eitaa logo
قصه های کودکانه
33هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
903 ویدیو
317 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
پول‌های سفید و کاغذی_صدای اصلی_440559-mc.mp3
9.06M
💸 پول‌های سفید کاغذی 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐜💥مورچه و دوستش💥🐜 مورچه داره می بافه با نخ زرد و یشمی برای دوستِ خوبش یه شالِ گرمِ پشمی ریخته کنارِ دستش صد تا کلافِ کاموا مورچه می گه: «خدایا! تموم می شه تا فردا؟» زرافه دوستِ مورچه فردا می شه سه سالش هر چی براش می بافه تموم نمی شه شا لش 💥 🐜💥 💥🐜💥 🐜💥🐜💥 💥🐜💥🐜💥 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🌿🐮فایده های گاو🐮🌿 توی کوچه ای در یک روستا گردش می کردیم. گاوی ایستاده بود و با چشم های درشتش به ما نگاه می کرد. من از گاو می ترسیدم. مامان گفت: « گاو که ترس ندارد.» بعد شروع کرد به ناز کردن گاو. گاو ما را نگاه می کرد و همین طور یک چیزی می جوید. گفتم : « مامان دارد آدامس می خورد؟» مامان خندید و گفت : « نه دارد نشخوار می کند.» گاو که فهمیده بود ما داریم از او حرف می زنیم، خوشحال شده بود و مرتب دمش را تکان می داد. مامان از فایده های شیر و گوشت و پوست گاو تعریف می کرد. من کم کم ترسم ریخت. نمی دانم چطور شد که یک مرتبه هوس کردم ، دم گاو را بکشم. گاو هم که دردش گرفته بود ، با لگد محکم به من زد و من به هوا پرتاب شدم! مامان نگران به طرفم آمد و گفت : « تا تو باشی حیوان های بی آزار را اذیت نکنی.» گفتم : « غیر از فایده هائی که گفتی ، بازی فوتبال هم بلد است.» 🐮 🌿🐮 🐮🌿🐮 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لونه ی من کجاست؟_صدای اصلی_235813-mc.mp3
10.45M
🐌 لونه من کجاست؟ 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼معنی ضرب المثل گاو نه من شیرده این ضرب المثل برای کسی به کار می رود که کار خوبی می کند ولی منت هم می گذارد. این کارش بقیه را ناراحت می کند و اصطلاحا به او می گویند گاو نه من شیرده. یکی از بزرگترین ویژگی انسان های سخاوتمند این است که اگر برای کسی کاری انجام دهند یا به کسی کمک کند هیچ منتی بر آن شخص وارد نمی کنند و فقط برای رضای خدا آن کار را انجام می دهند. 🌸داستان حکایت گاو نه من شیرده داستانی آورده اند که زن و شوهر روستایی از دار دنیا گاو بزرگ و شیرده ای داشتند که روزی نه مَن به آنها شیر می داد. (معادل ۴۰ سیر و برابر با ۳ کیلوگرم است. البته ممکن است اختلاف داشته باشد.) یعنی تقریبا روزی ۲۷ کیلو می شد از آن شیر دوشید. قطعا این مقدار شیر، کم نبود و برای این زن و شوهر رضایت بخش بود چرا که می توانستند بخشی از آن را بفروشند یا ماست درست کنند و به هرحال کسب درآمد کنند. اما گاهی وقت ها این گاو شیرده که اسباب رضایت آنها را فراهم می کرد، موقع تمام شدن دوشیدنش عصبانی می شد و با پایش کل نه من شیر را می زد و زمین می ریخت! قطعا در آن لحظه صاحب گاو از دستش ناراحت می حتی اگر روزهای قبل نه من شیر می داده است! از این ضرب المثل استفاده می کنند که هرگاه خواستی به کسی خوبی کنی حواست به انتهای کار باشد که همه خوبی‌هایت را اینگونه بر باد ندهی. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
خیلی کوچک!خیلی بزرگ.pdf
5.21M
🌼پی دی اف 🌸عنوان: خیلی کوچک!خیلی بزرگ 🍃 مترجم: زهرا سلیمانی کاریزمه 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
دانه مگه آب می خوره؟_صدای اصلی_114450-mc.mp3
12.99M
🌼دانه مگه آب میخوره 🕊کبوتر کوچولو دانه ی خودش را گم کرده بود. برفی، کبوتر کوچولو خیلی زحمت کشید تا دانه ای بزرگ برای خودش پیدا کند اما آن را گم کرد. کبوتر کوچولو گریه می کرد و ناراحت بود ... 👆بهتره ادامه قصه را خودتون بشنوید. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
﴿ چیستانِ انار ﴾ 🌸🔸🌸🔸🌸 🌸 هزار تا دونه مروارید 🌱 به رنگِ زیبایِ سفید 🌸 یاقوتایِ سرخِ تمیز 🍃 خوشکل‌وخوش‌طعم ولذیذ 🌸 دونه به دونه یارِهم 🌱 نشسته در کنارِ هم 🌸 وقتیکه‌فصلِ سرماست 🍃 رسیده است و زیباست 🌸 این میوه‌یِ زمستونه 🌱 چشم وچراغِ میدونه 🌸 شیرین‌داره تُرُش‌داره 🍃 مَلَس‌بخوای‌میخوش‌داره 🌸 رسیده وخوشمزه 🌱 هر چی بگی می‌ارزه 🌸 یه میوه‌یِ بهشتیه 🍃 حالا بگو اسمش چیه؟ پاسخ چیستان 🌸 ای نعمتِ خدایی 🌼 که دلپسندِ مایی 🌸 توو پاییز و زمستون 🌼 فراوونی و ارزون 🌸 انارِ سرخِ تاجداری 🌼 که‌صدتاخاصیت‌داری 🌸 خوشمزه‌ای و آبدار 🌼 خدا تو را نگهدار 🌿 🍃🌿 شاعر:سلمانِ آتشی 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐜🐜🍄هدیه جشن تولد🍄🐜🐜 مشکی یک مورچه ی سیاه مهربان بود. او با مورچه ی قرمزی به نام سرخک دوست بود. مشکی می خواست به جشن تولد سرخک برود اما نمی دانست چه هدیه ای برای او ببرد. پیش مادرش رفت و به او گفت: « مامان من برای سرخک چی هدیه ببرم؟» مادرش فکری کرد و گفت: «فکر می کنم اگر یک اسباب بازی برایش ببری خیلی خوشحال شود.» مشکی نمی دانست چه جور اسباب بازی ای برای سرخک ببرد. تا این که فکری به نظرش رسید. او به باغ رفت و یک دانه ی گُیاهِ گِرد پیدا کرد. دانه را برداشت و آن را شست و تمیز کرد. بعد با گلبرگ های گل سرخ آن را رنگ کرد. حالا او یک توپ کوچولوی قرمز رنگ داشت. مشکی توپ قرمز را به سرخک هدیه داد. سرخک از توپ قرمز خیلی خوشش آمد و از مشکی تشکر کرد. از آن روز به بعد مشکی و سرخک هر روز با هم توپ بازی می کردند و از این بازی لذّت می بردند. 🐜 🍄🐜 🐜🍄🐜 🍄🐜🍄🐜 🐜🍄🐜🍄🐜 کانال قصه کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قشنگ ترین خانه دنیا_صدای اصلی_55053-mc.mp3
11.57M
🏡 قشنگترین خانه دنیا 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐭⭕️جارو و دم موش⭕️🐭 یه روز توی زمستون یه موش ناز و شیطون می خواست که برف پارو کنه کف خونه شو جارو کنه اول یه پارو پیدا کرد برف بومش را پارو کرد بعدهم دنبال جارو می گشت این سو و اون سو توی خونه جارو ندید رفت از توی بازار خرید گذاشتش روی شونه ش تا ببره به لونه ش یه کمی رفت و خسته شد از خستگی درمونده شد گفت جارو خیلی سنگینه چه جوری باید برم خونه؟ خوبه جارو رو ببندم به این دم بلندم روی زمین کشون کشون می برمش به خونه مون جارو رو بست به دمبش اونو کشید و بردش وقتی رسید به لونه می خواست بره تو خونه دید در لونه تنگه کنار در یه سنگه موش زرنگ، از اون در تنگ رد نمی شد، جاش میون در نمیشد رفیق موشه از یه گوشه سرک کشید تا اونو دید گفت عزیزم رفیق خوب و تمیزم چرا دم در هستی؟ جارو به دمبت بستی؟ آخه تپلی، رفیق ناز و کپلی با این دم و این جارو نمی تونی بری تو اومد جارو رو باز کرد دم موشه رو ناز کرد گفت حالا فرز و تند و تیز جارو بکش خیلی تمیز لونه ات بشه دسته ی گل صدآفرین موش تپل موشی فرز وِتند و تیز جارو کشید خیلی تمیز لونه ش که شد دسته ی گل گفت آفرین موش تپل "موش تو سوراخ نمی رفت، جارو به دمبش می بست! 🐭 ⭕️🐭 🐭⭕️🐭 ⭕️🐭⭕️🐭 🐭⭕️🐭⭕️🐭 کانال قصه کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐻🍯قصه ی تپل و مپل🍯🐻 خانم و آقای خرس یک دختر و یک پسر داشتند.اسم دخترشان تپل بود و اسم پسرشان مپل.خانم خرسه هر روز خانه را تمیز می کرد،غذا می پخت و لباس می شست.گاهی هم برای خرید به بازار می رفت.آقا خرسه هم به او کمک می کرد اما او بیشتر وقت ها برای آوردن عسل به کوهستان می رفت و گاهی چند روز به خانه نمی آمد. هروقت می خواست برای آوردن عسل برود،تپل و مپل را صدا می زد و می گفت:«بچه های گلم ، من دارم می روم سرِ کار.شما مواظب مادرتان باشید.در کارهای خانه کمکش کنید و نگذارید زیاد خسته شود.» تپل و مپل می گفتند:«چشم پدرجان.» ولی همین که آقاخرسه می رفت،آن ها هم مشغول بازی می شدند و قولی را که به پدرشان داده بودند، فراموش می کردند.خانم خرسه هم تمام کارهای خانه را به تنهایی انجام می داد.تپل و مپل هم فقط با هم بازی می کردند و از غذاهای خوشمزه ای که مادرشان می پخت می خوردند و می خوابیدند و هیچ کمکی به او نمی کردند. یک روز وقتی آقاخرسه می خواست به کوه برود گفت که این بار سفرش کمی طول می کشد و او تا چهار روز دیگر به خانه برنمی گردد.او بازهم به تپل و مپل سفارش کرد که مواظب مادرشان باشند و بعد هم خداحافظی کرد و کوزه ی خالی را برداشت تا برود و عسل بیاورد. تپل و مپل مثل همیشه از خانه بیرون رفتند و مشغول بازی شدند.ظهر که برای خوردن ناهار به خانه برگشتند دیدند که مادرشان بیمار شده و توی رختخواب خوابیده و آه و ناله می کند.ازناهار هم خبری نبود.تپل گفت:«وای چه بدشد!مامان مریض شده.حالا چه کار باید بکنیم؟» مپل گفت:« من می روم و دکتر را می آورم.تو هم برای مامان سوپ درست کن.» مپل رفت دنبال دکتر پلنگ که برای تمام دردها داروی گیاهی داشت.تپل هم رفت و سبزی و هویج و شلغم خرید و چون تا آن روز سبزی پاک نکرده بود، با زحمت سبزی ها را پاک کرد و شست و هویج و شلغم ها را هم خرد کرد و توی قابلمه ریخت و روی اجاق گذاشت. چندبار نزدیک بود دست های کوچکش را با آتش اجاق بسوزاند اما او به خاطر مادرش خیلی احتیاط می کرد و چیزی نمی گفت. دکتر پلنگ و مپل هم آمدند.دکتر پلنگ خانم خرسه را معاینه کرد و گفت:«بچه ها، مادرتان زیاد کارکرده و خسته و بیمار شده است..بگذارید دو سه روزی توی رختخواب بماند و استراحت کند.به او غذاهای مقوی بدهید.او احتیاج به دارو ندارد.» دکتر پلنگ رفت.خانم خرسه از سوپی که تپل پخته بود خورد و گفت:«به به!چه سوپ خوشمزه ای!دخترم دیگر بزرگ شده و میداند چطوری سوپ بپزد.پسرم هم می داند که وقتی مامانش مریضه،باید برایش دکتر بیاورد.آفرین به شما دوتا بچه ی تپل و مپل خودم!» خانم خرسه سه روز تمام در رختخواب خوابید و استراحت کرد.تپل و مپل هم تمام کارهای او را با هم انجام می دادند.غذا می پختند،جارو می کردند،ظرف و لباس می شستند.خرید می کردند و به گلهای باغچه آب می دادند.وقتی هم کاری نداشتند، آرام و بی سرو صدا با هم بازی می کردند. صبح روز چهارم آقاخرسه با یک کوزه ی بزرگ عسل از راه رسید.خانم خرسه ازرختخواب بیرون آمد.به آقاخرسه سلام کرد و گفت:«نمی دانی در این چندروزی که نبودی،تپل و مپل چقدر بزرگ شده اند!» آقاخرسه کوزه ی عسل را در گوشه ای گذاشت و پرسید:«چطور؟مگر چه اتفاقی افتاده؟» خانم خرسه برای او همه چیز را تعریف کرد. آقاخرسه به سراغ تپل و مپل که توی حیاط به گل ها آب می دادند رفت و آنها را بوسید و گفت:«بچه ها،مادرتان گفت که شما چقدر زحمت کشیدید و از او مراقبت کردید تا حالش خوب شد.آفرین به شما بچه های گلم.من برای شما یک جایزه دارم.» تپل و مپل با خوشحالی پرسیدند:« چه جایزه ای پدرجان؟»آقاخرسه جواب داد:«دفعه ی بعد که خواستم به کوه بروم شما را هم با خودم می برم تا یادبگیرید که چطور عسل جمع کنید.» تپل و مپل خیلی خوشحال شدند،آنها از آقا خرسه تشکرکردند و رفتند تا کمی بازی کنند . 🐻 🍯🐻 🐻🍯🐻 🍯🐻🍯🐻 🐻🍯🐻🍯🐻 کانال قصه کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
مداد رنگی ها_صدای اصلی_55064-mc.mp3
13.55M
✏️ مداد رنگی ها 🌸توی جعبه کوچک مداد رنگی ها شش رنگ کنار هم قرار داشتند. آبی، قرمز، سبز، زرد، صورتی و نارنجی. یک روز مداد رنگی ها تصمیم گرفتند که با هم نقاشی بکشند بنابراین همه با هم بیرون آمدند و دست بکار شدند تا نقاشی بکشند. اما نقاشی عجیب و غریب بود و انگار چیزی کم داشت. 👆بهتره ادامه قصه را خودتون بشنوید. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌵🐍مار🐍🌵 مار اومد و مار اومد صدای فش فش اومد این مار خوش خط و خال می لغزه روی پامچال می خنده روی زمین میکنه جایی کمین می جهد روی شکار می گیره اونو یکبار مار اومد و مار اومد صدای فش فش اومد 🐍 🌵🐍 🐍🌵🐍 🌵🐍🌵🐍 🐍🌵🐍🌵🐍 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
✨⭐️سفره صبحانه⭐️✨ سبزی خوردن توی سفره نشسته بود. منتظر دوستانش بود. گفت.. سبزی خوردن که بی نان نمیشه. سفره گفت صبر کن الان می آید. سبزی خوردن منتظر شد پنیر آمد و گفت پنیر وسبزی که بی نان نمیشه سفره گفت یک کم دیگر صبر کنید الان می آید سبزی خوردن و پنیر صبر کردند گوجه فرنگی آمد و گفت :گوجه فرنگی و پنیر و سبزی که بی نان نمیشه سفره گفت : یک کم دیگه صبر کنید الان می آید . همه صبر کردند ، اما نیامد که نیامد. گوجه فرنگی و پنیر و سبزی خوردن خیلی خسته شدند و همان جا توی سفره ، خوابشان برد. که بک هو صدای ول وله ای توی سفره بلند شد. همه از خواب بیدار شدند. توی سفره یک بابا نان بود، یک مامان نان. با یک عالمه نان های قد و نیم قد. بابا نان و مامان نان بیا یک عالمه نان ریز میزه آمدند. حالا سفره پر از نان شده بود. گوجه فرنگی و پنیر و سبزی خوردن همه بودند.. همه دور سفره جمع شدند. خوردند و خندیدند ✨ ⭐️✨ ✨⭐️✨ ⭐️✨⭐️✨ ✨⭐️✨⭐️✨ ⭐️✨⭐️✨⭐️✨ کانال قصه کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر ﴿ مسئولیت‌پذیری کودکان ﴾ در روضه‌ی امام‌حسین علیه‌السلام 🌸🔸🌸🔸🌸 🌸عشقِ حسینِ زهرا 🍃ما رو به کار واداشته 🌸هرکدوم از ماها رو 🌱مسئولِ کار گذاشته 🌸علی همیشه نصبِ 🍃پارچه‌ رو دوس‌میداره 🌸فاطمه پیشِ مهمون 🌱قندونه رو میاره 🌸مسئولِ پخشِ‌حلوا 🍃زهرایِ باحجابه 🌸نجمه توو کارِ پخش 🌱آب‌ِ یخ و گلابه 🌸مهدی توو روضه امّا 🍃کتاب دعا رو میده 🌸عاطفه رویِ میزش 🌱پذیرایی رو چیده 🌸منم برایِ روضه 🍃استکانا رو چیدم 🌸برایِ بچه‌ها هم 🌱با سینی چایی میدم 🌸مامان‌میگه‌که‌این‌چای 🍃تبَرُّکه عزیزم 🌸منم یه چایِ دِبش‌و 🌱خودم واسَش می‌ریزم 🌸خدمتِ تویِ روضه‌ 🍃بزرگترین نعمته 🌸کارِ برایِ حضرت 🌱سعادت و عزَّته 🌸بگم شبِ آخری 🍃چه اتفاقی افتاد 🌸امام به هریک ازما 🌱بلیطِ کربلا داد 🌸خداروشکر اربعین 🍃عازمِ کربلاییم 🌸خیلی سپاسگزارِ 🌱محبتِ خداییم 🌸ما خادمِ حسینیم 🍃تو هر کجا که‌ باشیم 🌸میخوایم توو موکبا هم 🌱خادمِ آقا باشیم 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍊رنگ نارنجی🍊 به پرتقال نگاه کن برنگ نارنجیه چند تا سیب و پرتقال تو دامن آبجیه 🍊 🍊🍊 🍊🍊🍊 🍊🍊🍊🍊 🍊🍊🍊🍊🍊 کانال قصه کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروفسور بالتازار👆👆👆 🍊 🍊🍊 🍊🍊🍊 🍊🍊🍊🍊 🍊🍊🍊🍊🍊 کانال قصه کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فندق و نارگیل_-کانال قصه های کودکانه.mp3
11.41M
🥥فندق و نارگیل یک درخت نارگیل و یک درخت فندق کنار هم بودند، یک روز یک فندق و یک نارگیل از درخت افتادند و قل خوردند تا بهم رسیدند. نارگیل فکر می کرد که فندق یک نارگیل کوچک است و فندق هم فکر می کرد که نارگیل یک فندق بزرگ است. همان موقع یک گردو سر و صدای آنها را شنید و برای میانجی گری به کمک آنها آمد. 👆بهتره ادامه قصه را خودتون بشنوید. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍇رنگ بنفش🍇 بهار با خود میاره تو باغچه ها بنفشه با رنگ زیبای خود بنفشه می درخشه 🍇 🍇🍇 🍇🍇🍇 🍇🍇🍇🍇 🍇🍇🍇🍇🍇 کانال قصه کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🦁🐭شیر و موش🐭🦁 روزی شیری در گوشه ای از جنگل دراز کشیده بود و چرت می زد. موشی که مشغول بازی بود، روی شیر افتاد و او را از خواب پراند. شیر عصبانی شد و موش را گرفت. موش با خواهش و التماس از شیر خواست اجازه بدهد برود و گفت: " اگر مرا آزاد کنی، یک روز کار مفیدی برای تو انجام میدهم." شیر خندید و با خودش فکر کرد: "آخر موش به این کوچکی چه کار مفیدی می تواند برایم انجام دهد." با این حال دلش برای موش سوخت و او را آزاد کرد. مدتها گذشت و یک روز شکارچی بدجنسی به جنگل آمد و برای گرفتن شیر دام گذاشت. شیر که بی خبر از دام شکارچی بود، در دام افتاد و شروع کرد به دست و پا زدن. اما طنابی که شکارچی با آن دام خود را درست کرده بود، سفت و محکم بود و شیر نمی توانست خود را از آن نجات دهد. شیر بیچاره که درمانده شده بود، مدام نعره میکشید و خود را به این سو و آن سو میزد. موش صدای غرش شیر را شنید و با سرعت به طرف او دوید و شروع به جویدن طناب ها کرد و توانست آن ها را پاره کند و شیر را نجات دهد. بعد به شیر گفت: "یادت هست آن روز به من خندیدی و فکر نمیکردی یک موجود کوچک بتواند کار بزرگی برای تو انجام دهد؟! حالا دیدی که یک موش کوچک هم می تواند کار مفید و بزرگی برای شیر انجام دهد." 🦁 🐭🦁 🦁🐭🦁 🐭🦁🐭🦁 🦁🐭🦁🐭🦁 کانال قصه کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
مرور « حروف یرملون» درس 18_کانال قصه های کودکانه-.mp3
13.05M
🌼با آقاجون و نورا کوچولو همراه بشید و قصه‌به‌قصه، روخوانی قرآن رو با برنامه‌ی زنگ قرآن یاد بگیرید. 😍آموزش روخوانی قرآن برای اولین بار در قالب قصه‌ی صوتی. 🌼شما که دوست داری قرآن خوندن رو یاد بگیری، باید این برنامه رو گوش کنی و با آقاجون و نورا کوچولو درسها رو بشنوی و تکرار کنی. 🌸در این برنامه‌، نورا حروف یرملون را مرور می‌کند. 🌼این برنامه دو بخش دارد: بخش اول) نمایش موضوعی و مرتبط؛ بخش دوم) آموزش. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر ﴿ نمارحاجت ﴾ جمکران 🌸🔸🌸🔸🌸 🌸 این‌ شبِ‌چارشنبه رو 🍃 باز اومدیم جمکران 🌸 دعوتمون کرده‌اند 🌱 حضرتِ صاحبْ‌زمان 🌸 این‌مسجدِ باصفا 🌱 صحن وسراش عالیه 🍃 نمازِ باحال داره 🌸 جایِ شما خالیه 🌸 هرکی میاد توو مسجد 🍃 دو رُکعَتو میخونه 🌸 میشماره ایّاکَ رو 🌱 با تسبیحِ صددونه 🌸 با هفت تا ذکرِ رکوع 🌱 خونده میشه این‌نماز 🌸 باهفت تا ذکرِسجده 🍃 قشنگه راز و نیاز 🌸 این بچه‌ها میگن ما 🍃 از جمکران نمی‌ریم 🌸 تا با نمازِ مخصوص 🌱 حاجتِ خود بگیریم 🌸 دلهای باصفاشون 🌱 همیشه غرقِ نوره 🌸 حاجتِ بچه‌هامون 🍃 تعجیلِ در ظهوره 🌸 بچه‌هامون دوسدارن 🌱 سربازِ آقا باشن 🌸 با کارایِ خوبشون 🍃 به یادِ مولا باشن 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر:سلمان آتشی 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قزل آلای کوچک-کانال قصه های کودکانه.mp3
12.32M
🐟 قزل آلای کوچک قزل آلای کوچکی بود که توی دریاچه کوچکی زندگی می کرد. ماهی کوچولو با دیدن پرنده ها آرزو می کرد که کاش می توانست پرواز کند و هر بار برای امتحان کردن از آب بیرون می پرید. اما هرچقدر که قزل آلا تلاش می کرد نمی توانست پرواز کند. یک روز صیادی به برکه آمد و چون ماهی کوچولو حواسش به اطرافش نبود، توی تور افتاد. اما این پایان کار نبود... 👆بهتره ادامه قصه را خودتون بشنوید. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر ﴿ سوره عادیات ﴾ 🌸🔸🌸🔸🌸 🌸 یه روزی روزگاری 🍃 دشمنِ پُر زِ کینه 🌸 میخواست‌که‌نابودکنه 🍃 اِسلامو در مدینه 🌸 فرماندهی ز اسلام 🌱 ترسید وشد فراری 🌸 فرمانده‌یِ شجاعی 🌱 سریع اومد به یاری 🌸 تویِ مسیرِاین جنگ 🍃 تند می‌دویدن اَسبا 🌸 خدایِ ما قسم خورد 🌸 به اون نفس زدنها 🌸 نعلایِ آهنیشون 🌱 وقتی‌میخورد‌به سنگا 🌸 میشد جَرقّه بارون 🌱 مسیرشون توو شبها 🌸 مسلمونا توو حمله 🍃 دشمنو دادن شکست 🌸 پیروز شدیم بر اونها 🍃 خنده رو‌لبها نشست 🌸 توو سوره‌یِ عادیات 🌱 اومده این قَسَمها 🌸 قَسَم به شیهه‌ها و 🌱 جَرقّه‌هایِ زیبا 🌸 فرمانده‌ی شجاعی 🍃 که‌رفت‌به‌جنگِ‌دشمن 🌸 امیرِ مؤمنین بود 🍃 امامِ اولِ من 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر:سلمان آتشی 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4