❇️ نقش بازی در#رشدعواطف
بازی، بهترین وسیله برای رشد و شکوفایی احساسات و بهترین راه برای پرورش عواطف اوست . در حین بازی است که او کیفیت بروز عواطف ، کنترل و ارضای مناسب آن را یاد می گیرد . هرچند، کودک میان واقعیت و بازی تفاوت قائل نیست، در عین حال، #صداقت کودکانه را در بازی بروز می دهد . احساس ها ، تشویش ها و اضطراب های کودک در ضمن بازی حقیقی هستند.
#شعر_کودکانه
#حیوانات
کلاغه می گه قار و قار و قار
دستاتو بشور موقع ناهار
گنجیشکه میگه جیک و جیک و جیک
قهر نمی کنه بچه کوچیک
مرغه می خونه قدقداقدا
مهربون باشید ای کوچولوها
مرغابی میگه قاقاقاقاقا
چقدر قشنگه بازی شما
کفتره میگه بغو بغو بغ
کوچولوی من دروغه لولو
پیشیه میگه میو میو
دنبال توپت مثل من بدو
خروسه میگه قوقولی قوقو
صبح شده دیگه پاشو کوچولو
#قصه_متن
#سگ_حریص
🐶🐩🐶🐩🐶🐩🐶🐩🐶🐩
روزی از روزها، یک سگ ولگرد به دنبال غذا می گشت که به یک مغازه قصابی رسید.
اون یک تکه استخوان پیدا کرد که مقداری گوشت به اون چسبیده بود پس استخوان را برداشت و پا به فرار گذاشت تا جای امنی پیدا کند و از غذایی که پیدا کرده بود حسابی لذت ببردسگ قصه ما، شروع کرد به جویدن استخوان و چون استخوان خیلی بزرگ بود،
حسابی تشنه شد.
پس کنار رودخانه ای رفت تا تشنگی اش را برطرف کند. او همچنان استخوان را با خودش می برد و نگران بو که مبادا سگ دیگه ای استخوانش را بدزددوقتی سگ به بالای پل رسید، به دور و برش نگاهی کرد تا ببیند که آیا می تواند استخوان را لحظه ای به زمین بگذارد و برود آب بخورد؟
که به طور اتفاقی عکس خودش رو از بالای پل توی آب دید.
اون نتوانست بفهمد که اون عکس، سایه خودش است و فکر کرد که سگ دیگه ای با یک استخوان اونجاست و برای اینکه حریص بود، دلش می خواست که اون استخوان هم مال خودش باشه.
برای همین شروع کرد با پارس کردن با این امید که اون سگ، بترسه و فرار کنه ولی از بخت بد، استخوانی که توی دهانش بود، افتاد توی آب رودخانه و رودخانه استخوان را با خودش برد.
🐶🐶🐶
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43
به نام خدا
قصه کودکانه
گوش دراز پر حرف
یکی بود یکی نبود. یک خرگوش کوچولو بود به اسم گوش دراز، که توی یک جنگل قشنگ زندگی می کرد. گوش دراز خیلی خرگوش مهربان و خوبی بود، فقط خیلی حرف میزد. معلم، خانواده و دوستانش، از پرحرفی های گوش دراز خسته می شدند و هر وقت به او میگفتند، گوش دراز ناراحت میشد و فکر میکرد که آنها او را دوست ندارند.
یک روز گوش دراز که خیلی از دوستانش ناراحت شده بود، توی جنگل قدم می زد، یک دفعه چشمش به یک پرنده ی زیبا افتاد. گوش دراز سلام کرد و گفت: سلام. تو دیگر چه جور پرنده ای هستی؟ تازه به اینجا آمدهای؟ اسمت چیست؟ چند روز است که به اینجا آمده ای؟ با کسی هم دوست شده ای؟ از کجا آمدهای؟ تنها هستی؟ چیزی خورده ای؟ خانه ای داری؟ و خلاصه دوباره شروع کرد به پرحرفی. پرنده تمام مدت ساکت بود و چیزی نگفت. و البته فرصت نمی کرد حرف بزند و جواب بدهد. پرنده بالاخره از سوال های زیاد و پرحرفی گوش دراز حوصله اش سر رفت و از آن شاخه پرواز کرد و رفت. پرنده بعد از کمی پرواز چشمش به یک خرگوش افتاد که داشت گریه می کرد. رفت پایین و پرسید چی شده خانم خرگوشه؟ خانم خرگوشه گفت: پسرم گوش راز از صبح که رفته هنوز برنگشته.پیش همه دوستانش رفتم و آنها گفتند مثل همیشه بعد از پرحرفی زیاد وقتی به او تذکر دادهاند او هم قهر کرده و ناراحت شده و رفته. میترسم گیر گرگ و روباه افتاده باشد. پرنده متوجه شد که آن خرگوش پر حرفی که دیده بود به احتمال زیاد همین گوش دراز است. پرنده به خانم خرگوشه گفت: من پسر شما را دیده ام. او را به خانه بر می گردانم. پرنده پرواز کرد و گوش دراز را پیدا کرد.
پرنده کمی با خودش فکر کرد، سپس پیش گوش دراز رفت و هنوز گوش دراز حرفی نزده بود، پرنده شروع به حرف زدن کرد و گفت: من طوطی هستم و میتوانم حرفهای بقیه را تقلید کنم و اگر دوست داشتی می توانم با تو دوست شوم و از همین حالا حرف های تو را تقلید و تکرار کنم. گوش دراز خیلی برایش این موضوع جالب و جدید بود. به خاطر همین قبول کرد. طوطی به همراه گوش دراز به خانه آنها رفت و در تمام مسیر هر حرفی که گوش دراز می زد طوطی آن را تکرار میکرد. چند روزی گذشت تا اینکه یک روز گوش دراز وقتی از خواب بیدار شد دیگر حرفی نزد. گوش دراز تمام آن روز را ساکت بود و حرف نمی زد. همه دلواپس گوش دراز شده بودند و سعی می کردند کاری کنند تا گوش دراز با آنها صحبت کند. ولی گوش دراز گوش هایش را محکم گرفته بود و با هیچ کس حاضر نبود حرف بزند. (بچه ها به نظر شما چرا گوش دراز حرف نمی زد؟)
طوطی میدانست چرا گوش دراز حاضر نیست حرف بزند. او میدانست گوش دراز از پرحرفی های طوطی خسته شده و می داند اگر هر حرفی بزند طوطی باز تکرار میکند.
گوش دراز توی یک کاغذ برای طوطی نوشت: طوطی عزیزم، میشود از تو خواهش می کنم که کمتر حرف بزنی؟
طوطی وقتی یادداشت را خواند، پرواز کرد و از پیش گوش دراز رفت. گوش دراز خیلی ناراحت شد و با خودش گفت: ولی من که حرف بدی نزدم و خیلی مودبانه از او خواهش کردم. چند دقیقه بعد طوطی با یک دسته گل زیبا برگشت. آن را به گوش دراز داد و به او گفت این هم جایزه من به تو.
تو بالاخره متوجه شدی که پرحرفی چقدر میتواند بد و آزاردهنده باشد و بقیه را اذیت کند.
نویسنده: مریم طیلانی
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43
مامان جونم می کشه
جارو برقی رو فرشا
نمی مونه رو زمین
چرک و کثیفی برجا
ای وای که رفت یه پاکن
تو لوله ی جارومون
یه تیکه از پازل هم
رفت توی کیسه ی اون
پاکن برای من بود
پازل برای داداش
مامان گفته وسایل
باید باشه سرجاش
به حرفای مامانم
ازین به بعد می دم گوش
برای اینکه هستم
بچه ای خوب و باهوش
#باران
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43
#تربیتی
برای تقویت یک صفت پسندیده در فرزندان برای آن ها داستانهایی تعریف کنید که نقش اصلی داستان , کودکی هم سن و سال فرزند شما و دارای آن صفت پسندیده است .
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43
#قصه_کودکانه
🐝🐝 حساسیت زنبوری🐝🐝
زنبوری مریض شده بود و هی عطسه می کرد و می گفت: زیچّی...زیچّی ...
فکر می کرد سرما خورده به خاطر همین شروع کرد به خوردن عسل سرماخوردگی و عسل ضد سرفه...
اما حالش بهتر نمی شد و هی بیشتر عطسه می کرد ... زیچّی .... زیچّی ...
عطسه هاش بهتر نشد که هیچی، سرفه هم بهش اضافه شد.
با هر سرفه صدا می کرد زوه زوه ... زوه زوه...
کم کم عطسه و سرفه اش با هم قاطی شد... زیچّی... زوه زوه ... زیچّی..... زوه زوه ...
بالاخره زنبوری مجبور شد بره پیش دکتر.
دکتر « زا زو زی» زنبوری رو معاینه کرد و گفت:... ززززمریضی شما حساسیته ززز...
باید چیز میزززایی که برای حساسیت بده نخورید. ززز اگه بخورید اصلا خوب نمی زید.
زنبوری با عطسه و سرفه گفت هر چی بگید...زیچّی ....گوش می کنم... زوه زوه... زیچّی... زوه زوه...
دکتر « زا زو زی » گفت: فقط غذاهای آب پززززز بخور. ضمنا روی هر میوه ای هم نباید بشینی اما سیب و هویج برات خوبه.
زنبوری از سرفه و عطسه خسته شده بود و می خواست دقیق به نسخه ی دکتر عمل کنه.
بنابراین از یه جا رد می شد دید چند تا زنبور دارن از شهد گل فلفل نمکی می خورن. طفلکی از چند متر اون طرف تر پرید و رفت.
تازه تو کندوشون هم بوی موز پیچیده بود. همه داشتن موز می خوردند. اما دکتر« زا زو زی » گفته بود موز هم برای حساسیت بده.
البته زنبوری باید فقط تا وقت خوب شدنش از خوردن این میوه ها پرهیزززززززززززز کنه .
ای بابا من دیگه چرا می گم ززززز😉
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43
کارهای کوچک برای #کودکان معنایی بزرگ دارند. 👆👆👆
#تربیت_فرزند
👪
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
#عنوان_قصه:حکیم سند باد
#قسمت_اول
🌼از قصه های شیرین و کهن هزار و یک شب
#قصه_گو:لیلا رونقی
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43