند. پيرمرد ، به‌ او گفت: . معمولاً شاهان‌ وقتي‌ چندسال‌ بر سر قدرت‌ مي‌مانند، ظالم‌ مي‌شوند. ما به‌ همين‌ دليل‌ هر سال‌ يك‌ شاه‌ براي‌ خودمان‌ انتخاب‌ مي‌كنيم. هر سال‌ شاه‌ سال‌ پيش‌ خودمان‌ را به‌ دريا مي‌اندازيم‌ و كنار دروازه‌ي‌ شهر منتظر مي‌مانيم‌ تا كسي‌ از راه‌ برسد. اولين‌ كسي‌ كه‌ وارد شهر بشود، او را بر تخت‌ شاهي‌ مي‌نشانيم. تختي‌ كه‌ يكسال‌ بيشتر عمر نخواهد داشت. مسافر فهميد كه چه سرنوشتي‌ در پيش روي اوست . دو ماه‌ بود كه‌ به‌ تخت‌ پادشاهي‌ رسيده‌ بود. حساب‌ كرد و ديد ده‌ ماه‌ بعد او را به‌ دريا مي‌اندازند. او براي‌ نجات خود فكري‌ كرد: از فردا ‌ بدون‌ اين‌كه‌ اطرافيان‌ بفهمند توي‌ جزيره‌اي‌ كه‌ در همان‌ نزديكي‌ها بود كارهاي‌ ساختماني‌ يك‌ قصر آغاز شد .در مدت‌ باقي‌مانده‌، شاه‌ يكساله‌ هم‌ قصرش‌ را در جزيره‌ ساخت‌ و هم‌ مواد غذايي‌ و وسايل‌ مورد نياز زندگي‌اش‌ را به‌ جزيره‌ انتقال‌ داد. ده ‌ماه‌ بعد ، وقتي شاه‌ خوابيده‌ بود ، مردم‌ ريختند و بدون‌ حرف‌ و گفتگو شاهي‌ را كه‌ يكسال‌ پادشاهي‌اش‌ به‌ سر آمده‌ بود از قصر بردند و به‌ دريا انداختند. او در تاريكي‌ شب‌ شنا كرد تا به‌ يكي‌ از قايق‌هايي‌ كه‌ دستور داده‌ بود آن‌ دور و برها منتظرش‌ باشند رسيد. سوار قايق‌ شد و به‌طرف‌ جزيره‌ راه‌ افتاد. به‌ جزيره‌ كه‌ رسيد، صبح‌ شده‌ بود. خدا را شكر كرد به‌ طرف‌ قصري‌ كه‌ ساخته‌ بود رفت اما ناگهان‌ با همان‌ پيرمردي‌ كه‌ دوستش‌ شده‌ بود روبه‌رو شد. به‌ پيرمرد سلام‌ كرد و پرسيد: .تو اينجا چه‌ مي‌كني؟. پيرمرد جواب‌ داد: .من‌ تمام‌ كارهاي‌ تو را زيرنظر داشتم. بگو ببينم‌ تو چه‌ شد كه‌ به‌ فكر ساختن‌ اين‌ قصر در اين‌ جزيره‌ افتادي؟. مسافر گفت: .من‌ مطمئن‌ بودم‌ كه‌ واقعه‌ي‌ به‌ دريا افتادن‌ من‌ اتفاق‌ خواهد افتاد، به‌ همين‌ دليل‌ گفتم‌ كه‌ پيش‌ از وقوع‌ و به‌وجود آمدن‌ اين‌ واقعه‌ بايد فكري‌ به‌ حال‌ خودم‌ بكنم.. پيرمرد گفت: .تو مرد باهوشي‌ هستي. اگر اجازه‌ بدهي‌ من‌ هم‌ در كنار تو همين‌جا بمانم. از آن‌ پس، وقتي‌ كسي‌ دچار مشكلي‌ مي‌شود كه‌ پيش‌ از آن‌ هم‌ مي‌توانسته‌ جلو مشكلش‌ را بگيرد و يا هنگامي‌كه‌ كسي‌ براي‌ آينده‌ برنامه‌ريزي‌ مي‌كند، گفته‌ مي‌شود كه‌ علاج‌ واقعه‌ قبل‌ از وقوع‌ بايد كرد. نويسنده : آقاي مصطفي رحماندوست 🌼🌼🌼🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 با صدای ط ط اول طاووسه پرنده ای که لوسه مغرور و خودپسنده قهره با هر پرنده 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 با صدای ظ ظ اول ظرف غذا بوی خوشش تا به کجا موش موشک ناز و بلا نباشی تو ظرف غذا 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 با صدای ع ع اول عکاسه کارش خیلی حساسه با سرعت فراوون عکس می گیره چه آسون 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 با صدای غ غ حرف اول غاز یه غاز گردن دراز با ادب و با وقار رو صورتش یه منقار @Ghesehaye_koodakaneh 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
14.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوستی خاله خرسه ********************** @Ghesehaye_koodakaneh
اشتباه پشت اشتباه قصه صوتی کودک گوینده : لیلا طوفانی @Ghesehaye_koodakaneh
4_6041759920104145227.m4a
8.75M
اشتباه پشت اشتباه قصه صوتی کودک گوینده : لیلا طوفانی 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
سعید و سعیده سوار بر سفینه زمان شده بودند. این خواهر و برادر می خواستند از قرن پانزدهم هجری قمری به چهارده قرن پیش سفر کنند. آن دو تصمیم داشتند به دورانی برگردند که رسول خدا در آن زندگی می کرد. سعید و سعیده می خواستند به اولین سال های حکومت اسلامی بازگردند و گزارش مفصلی از ماجرای غدیر خم را برای بچه های قرن بیست و یکم گزارش کنند. پنج، چهار، سه، دو، یک. . . بالاخره سفینه زمان از ایستگاه مرکز تحقیقات تاریخی به گذشته دور پرتاب شد. کودکانی که در ایستگاه ماهواره ای حاضر بودند با اشتیاق تمام این سفر جذاب و پرماجرا را دنبال می کردند و به طور دائم با دو زمان نورد در ارتباط بودند. سعید و سعیده سوار بر سفینه کوچکشان به سال دهم هجری سفر نمودند. زمانی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) آخرین ماه های زندگی خویش را پشت سر می گذاشت و می خواست که آخرین حج خود را به انجام برساند. مدتی گذشت. ناگهان سعید ازداخل سفینه برای ایستگاه تحقیقاتی پیامش را این گونه مخابره کرد." بچه ها سلام. اکنون من از سرزمین وحی برای شما گزارش می کنم. حضرت محمد( صلی الله علیه وآله و سلم) مراسم حج را به پایان رسانیده و به همراه کاروانی از حجاج در حال بازگشت به مدینه هستند. از این بالا کاروان های زیادی را مشاهده می کنیم که با فاصله های کمی از یکدیگر در حال حرکت به سوی سرزمین های مختلفی می باشند. هم اکنون رسول خدا به محلی رسید که به آن غدیرمی گویند. اینجا محلی است که کاروان های حجاج از یکدیگر جدا می شوند و هرکدام به سمت سرزمینی می روند. اینجا مثل یک چهارراه است. در غدیر برکه ای از آب زلال وجود دارد که دور تادورش را جمعیت حاجیان در برگرفته اند. کودکان جهان در پایگاه تحقیقاتی بی صبرانه منتظر اخبار جذاب تری از غدیر خم هستند و گزارشات لحظه به لحظه از غدیر را پیگیری می کنند. پس از مدتی سعیده با شور و شوق فراوانی می گوید:هم اکنون فرشته وحی بر پیامبر نازل گشت و به او گفت: ای پیامبر آنچه که از طرف خدا فرستاده شده به مردم ابلاغ کن و اگر ابلاغ نکنی رسالت خود را تکمیل نکرده ای. سعید با خوشحالی ادامه می دهد: این همان آیه شصت و هفت از سوره مائده است. ایستگاه تحقیقاتی حال و هوای دیگری دارد. سعیده در ادامه گزارش می گوید:اکنون رسول خدا فرمود: من همین جا می مانم. حاجیانی که از راه نرسیده اند باید به اینجا برسند و آنانی که از این محل رفته اند باید هرچه زودتر به غدیر برگردند. سعید گزارش می دهد: به فرمان پیامبر حدود صد و بیست هزار نفر از مسلمانان در محل غدیر اجتماع کردند. این جمعیت در تاریخ اسلام واقعا بی سابقه است. کودکان جهان سکوت کرده اند و در این مدت با دقت به گزارشات گوش می دهند. کم کم واقعه غدیر خم به صورت صحیحی برای آنها بازگو می شود: رسول خدا بر روی جهاز شتران بالا رفته اند و پس از حمد و ستایش خدا دستور می دهند حضرت علی علیه السلام در کنار ایشان قرار بگیرد. سپس دست حضرت علی علیه السلام را در دست گرفته و جلوی چشمان صد و بیست هزار نفر بالا می برد و می گوید: ای مردم بدانید:هرکس تا امروز من ولی و سرپرست او بوده ام، از این به بعد این علی ولی و سرپرست اوست. این حکمی است از طرف خدا که علی امام و وصی پس از من است و امامان امت از فرزندان او هستند. سعید ادامه می دهد: الان پیامبر اعلام می کند: خداوندا! کسانی که علی علیه السلام را دوست دارند، دوست بدار و با دشمنان او دشمن باش. خدایا! یاران علی علیه السلام را یاری کن و دشمنان او را خوار و ذلیل گردان. سعیده می گوید: اکنون لازم است که با سفینه مدت سه روز دیگر را در زمان حرکت کنیم. حالا سه روز از ماجرای غدیر خم گذشته است و هنوز زنان و مردان مسلمان به طور جداگانه درمحل غدیر حضور دارند و با علی علیه السلام بیعت می کنند. مسلمانان در این روز با گفتن کلمه یا امیرالمومنین به ایشان دست می دهند. سعید می گوید: در چنین روزی دوست و دشمن با علی علیه السلام بیعت کردند و به او تبریک گفتند.حاضرانی که دراین روز شاهد ماجرا بودند رفتند تا طبق وظیفه برای غایبان این واقعه را تعریف کنند. خدا کند که فراموش نکنند و سفارشات پیامبر را جدی بگیرند زیرا خداوند پیمان شکنان را در هم می شکند. با معرفی حضرت علی علیه السلام و امامان از فرزندان او از سوی خداوند و اطاعت مردم از ایشان دیگر انسانها به سوی زشتی ها نمی روند وهیچ گاه از مسیر درست دور نمی شوند و منحرف نمی گردند. پس از گزارش این ماجرا سفینه زمان پیما با دو زمان نورد خود در روز عید غدیر خم به ایستگاه تحقیقات فضایی بازگشتند و از سوی کودکانی که در ایستگاه مستقر بودند مورد استقبال قرار گرفتند و آن روز را به جشن و شادمانی پرداختند 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_Koodakaneh
اگر پيش همه شرمنده ام پيش دزده رو سفيدم به نام خدا يكي‌ از ثروتمندان‌ ، ميهماني‌ باشكوهي‌ ترتيب‌ داد‌ و از همه‌ي‌ اشراف‌ و مقامات‌ بلندپايه‌ي‌ شهر دعوت‌ كرد تا در ميهماني‌اش‌ شركت‌ كنند. همه‌ي‌ ميهمانان‌ خوشحال‌ به‌نظر مي‌رسيدند. انواع‌ و اقسام‌ غذاها، ميوه‌ها، نوشيدني‌ها، شيريني‌ها و خوردني‌هاي‌ ، براي‌ پذيرايي‌ از ميهمانان‌ آماده‌ شده‌ بود . خدمتگزاران‌ از ميهمانان‌ پذيرايي‌ مي‌كردند. يكي‌ از خدمتگزاران‌ بيمار و ضعيف‌ بود و قدرت‌ حركت‌ زيادي‌ نداشت. به‌ همين‌ دليل‌ كارش‌ اين‌ شده‌ بود كه‌ گوشه‌اي‌ بنشيند و كفش‌ ميهمانان‌ را جفت‌ كند. به‌خاطر بيماري‌ حال‌ و حوصله‌ي‌ خنديدن‌ و خوش‌آمد گفتن‌ هم‌ نداشت. سرش‌ را پايين‌ انداخته‌ بود و كار خودش‌ را مي‌كرد. ناگهان‌ يكي‌ از ميهمانان‌ با صداي‌ بلندي‌ گفت: "ساعتم! ساعت‌ طلاي‌ گران‌قيمتم‌ نيست." ميهمانان‌ دور مردي‌ كه‌ ساعت‌ طلايش‌ گم‌ شده‌ بود، جمع‌ شدند و هركس‌ حرفي‌ مي‌زد: مطمئن‌ هستيد كه‌ آن‌ را با خودتان‌ آورده‌ بوديد؟ نكند ساعتتان‌ را توي‌ خانه‌ي‌ خودتان‌ جا گذاشته‌ باشيد. بهتر نيست‌ جيب‌ لباس‌هايتان‌ را يك‌بار ديگر بگرديد؟ شايد كسي‌ ساعت‌ شما را دزديده‌ باشد. آخر اينجا كسي‌ نيست‌ كه‌ اهل‌ دزدي‌ باشد. بله، راست‌ مي‌گفت. كسي‌ باور نمي‌كرد كه‌ حتي‌ يكي‌ از آن‌ ميهمانان‌ ثروتمند و با شخصيت‌ دزد باشد. صاحب‌ ساعت‌ گفت: "بله‌ حتماً يك‌نفر آن‌ را دزديده‌ است. من‌ ساعت‌ طلايم‌ را با خودم‌ به‌ اينجا آورده‌ بودم. مطمئنم، همين‌ نيم‌ساعت‌ پيش‌ بود كه‌ به‌ ساعتم‌ نگاه‌ كردم‌ ببينم‌ ساعت‌ چند است." صاحب‌ ساعت‌ از اين‌كه‌ ساعت‌ باارزش‌ و طلاي‌ خودش‌ را از دست‌ داده‌ خيلي‌ ناراحت‌ بود. اما ميزبان‌ از او ناراحت‌تر بود. او اصلاً دلش‌ نمي‌خواست‌ ميهماني‌ باشكوهش‌ بهم‌ بخورد و آن‌ همه‌ هزينه‌ و دردسري‌ كه‌ تحمل‌ كرده‌ از بين‌ برود. ميهماني‌ تقريباً بهم‌ خورد. همه‌ دنبال‌ ساعت‌ طلا مي‌گشتند . اوضاع‌ ناجور ميهماني‌ را فرياد يك‌نفر ناجورتر كرد: "هر كس‌ خواست از باغ‌ خارج‌ شود بگرديد تا شك‌ و ترديدها از بين‌ برود." اين‌ حرف، توهين‌ بزرگي‌ به‌ آن‌ ميهمانان‌ عاليقدر به‌ حساب‌ مي‌آمد صداي‌ اعتراض‌ همه‌ بلند شده‌ بود كه‌ ناگهان‌ يكي‌ از ميهمانان‌ رو كرد به‌ بقيه‌ و با صداي‌ بلند گفت: "ما آدم‌هاي‌ با شخصيتي‌ هستيم. مسلماً دزدي‌ ساعت‌ كار هيچ‌ يك‌ از ما نيست. اما من‌ فكر مي‌كنم‌ دزد ساعت‌ را پيدا كرده‌ام." همه‌ به‌ حرف‌هاي‌ او توجه‌ كردند. او با اطمينان‌ خدمتگزار بيمار و ضعيف‌ را نشان‌ داد و گفت: "رفتار او خيلي‌ مشكوك‌ است. حتماً ساعت‌ را او دزديده‌ است." پيش‌ از اين‌كه‌ صاحب‌ ميهماني‌ واكنشي‌ از خود نشان‌ بدهد، خدمتگزاران‌ ديگر به‌ سر آن‌ خدمتگزار بيچاره‌ ريختند و تمام‌ سوراخ‌سمبه‌هاي‌ لباسش‌ را جستجو كردند. خدمتگزار بيچاره‌ كه‌ گناهي‌ نداشت، با ناله‌ گفت: "اگر پيش‌ همه‌ شرمنده‌ام، پيش‌ دزد رو سفيدم. لااقل‌ يك‌نفر توي‌ اين‌ جمع‌ هست‌ كه‌ به‌ بي‌گناهي‌ من‌ اطمينان‌ دارد. و او كسي‌ جز دزد ساعت‌ طلا نيست." نگاه‌ خدمتگزار بيچاره، هنگامي‌ كه‌ اين‌ حرف‌ را مي‌زد، به‌سوي‌ همان‌ كسي‌ بود كه‌ او را متهم‌ به‌ دزدي‌ كرده‌ بود. ناخودآگاه‌ همه‌ متوجه‌ او شدند. ميزبان‌ به‌طرف‌ او رفت‌ و گفت: "چه‌ ناراحت‌ بشوي‌ و چه‌ نشوي‌ بايد تو را بگردم." و پيش‌ از آن‌كه‌ مرد فرصت‌ دفاع‌ از خود را پيدا كند، به‌ جستجوي‌ جيب‌هاي‌ او پرداخت. خيلي‌ زود ساعت‌ طلا از توي‌ جيب‌ بغل‌ ميهمان‌ ثروتمند پيدا شد. همه‌ فهميدند كه‌ بيهوده‌ به‌ خدمتگزار بيچاره‌ اتهام‌ دزدي‌ زده‌اند. ميهمان‌ با سري‌ افكنده‌ ميهماني‌ را ترك‌ كرد. از آن‌ به‌ بعد، وقتي‌ آدم‌ بي‌گناهي‌ امكان‌ دفاع‌ از خود را نداشته‌ باشد، مي‌گويد: "اگر پيش‌ همه‌ شرمنده‌ام، پيش‌ دزد روسفيدم." 🌸🌼🌸🌼🌸🌼 نويسنده : آقاي مصطفي رحماندوست اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 ⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
@ghesehaye_koodakaneh کوچولو بچرخ میچرخم  دور علـی میچرخم ✿✿ قبله ی من همینه امام اولینه ✿✿ کوچولو بشین می شینم  عشق علـی دینم ✿✿ دشمنی با دشمناش حک شده روی سینم ✿✿ کوچولو پاشو پامیشم فـدای مـولا میشم ✿✿ نوکـر عاشقـای حضرت زهـرا میشم ✿✿ کوچولو بایست می ایستم  با علـی، تنها نیستم ✿✿ دست علـی یارمه  خودش نگه دارمه✿✿ @Ghesehaye_koodakaneh
🖌فرزندم صبح ها به سختی از خواب بیدار می شود... ✴️یکی از مشکلات جدی کودکان، مشکلات صبحگاهی و به ویژه دیر بیدار شدن است که سبب ایجاد تنش و فشارهای روحی کودک و والدین می شود و بر کار و فعالیت آنان تأثیر منفی می گذارد. ❇️کمبود خواب: برای خواب به موقع کودک برنامه ریزی کنید تا کمبود خواب نداشته باشد. برای تعیین میزان نیاز او به خواب، تا چند شب او را کمی زودتر بخوابانید تا زمانی که احساس کنید صبح ها به راحتی برمی خیزد. ❇️ برنامه ریزی درسی: برنامه درسی و انجام تکالیف مدرسه را با نظر خودش زمانی قرار دهیدکه به اواخر شب کشیده نشود . ❇️خواب بموقع والدین: اگر اعضای خانواده همزمان بخوابند، کودکان راحت تر خواهند خوابید. طبیعی است که صدای تلویزیون، گفت و گو و خنده پدر و مادر، خواب را برای کودک سخت می کند. ❇️ رژیم غذایی: خوراکی های با طبع سرد، آب زیاد، شیرینی فراوان، شام سنگین و شام قبل از خواب، در سخت بیدار شدن کودک مؤثر است. ❇️بی رغبتی به مدرسه: گاهی به جهت عدم علاقه به مدرسه، انگیزه ای برای بیدار شدن ندارد. با بررسی علل این بی رغبتی که ممکن است مربوط به معلم یا همسالان یا فضای مدرسه باشد، این مشکل را حل کنید. ❇️علل پزشکی: گاهی به جهت بی حالی و سستی بدن به سختی بیدار می شود که ممکن است منشأ پزشکی( کارکرد بد کبد، عفونت کلیه، سل، ورم کبد یا اختلالات هورمونی) داشته باشد که باید به متخصص مراجعه کرد. @Ghesehaye_koodakaneh
پدر یلدا هرروز صبح زود بە سر کار می رفت و شب خستە بە خانە بر می گشت. مادرنیز در خانە کار می کرد، صبحانە را آمادە می کرد،ظرفهارا می شست، خانە را جارو می کرد لباسهای چرک را در لباسشوی می انداخت خانە را جارو می کرد و.... یلدا کوچولو نیز در کارهای خانە بە مادر کمک می کرد، اتاق خود را جمع می کرد، در پهن کردن سفر وچین بشقابها بە مادر کمک می کرد. یک روزی کە پدر از سرکار بە خانە برگشت،مادر برایش یک لیوان شربت آمادە کردە بود، بە دست یلدا داد تا از پدر پذیرای کند. پدر خیلی خوشحال شد از یلدا تشکر کرد و پیشانی یلدا را بوسید و گفت: می خواهم یک خبر خوب بە تو بدهم یلدا خوشحال شد، پرسید: چە خبری پدر شربت را خورد و گفت: فردا جمعە است و من بە سرکار نمی روم برای همین من ومادرت تصمیم گرفتەایم تو را بە یک پیک نیک ببریم یلدا خوشحال شد وکلی بالا وپایین پرید با خوشحالی گفت: من دوست دارم مامان بزرگ و بابا بزرگ را هم ببریم، دوستم سحر هم با ما بیاد، چون اونم خیلی تنهاس. پدر کە از مهربانی یلدا خوشحالترشد گفت: آفرین بە دختر مهربان و دوست داشتنی خودم، اما یک شرطی دارد. یلدا گفت : چە شرطی ؟ پدرخندید وگفت: مادرت با مادر سحر صحبت کند اگر موافق بودند همگی باهم برویم،وبعد صبح خیلی زود باید بیدارشوی تا بە دنبال پدر بزرگ و مادر بزرگ برویم . مادر گوشی تلفن را برداشت وبە مادر سحر زنگ زد، آنها نیز موافقت کردند کە فردا بە پیک نیک بیایند. یلدا، آن شب تاصبح از خوشحالی خوابش نبرد هوا روشن شد از تخت پایین امد کنار مادر در آشپزخانە، روی صندلی نشست وصبحانە اش را کامل خورد،امادە شد. در همین هنگام زنگ در بە صدا در آمد. سحر با خانوادە جلوی در منتظر آنها بودند. همگی باهم به دنبال پدر بزرگ و مادر بزرگ رفتند. خلاصە باهم راە افتادند. جادە بسیار پیچ در پیچ وزیبا بود کنار خیابانها کلی درختان سرسبز بودند وهوا خنک بود. آنها در یک جنگل زیبا توقف کردند پدر با مقداری ذغال اتش روشن کرد. او مواظب بود اتش بە جاهای دیگر سرایت نکند. آقایان چای ذغالی دم کردند و برای نهار جوجە کباب. یلدا با سحر و پدر بزرگ، پدر سحر، کلی توپ بازی کردند خلاصە هوا کم کم در حال تاریک شدن بود کە همگی باهم کمک کردند ذغال ها را خاموش کردند،و اسباب ها را جمع کردند وسوار ماشین شدند بەطرف خانە حرکت کردند آن روز ، روز خیلی خوبی بود. 🌼🍃🌼 نویسندە : فاطمە جلالی فراهانی از نویسنگان توانا و اعضای محترم کانال 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
🔷فریاد زدن بر سر کودکان می‌تواند تاثیرات طولانی مدتی روی آنان داشته باشد که اضطراب، کاهش عزت نفس و افزایش رفتارهای خشونت‌آمیز از جمله آنهاست. 🔸پیش از عصبانی شدن و از دست دادن کنترل و بالا بردن صدایتان خود را کنترل کنید. با ترک محیطی که در آن قرار دارید و کشیدن نفس عمیق خود را آرام کنید. 🔷کودکان در برخی مواقع رفتارهای اشتباه دارند که بخشی از روند رشد آنان به حساب می‌آید. با آنان به شکلی قاطع صحبت کنید که به شأن آنان خدشه‌ای وارد نشود و در عین حال متوجه شوند برخی رفتارها غیرقابل تحمل هستند. 🔸 تنبیه و تهدید کردن باعث به وجود آوردن احساس عصبانیت و درگیری بیشتر می‌شود و در درازمدت مانع از آن می‌شود تا فرزند به یک نظم درونی دست پیدا کند. 🔷درمواقعی که فریاد میزنید معذرت‌خواهی کنید.در نتیجه کودکان این نکته مهم را آموزش می‌بینند که تمامی افراد اشتباه می‌کنند و لازم است معذرت‌خواهی کنند. 🔸در صورتیکه برای منظم کردن فرزند خود سر او فریاد می‌زنید، می‌توانید تاثیرات منفی آن را در رفتار کودک خود ببینید. به طور مثال فرزندانتان نیز برای انتقال پیام و منظور خود با صدای بلند صحبت می‌کنند، علاوه بر این، به جای آرام و محترمانه صحبت کردن، سر والدین خود فریاد می‌زنند. 🌼🌸🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_Koodakaneh
🐥ده تا جوجه🐥 @Ghesehaye_koodakaneh ده تا جوجه رفتن تو کوچه. یکی شون دوید دنبال دونه نه تای دیگه باقی میمونه. از نه تا جوجه یکی شون اومد، پیش مرغابی: -مرغابی شب ها، کجا می خوابی؟ اگر بشماری، دونه به دونه هشت تای دیگه، باقی می مونه. از هشت تا جوجه یکی شون دوید، رفت اون گوشه توی قفس، آقا خرگوشه هر کی ندونه، مرغه می دونه هفت تای دیگه، باقی می مونه. از هفت تا جوجه پیشی که اومد، همه ترسیدن این ور دویدن، اون ور دویدن یکیشون دوید داخل خونه شش تای دیگه، باقی می مونه. از شش تا جوجه یکیشون پرید رو پای هاپو گفت: آهای هاپو! چی میگی؟ بگو! وسط حیاط، کنار لونه پنج تای دیگه، باقی می مونه. از پنج تا جوجه یکی شون به یک، ببعی رسید که چوپونه داشت، پشماشو می چید همون جا ایستاد، پیش چوپونه چهارتای دیگه، باقی می مونه. از چهار تا جوجه یکی شون اومد، پیش الاغه به الاغه گفت: -دماغت چاقه؟ سواری دادن، برات آسونه؟ ازچهارتا جوجه سه تای دیگه، باقی می مونه. از سه تا جوجه یکی شون اومد نزدیک بزی: -حالت چطوره، آی خاله قزی؟ توی چمن و شبدر و پونه دوتای دیگه، باقی می مونه. از دو تا جوجه یکی شون اومد، پیش دختره: -خانوم خانوما، شیر دوشیدی؟ به من هم میدی؟ از دو تا جوجه، تنها یه دونه روی علف ها، باقی می مونه. جوجه تنها، رفت توانباری گفت: آقا اسبه! از تو انباری، خبری داری؟ اسبه گفت: آره! نه تا جوجه، توپول و موپول، توی انباره. جوجه ها همه بیرون اومدن حالا دوباره ده تا شدن. @Ghesehaye_koodakaneh 🐣🐥🐣🐥🐣🐥🐣🐥🐣🐥
@ghesehaye_koodakaneh 📺 تلویزیون و نگاه کردن به آن باعث خستگی چشم ها شده و زیر دو سالگی توصیه نمی شود. 📺 با توجه به نسل جدید تلویزیون ها فاصله تاثیر زیادی در عوارض آن ندارد و مسایلی نظیر تنظیم میزان نور و کنتراست صفحه نمایش اهمیت بیشتری دارد. @Ghesehaye_koodakaneh