eitaa logo
😊قصه سازی خلاق😊
139 دنبال‌کننده
45 عکس
4 ویدیو
1 فایل
قصه سازی😊خلاقیت😊حال خوب😊معرفی کتاب ارتباط با مدیر کانال @Ukabed8 انتشار محتوا فقط با لینک کانال😍
مشاهده در ایتا
دانلود
کودکان با شنیدن افسا نه ها ، اسطوره ها و های قومی دربارۀ  و آنچه در آن است  اطلاعاتی به دست می آورند و  در ذهن خود ، آرزوهای مطلوبشان را  شکل می دهند . تقریباً تمام افسانه های اقوام و ملل گوناگون این  ویژگی را دارند افلاطون می گوید : « باید پرستاران و مادران را وادار کنیم فقط حکایاتی را که پذیرفته ایم برای کودکان نقل کنند و متوجه باشند پرورشی که روح اطفال از راه گفتن حکایات به دست می آورد ، به مراتب بیش تر از تربیتی است که جسم آن ها با ورزش پیدا می کند.»  
  اهمیت تنها برای کمک به  رشد انسان و آموختن روش های درست ِ زندگی نیست . قصه وقتی کننده است که بیمار به  جزییاتی از داستان فکر کند . جزییاتی که بیانگر  مشکلات و کشمکش های درونی و کنونی زندگی فرد است و به او کمک می کند  به راه حل های فردی برسد.
با خواندن و بازگویی آن ، نیروی بیان و تکلم کودک رشد پیدا می کند و بر  دایرۀ لغات و اطلاعاتش افزوده می شود. آیدن چمبرز در کتاب  گفت و گو دربارۀ کتاب در این باره می گوید :« یک شب که هوا تاریک شده بود ، نوۀ پنج سالۀ دوستم به دیدن او آمد.این دختر از خانه شان تا خانۀ پدر بزرگ تنها آمده بود . برای رسیدن به خانۀ پدر بزرگ (دوستم) باید از راه ِ باریکی از میان درختان می گذشت . پدر بزرگ پرسید :« نترسیدی که تنها آمدی؟» دختر جواب داد :« نه ، نه ، پدر بزرگ ، تمام راه برای خودم داستان شنل قرمزی را تعریف کردم !»
. « انسان ذاتا موجودی گوست» ( برونر، 1986). «داستان» در همه ی ها، و همه زمان ها ابزاری بوده است برای بیان اهداف، تمایلات و تعارض های بشر، و نمود تلاش های وی در جهت رسیدن به اهداف و حل تعارض هایش. کودکان، از سالهای اولیه ی زندگی، تجربه های شخصی شان را در قالب داستان می ریزند؛ والدین سعی می کنند نحوه ی کنار آمدن با تعارض ها و اقتضائات زندگی روزمره را به شکل قصه به آن ها منتقل کنند. به تدریج و با تحول ظرفیت های شناختی و شکل گیری حافظه ی زندگی نامه ای، کودکان تجربه های خود را حول دوره های زمانی خاص، وقایع مهم، یا اطلاعات برجسته دیگر سازماندهی می کنند، و اینگونه داستان زندگی هر فرد به تدریج شکل می گیرد: داستانی که در حال روایت شدن است، ماهیتی ذهنی دارد و چیزی فراتر از گزارشِ صرفِ وقایع رخ داده است، بلکه در جهت خلق یک هویت شخصی، وقایع عینی زندگی را کنار هم می چیند و یادآوری خاطرات و نحوه ی یادآوری آن ها را منسجم می کند. توجه به نحوه ی روایت تجربه های زندگی در دیدگاه های اولیه شخصیت نیز دیده می شود. معانی ضمنی رویاها در دیدگاها فروید، بررسی افسانه های مشترک فرهنگ های مختلف توسط یونگ، شناسایی مضامین تکراری داستان های TAT در کارهای هنری مورای و اهمیت روایت اولین خاطره ی زندگی از دیدگاه آدلر، همگی نشان دهنده ی همین توجه و اهمیت نقش روایت گری داستان زندگی، در فهم دنیای درونی افراد است. با این حال هیچکدام از این نظریه پردازان، انسان را موجودی ذاتا قصه گو نمی دانستند و زندگی را داستانی که روایت می شود.
تلاش کن طوری زندگی کنی که بشی دیگران نه دیگران😉😌
اگر به جای گفتن: دیوار موش دارد و موش گوش دارد، بگوییم: "فرشته ها در حال نوشتن هستند..." نسلی از ما متولد خواهد شد که به جای مراقبت مردم، "مراقبت خدا" را در نظر دارد! از جایی تلخ شد که در گوش یکدیگر با عصبانیت خواندیم: بچه را ول کردی به امان خدا ! ماشین را ول کردی به امان خدا ! خانه را ول کردی به امان خدا ! و اینطور شد که "امانِ خدا" شد: مظهر ناامنی! ایکاش میدانستیم امن ترین جای عالم، امانِ خداست
. « انسان ذاتا موجودی گوست» ( برونر، 1986). «داستان» در همه ی ها، و همه زمان ها ابزاری بوده است برای بیان اهداف، تمایلات و تعارض های بشر، و نمود تلاش های وی در جهت رسیدن به اهداف و حل تعارض هایش. کودکان، از سالهای اولیه ی زندگی، تجربه های شخصی شان را در قالب می ریزند؛ والدین سعی می کنند نحوه ی کنار آمدن با تعارض ها و اقتضائات زندگی روزمره را به شکل قصه به آن ها منتقل کنند. به تدریج و با تحول ظرفیت های شناختی و شکل گیری حافظه ی زندگی نامه ای، کودکان تجربه های خود را حول دوره های زمانی خاص، وقایع مهم، یا اطلاعات برجسته دیگر سازماندهی می کنند، و اینگونه داستان زندگی هر فرد به تدریج شکل می گیرد: داستانی که در حال روایت شدن است، ماهیتی ذهنی دارد و چیزی فراتر از گزارشِ صرفِ وقایع رخ داده است، بلکه در جهت خلق یک هویت شخصی، وقایع عینی زندگی را کنار هم می چیند و یادآوری خاطرات و نحوه ی یادآوری آن ها را منسجم می کند. توجه به نحوه ی روایت تجربه های زندگی در دیدگاه های اولیه شخصیت نیز دیده می شود. معانی ضمنی رویاها در دیدگاها فروید، بررسی افسانه های مشترک فرهنگ های مختلف توسط یونگ، شناسایی مضامین تکراری داستان های TAT در کارهای هنری مورای و اهمیت روایت اولین خاطره ی زندگی از دیدگاه آدلر، همگی نشان دهنده ی همین توجه و اهمیت نقش روایت گری داستان زندگی، در فهم دنیای درونی افراد است. با این حال هیچکدام از این نظریه پردازان، انسان را موجودی ذاتا قصه گو نمی دانستند و زندگی را داستانی که روایت می شود. @Ghesesazi
سلام بر امام مهربانی🥲 مادران گوی خلاق با گفتن قصه آهو تربیت دینی بچه های خودشون رو پایدار می کنن...🍃 کرامت رضا😍 @Ghesesazi
خداوند هم قصه گویی را دوست دارد چون تمام آسمانی پر از قصه های خوبی است‌ که‌ او برای ما گفته است..😍 بسازید🍃 ها حال آدمی را خوب می کنند🍃 @Ghesesazi
آفرينش انسان قصه ي انبيا ،بزرگان ،وارستگان و همه ي احوال زندگي مثل خوشحالي ،اعتماد ،اميد،ترس،ناراحتي و حتي بيماري😳 بله بيماري هم قصه دارد😇 قصه اي كه اگر با حال خوب و درست توسط روايت شود ميتواند قصه ي خوبي باشد..😌 ما در دنیای ها کنار شما هستیم😊 @Ghesesazi
براي گويي بايد ي قصه گويي خوبي داشته باشيم گو بايد خلاق باشد و قصه اش سبك زندگي كودك را تغيير دهد...🪴 در قصه گويي ذهن كودك را مي كنيد.. گویی موثر🍃 @Ghesesazi
یکی از روشهای پرورشِ خلاقیت کلامی کودکان گویی خلاق است.👌 این و شخصا تجربشو دارم. برای دخترم که چندماه دیگه ۴ سالش میشه اکثر شبها قصه کوتاه تعریف می کنم.. بعدش در طول روز مییبنم، برای عروسکهاش با زبان شیرین خردسالی قصه میگه ،یا کتاب ورق میزنه ،همینطور میگه یکی بود یکی نبود و...😍 راستی ،تکرار برای بچه ها در این سن معنایی نداره.. چندوقته می خوام قصه جدید براش بگم ، اما میگه مامان آدم برفی تعریف کن😩 دیشب قصه لاک پشت پیر و تعریف میکردم یه دفعه گف ادم برفی کجاست 😁 ☃️ زمستون که برف اومد مشهد ، ادم برفی بهش نشون دادم و قصشو گفتم ،از همون موقع ،همش میگه ادم برفی تعریف کن😅 @Ghesesazi
کودکان با شنیدن نه ها ، اسطوره ها و های قومی دربارۀ  جهان و آنچه در آن است  اطلاعاتی به دست می آورند و  در ذهن خود ، آرزوهای مطلوبشان را  شکل می دهند . تقریباً تمام افسانه های اقوام و ملل گوناگون این  ویژگی را دارند..🍃 @Ghesesazi گویی موثر
راستی فقط مامان ها باید تعریف کنند؟🧐 اتفاقا من و خواهرو برادرا، بیشترین قصه ها رو از زبان پدرمون در کودکی شنیدیم🥸 قصه هاشون تخیلی بود ،نمیدونم چرا در قصه های قدیمی تر ها ،دیوها👹 حضور فعالی داشتند😂 فرصتی باشه ،یکی از قصه های پدرمو براتون تعریف خواهم کرد😎 بچه ها دوست دارند ،گاهی پدرهای عزیز براشون قصه تعریف کنند... @Ghesesazi
ي موثر حس و حال را تغيير ميدهد واگر اين تغيير را داشت موثر بوده🍃 و گوي خوب و موثر فرديست که در بيانش اميد و نشاط و حال خوب دارد🥰 هرچقدر تصوير ذهني كودك به واسطه قصه مثبت تر شود تاثيرگذاري بيشتر است .. موثر @Ghesesazi
و این هم تبدیل شد به یک واقعی در زندگی هممون😊
با خواندن و بازگویی آن ، نیروی بیان و تکلم کودک رشد پیدا می کند و بر  دایرۀ لغات و اطلاعاتش افزوده می شود. آیدن چمبرز در کتاب  گفت و گو دربارۀ کتاب در این باره می گوید :« یک شب که هوا تاریک شده بود ، نوۀ پنج سالۀ دوستم به دیدن او آمد.این دختر از خانه شان تا خانۀ پدر بزرگ تنها آمده بود . برای رسیدن به خانۀ پدر بزرگ (دوستم) باید از راه ِ باریکی از میان درختان می گذشت . پدر بزرگ پرسید :« نترسیدی که تنها آمدی؟» دختر جواب داد :« نه ، نه ، پدر بزرگ ، تمام راه برای خودم داستان شنل قرمزی را تعریف کردم !» @Ghesesazi
من از خوندن ،خیلی لذت میبرم.... به نظرم ها سن و سال نمیشناسند،همشون شیرین و خوشمزه اند😍 و البته برخی قصه ها ترسناکند👻 پدر من قصه هایی برامون تعریف میکردند که همش دیو داشت👹😅 راستی دقت کردین ،اگه هر چیزی از کودکی تون فراموش کرده باشین ،اما قصه هایی که براتون تعریف شده ،همچنان در ذهن تون ماندگار هست..😉 امشب همگی تون به گذشته یه فلش بک بزنید 😅 @Ghesesazi
چند سال پیش با یکی از دوستان رفتم دیدن استاد حمیدرضا خزاعی ایشون سالها زحمت کشیدن و تمام ها و های بومی رو از شهرستان ها و روستاهای اطراف جمع آوری کردند که در قالب چندین کتاب منتشر شده🍃 به نام های خراسان... اگر از دیو و پریزاد و....نمیترسید🙈 این کتابها رو میتونید تهیه کنید و بخونید و لذت ببرید... @Ghesesazi
هدایت شده از 😊قصه سازی خلاق😊
خداوند هم قصه گویی را دوست دارد چون تمام آسمانی پر از قصه های خوبی است‌ که‌ او برای ما گفته است..😍 بسازید🍃 ها حال آدمی را خوب می کنند🍃 @Ghesesazi
واقعی از زندگی بچه های رو برای فرزندانتون تعریف کنید... تا انسانیت و وجدان پاک شون همیشه بیدار باشه🌸🌸🌸 @Ghesesazi
منیروروانی پور درمورد سیمین می گوید: شهرزاد گو برای اینکه زنده بماند اتاق خوابش را تبدیل به اتاق کارش کرد و سالیان سال بعد دانشور به ضرورت زمانه اتاق کارش را از اتاق خوابش جدا کرد. تا آن زمان اتاق کار برای زن قصه‌گو معنایی نداشت. آرایش‌گران، خیاطان هر کدام برای خود اتاق کاری داشتند و زن قصه‌گو آنقدر به حساب نمی‌آمد و قصه‌گویی حرفه‌ای نبود که محلی برای آن درنظر گرفته شود. سیمین دانشور را در قد و قواره یک حرفه به جامعه ما نشان داد.» 🌺🌺🌺 @Ghesesazi
کتاب «چَپَکی» نوشته زهرا جلائی‌فر با تصويرگری هاجر مرادی از سوي انتشارات علمی فرهنگی منتشر شد. «چَپَکی» داستانی تصویری است برای کودکی که با مساله طلاق روبروست و راوی داستان با بازی و تخیل به درک و پذیرش آن می رسد. و اما نویسنده: زهرا جلائی‌فر مدرك کارشناسی ارشد ادبیات کودک و نوجوان خود را از دانشگاه شهید بهشتی گرفته است. @Ghesesazi
آواز بزغاله از های زیبای نامه گرگی بود گرسنه. دنبال غذا می‌گشت. رسید به یک گلّه که روی تپّه می‌چریدند و دنبال هم می‌دویدند. چوپان و سگش هم بودند. چوپان به درختی تکیه کرده بود و نی می‌زد. سگ هم کنارش دراز کشیده بود و گلّه را می‌پایید. گرگ در خیالش به گلّه زد، گوسفند چاق و چلّه‌ای برداشت، پا به فرار گذاشت، سگ و چوپان دنبالش دویدند، به او رسیدند، چوپان با چماق و سگ با دندان‌های تیزش به جانش افتادند و تا می‌خورد، کتکش زدند. گرگ ترسید و از خیالش بیرون پرید. با خودش گفت: نه، نه، من این کار را نمی‌کنم. مگر دیوانه شده‌ام؛ یا که از جانم سیر شده‌ام؟ بعد فکری کرد و گفت: بهتر است بروم یک گوشه‌ای قایم بشوم؛ شاید برّه‌ای، بزغاله‌ای از گلّه جدا شد؛ تک و تنها شد. آن وقت من می‌روم سراغش و یک لقمه خامش می‌کنم؛ خورش شامش می‌کنم. با این فکر، پشت بوته‌ای پنهان شد. تا غروب منتظر ماند. غروب که شد، چوپان گلّه را برداشت و به طرف آبادی رفت. گرگ با حسرت به گلّه که دور و دورتر می‌شد، نگاه کرد و با خودش گفت: کاش به گلّه زده بودم. کاش گوسفندی، بزغاله‌ای برداشته بودم و فرار کرده بودم. یک‌دفعه چشمش به بزغاله‌ای افتاد چاق و چلّه. بزغاله سربه‌هوا از گلّه جدا مانده بود. تک و تنها مانده بود. گرگ خوش‌حال شد. آب از دهانش راه افتاد. یواش یواش به طرف بزغاله رفت. بزغاله او را دید، ترسید، خواست فرار کند؛ امّا دیگر دیر شده بود. به فکر چاره افتاد. فوری به گرگ سلام کرد و گفت: «شما چرا زحمت کشیده‌اید؟ من خودم می‌آمدم.» گرگ تعجّب کرد و پرسید: «چرا؟» بزغاله گفت: «چون تو امروز به گلّه حمله نکردی و اذیّت و آزاری به ما نرساندی، چوپان مرا برای تو هدیه فرستاد تا نوش جان کنی.» گرگ گفت: «خیلی خوب. آماده باش که می‌خواهم بخورمت.» بزغاله گفت: «بفرما آقاگرگه، بفرما. نوش جان! فقط بدان که من بزغاله آواز‌خوانم. خیلی قشنگ می‌خوانم. اوّل بگذار یک دهان برایت بخوانم، بعد مرا بخور.» گرگ گفت: «باشد. بخوان.» بزغاله دهانش را باز کرد و از ته دل فریاد کشید. صدای بزغاله از کوه و دشت گذشت و به گوش چوپان رسید. چوپان چوب‌دستی‌اش را برداشت و به طرف گرگ دوید؛ سگ هم دنبالش. گرگ تا آمد بفهمد موضوع از چه قرار است، چوپان و سگ از راه رسیدند و تا می‌خورد، کتکش زدند. بعد بزغاله را برداشتند و از آن‌جا رفتند. گرگ لنگ‌لنگان به طرف لانه‌اش راه افتاد. گرگ می‌رفت و زیر لب خودرا سرزنش میکرد... @Ghesesazi  ‏