eitaa logo
هرشب یک قصه
19.5هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
437 ویدیو
115 فایل
هزار و یک شب یلدا چو شهرزاد نخوابم هزار قصه بخوانم که قصه گوی تو باشم @FarhadAsgariManesh تبادل @akhlaghi_pv تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/886964918Cd17ef846e0 سایت خرید کتاب ما👇 https://digybook.ir/
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از Farhad
مادرم آسمان من است.mp3
18.32M
چند لحظه چشماتون رو ببندید و برای پرواز در آسمان خیال، با دخترک این داستان همراه بشید. @Ghesehshabaneh
انکار قرآن.mp3
874.5K
قصه گو : سرکار خانم دشتی https://eitaa.com/joinchat/3564306654C41f201da1a
AudioCutter_AudioMix_AudioCutter_Voice 155.mp3
1.69M
شعر: غزال شاعر: فاضل نظری باصدای سرکار خانم فائزه ماهری https://eitaa.com/joinchat/3564306654C41f201da1a
🔴 معلم و دزدی دانش‌آموز ✍️در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه‌ سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و‌ گفت: سلام استاد آیا منو می‌شناسید؟ 🔸معلّم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم، فقط می‌دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم. 🔹داماد گفت: آخه مگه می‌شه منو فراموش کرده باشید؟! یادتان هست سال‌ها قبل، ساعت گران‌قیمت یکی از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه‌ دانش‌آموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم. 🔸من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را می‌برید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید و تفتیش جیب بقیه‌ دانش‌آموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سال‌های بعد در آن مدرسه هیچ‌کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد. 🔹استاد گفت: باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانش‌آموزان چشم‌هایم را بسته بودم. @Ghesehshabaneh
AudioCutter_AudioMix_AudioCutter_Voice 156.mp3
2.9M
شعر:دل آزردگان شاعر: فاضل نظری باصدای سرکار خانم فائزه ماهری https://eitaa.com/joinchat/3564306654C41f201da1a
30.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انتشار برای اولین بار یک شبی مجنون نمازش را شکست @Ghesehshabaneh
هدایت شده از هرشب یک قصه
Audio_477121.mp3
5.67M
قصه ابر و بادبادک قصه گو : سرکار خانم عینی https://eitaa.com/joinchat/3564306654C41f201da1a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾کشاورزی يک مزرعه ی بزرگ گندم داشت. زمين حاصلخيزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود. 🌾هنگام برداشت محصول بود. شبی از شبها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمی ضرر زد. 🌾پيرمرد کينه ی روباه را به دل گرفت. بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد. مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده، به دم روباه بست و آتش زد. 🌾روباه شعله ور در مزرعه به اينطرف و آن طرف می دويد و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش. در اين تعقيب و گريز، گندمزار به خاکستر تبديل شد... 🌾وقتي کينه به دل گرفته و در پی انتقام هستيم، بايد بدانيم آتش اين انتقام، دامن خودمان را هم خواهد گرفت! بهتر است ببخشيم و بگذريم... @Ghesehshabaneh