eitaa logo
😊قصه سازی خلاق😊
153 دنبال‌کننده
39 عکس
3 ویدیو
1 فایل
قصه سازی😊خلاقیت😊حال خوب😊معرفی کتاب ارتباط با مدیر کانال @Ukabed8 انتشار محتوا فقط با لینک کانال😍
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام بر حضرت آفتاب🥲 @Ghesesazi
روزی# حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند: من دلم خیلی به حال غفاری می سوزد خدا رحمتش کند. اصحاب پرسیدند چطور ؟ مولا فرمودند: آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند. ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت: شما دو توهین به من کردید; اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ، دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من "علی" فروش شوم؟ تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی "علی" عوض نمی کنم. آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست. مولا گریه می کردند و می فرمودند: به خدایی که جان "علی" در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست... سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند الکافی، ج ۸ @Ghesesazi
منیروروانی پور درمورد سیمین می گوید: شهرزاد گو برای اینکه زنده بماند اتاق خوابش را تبدیل به اتاق کارش کرد و سالیان سال بعد دانشور به ضرورت زمانه اتاق کارش را از اتاق خوابش جدا کرد. تا آن زمان اتاق کار برای زن قصه‌گو معنایی نداشت. آرایش‌گران، خیاطان هر کدام برای خود اتاق کاری داشتند و زن قصه‌گو آنقدر به حساب نمی‌آمد و قصه‌گویی حرفه‌ای نبود که محلی برای آن درنظر گرفته شود. سیمین دانشور را در قد و قواره یک حرفه به جامعه ما نشان داد.» 🌺🌺🌺 @Ghesesazi
کتاب تر از مادر کودک @Ghesesazi
سلام مهربونا😍 در اینجا گاهی یا کوتاه های خوب هم به شما معرفی خواهد شد😊
آورده‌اند بازرگانی بود اندک مایه که قصد سفر داشت. صد من آهن داشت که در خانه دوستی به رسم امانت گذاشت و رفت. اما دوست این امانت را فروخت و پولش را خرج کرد. بازرگان، روزی به طلب آهن نزد وی رفت. مرد گفت: آهن تو را در انبار خانه نهادم و مراقبت تمام کرده بودم، اما آنجا موشی زندگی می‌کرد که تا من آگاه شوم همه را بخورد. بازرگان گفت: راست می‌گویی! موش خیلی آهن دوست دارد و دندان او برخوردن آن قادر است. دوستش خوشحال شد و پنداشت که بازرگان قانع گشته و دل از آهن برداشته. پس گفت: امروزبه خانه من مهمان باش. بازرگان گفت: فردا باز آیم. رفت و چون به سر کوی رسید پسر مرد را با خود برد و پنهان کرد. چون بجستند از پسر اثری نشد. پس ندا در شهر دادند. بازرگان گفت: من عقابی دیدم که کودکی می‌برد. مرد فریاد برداشت که دروغ و محال است، چگونه می‌گویی عقاب کودکی را ببرد؟ بازرگان خندید و گفت: در شهری که موش صد من آهن بتواند بخورد، عقابی کودکی بیست کیلویی را نتواند گرفت؟ مرد دانست که قصه چیست، گفت: آری موش نخورده است! پسر باز ده وآهن بستان. هیچ چیز بدتر از آن نیست که در سخن، کریم و بخشنده باشی ودر هنگام عمل سرافکنده و خجل. @Ghesesazi ودمنه
کشاورزی مشغول پاشیدن بذر بود، ثروتمندی مغروری به او رسید و با تکبر گفت بکار، که از تو کاشتن است و از ما خوردن کشاورز نگاهِ معناداری به او انداخت و گفت: دارم یونجه میکارم! 😐😂😂🤣😅 @Ghesesazi
یک نفر ما را می بیند مرد فقیری پسر کوچکی داشت. روزی به او گفت: پسرم امروز بیا با هم به باغی برویم و مقداری میوه دزدی کنیم. پسر خردسال با پدر به راه افتاد ولی از کار پدر راضی نبود، اما نمی خواست با پدر مخالفت کند.  وقتی که پدر و پسر به باغ مورد نظر رسیدند، پدر به کودکش گفت: تو اینجا باش و اگر کسی آمد زود بیا به من بگو که او در حال دزدی ما را نبیند. پسر در ظاهر مواظب بود و پدر مشغول چیدن میوه از درخت مردم، لحظه ای بعد پسر به پدر گفت: یک نفر ما را می بیند! پدر با ترس و عجله کنان از درخت به زیر آمد و گفت: کی؟ کجاست پسرم؟  پسر هوشیار گفت: همان خدای که از همه چیز آگاه است و همه چیز را می بیند. پدر از گفتار عمیق پسر شرمنده شد و بعد از آن جریان هیچگاه دزدی نکرد. 🍁🍁🍁 ازمجموعه خطی ازداستان ها وپندها @Ghesesazi
کتاب «چَپَکی» نوشته زهرا جلائی‌فر با تصويرگری هاجر مرادی از سوي انتشارات علمی فرهنگی منتشر شد. «چَپَکی» داستانی تصویری است برای کودکی که با مساله طلاق روبروست و راوی داستان با بازی و تخیل به درک و پذیرش آن می رسد. و اما نویسنده: زهرا جلائی‌فر مدرك کارشناسی ارشد ادبیات کودک و نوجوان خود را از دانشگاه شهید بهشتی گرفته است. @Ghesesazi
لطفا کانال را به دیگر علاقه مندان معرفی نمایید😍 @Ghesesazi
کتاب کودک کتاب « من» اثر خدایی برای آموزش اعداد به کودکان كه از یک نوع تصویرسازی رایانه‌ای به شیوه‌ تکه‌چسبانی خلاق استفاده کرده است منتشر شد. این کتاب ویژه گروه سنی الف منتشر و در آن تلاش شده است برای ماندگاری شکل ظاهری اعداد در ذهن کودکان، عددهای ۱ تا ۹ با چرخش یا کنار هم قرار گرفتن به تصویرهایی از حیوانات تشبیه شود. خالق این اثر در ابتدای کتاب خود خطاب به کودکان می‌گوید: به شکل عددها توجه کرده‌اید؟ هرکدام از آن‌ها شبیه چیزی است. مثلا، عدد ۵ می‌تواند شکل سر یک مرد باشد. یا می‌تواند غرش یک پلنگ را نشان بدهد. عدد ۹ می‌تواند به راحتی به سر یک پرنده تبدیل شود و وقتی عدد ۹ را بچرخانیم، شبیه خرطوم فیل می‌شود. این اثر در عین حال می‌تواند به‌عنوان یک کتاب کاردستی نیز به الگویی برای دست‌ورزی خلاقانه کودکان و البته فراگیری اعداد از سوی آن‌ها در مراکز آموزشی و مهدهای کودک مورد استفاده قرار بگیرد. @Ghesesazi
سلام خانم پارسا بزرگوارم. واقعا خداقوت قوت میگم به شما. خیلی خیلی ممنون میشم سر فرصت...☝️ خیلی احتیاج به راهنمائی دارم. ببخشید که زحمت میدم❤️
پیام دوست خوبم از شیراز برای کانال قصه سازی👆
شبتون به خیر🥱😴
خمینی غذا دادن به گربه يکي از نوه هاي امام خميني (ره) (خانم زهرا اشراقي) تعريف مي کنند: يک روز در منزل امام بوديم، ديديم حضرت امام گوشت غذايش را به گربه مي دهند. مادرم گفت: آقا توي اين گراني چرا گوشت را به گربه مي دهيد؟ حضرت امام با حالتي ناراحت رو به ما کردند و گفتند اين گربه ها با ما چه فرقي دارند؟ ما نفس مي کشيم، آنها هم نفس مي کشند. ما به آنها غذا ندهيم، کي بدهد؟ @Ghesesazi
کتاب خاطراتی از رفتار حضرت امام خمینی (س) با کودکان و نوجوانان @Ghesesazi
قیام ۱۵ خرداد سرفصل آغازین انقلاب اسلامی هست...
آواز بزغاله از های زیبای نامه گرگی بود گرسنه. دنبال غذا می‌گشت. رسید به یک گلّه که روی تپّه می‌چریدند و دنبال هم می‌دویدند. چوپان و سگش هم بودند. چوپان به درختی تکیه کرده بود و نی می‌زد. سگ هم کنارش دراز کشیده بود و گلّه را می‌پایید. گرگ در خیالش به گلّه زد، گوسفند چاق و چلّه‌ای برداشت، پا به فرار گذاشت، سگ و چوپان دنبالش دویدند، به او رسیدند، چوپان با چماق و سگ با دندان‌های تیزش به جانش افتادند و تا می‌خورد، کتکش زدند. گرگ ترسید و از خیالش بیرون پرید. با خودش گفت: نه، نه، من این کار را نمی‌کنم. مگر دیوانه شده‌ام؛ یا که از جانم سیر شده‌ام؟ بعد فکری کرد و گفت: بهتر است بروم یک گوشه‌ای قایم بشوم؛ شاید برّه‌ای، بزغاله‌ای از گلّه جدا شد؛ تک و تنها شد. آن وقت من می‌روم سراغش و یک لقمه خامش می‌کنم؛ خورش شامش می‌کنم. با این فکر، پشت بوته‌ای پنهان شد. تا غروب منتظر ماند. غروب که شد، چوپان گلّه را برداشت و به طرف آبادی رفت. گرگ با حسرت به گلّه که دور و دورتر می‌شد، نگاه کرد و با خودش گفت: کاش به گلّه زده بودم. کاش گوسفندی، بزغاله‌ای برداشته بودم و فرار کرده بودم. یک‌دفعه چشمش به بزغاله‌ای افتاد چاق و چلّه. بزغاله سربه‌هوا از گلّه جدا مانده بود. تک و تنها مانده بود. گرگ خوش‌حال شد. آب از دهانش راه افتاد. یواش یواش به طرف بزغاله رفت. بزغاله او را دید، ترسید، خواست فرار کند؛ امّا دیگر دیر شده بود. به فکر چاره افتاد. فوری به گرگ سلام کرد و گفت: «شما چرا زحمت کشیده‌اید؟ من خودم می‌آمدم.» گرگ تعجّب کرد و پرسید: «چرا؟» بزغاله گفت: «چون تو امروز به گلّه حمله نکردی و اذیّت و آزاری به ما نرساندی، چوپان مرا برای تو هدیه فرستاد تا نوش جان کنی.» گرگ گفت: «خیلی خوب. آماده باش که می‌خواهم بخورمت.» بزغاله گفت: «بفرما آقاگرگه، بفرما. نوش جان! فقط بدان که من بزغاله آواز‌خوانم. خیلی قشنگ می‌خوانم. اوّل بگذار یک دهان برایت بخوانم، بعد مرا بخور.» گرگ گفت: «باشد. بخوان.» بزغاله دهانش را باز کرد و از ته دل فریاد کشید. صدای بزغاله از کوه و دشت گذشت و به گوش چوپان رسید. چوپان چوب‌دستی‌اش را برداشت و به طرف گرگ دوید؛ سگ هم دنبالش. گرگ تا آمد بفهمد موضوع از چه قرار است، چوپان و سگ از راه رسیدند و تا می‌خورد، کتکش زدند. بعد بزغاله را برداشتند و از آن‌جا رفتند. گرگ لنگ‌لنگان به طرف لانه‌اش راه افتاد. گرگ می‌رفت و زیر لب خودرا سرزنش میکرد... @Ghesesazi  ‏
گپ دخترونه هرروز عصر باغ رضوان حرم رضوی😍
اثری از مریم پارسانیک صوت/ قصه شهید ادواردو آنیلی برای کودکان http://rahyafteha.ir/30953 🌐 @rahyafte_com @Ghesesazi
سلام. برگزاری مراسم جشن عبادت دختران نازنین با آیتم های جذاب و به یاد ماندنی😍 با اجرای بانو پارسانیک ☎️09351181774
جلیلی از نمای نزدیک‌تر/ خاطره‌ای از همسر و فرزند آقاسعید! 🌱🌱🌱🌱 محمدحسین رئیسی- معاون سابق شرکت فرودگاه‌های کشور: 1⃣ دکتر جلیلی که عنوان نمایندگی رهبر انقلاب در شورای عالی امنیت ملی را یدک می‌کشد، دفتری باصفا دارد که هدیه حاج قاسم سلیمانی است و این دفتر سالهاست محل رفت و آمد بسیاری از نخبگان و مقامات کشور است. 2⃣ یکی از اعضای دفتر دکتر جلیلی که در همه جلسات و سفرها وی را همراهی می‌کرد، همشهری‌ام آقای علی جعفری بود. بهمن‌ ۹۷ جعفری اطلاع داد همسرش به بیماری سختی دچار شده و برای طی روند درمان در کنار خانواده، به شیراز سفر کرده است. طولی نکشید که در میان بُهت و ناباوری، همسر جوان جعفری جان به جان آفرین تسلیم کرد و حالا سعید جلیلی می‌خواست برای عرض تسلیت، به شیراز بیاید. 3⃣ حوالی ۸ شب بود که پرواز تهران - شیراز به زمین نشست و من هم در فرودگاه آماده استقبال از عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام! از روحیات جلیلی می‌دانستم که اهل رفت‌وآمد از پایون و تشریفات اختصاصی نیست. در سالن عمومی منتظر دکتر بودم که دیدم همسر و فرزند دکتر جلیلی هم آمده‌اند. تعجب کردم! پیش خودم گفتم فوت همسر یکی از اعضای دفتر دکتر، مگر چقدر ضرورت دارد که خانواده دکتر هم باید رنج سفر را متحمل شوند و با هزینه شخصی برای چند ساعت به شیراز سفر کنند؟ بویژه آنکه همسر دکتر جلیلی -سرکار خانم دکتر فاطمه سجادی- پزشک متخصص است و اگر بیشتر از دکتر نه، لااقل اندازه ایشان مشغله دارد! خب نهایتش کافی بود یک تسلیت تلفنی بگوید و بعد که آقای جعفری به تهران برگشت، برای عرض تسلیت به منزل او برود. از این همه تواضع سر در نیاوردم! 4⃣ چون دیروقت شده بود قرار شد فردا به منزل مرحوم برویم. از فرودگاه مستقیماً به زیارت سیدعلاء‌الدین حسین - برادر امام رضا (ع)- رفتیم. یکی از فرزندان شهدا که آنجا حضور داشت و دکتر جلیلی هم ایشان را می‌شناخت، گفت شب را به منزل ما برویم. دکتر هم خیلی راحت قبول کرد! هرچه گفتیم که مهمانسرای یکی از سازمان‌ها به همراه شام تدارک دیده شده، گوشش بدهکار نشد! گفتم خانواده همراه شماست و شاید معذب شوند، اما دکتر تصمیم خود را گرفته بود که به منزل شهید برود. ناگزیر تسلیم شدم. 5⃣ رفتم که وسایل را از صندوق‌عقب جابجا کنم و در ماشینِ فرزند شهید بگذارم که دیدم سجاد -تنها فرزند دکتر- پشت سرم است. گفتم تو چرا آمدی؟ گفت آمدم وسایل را ببرم. گفتم خب من انجام می‌دهم دیگر! گفت نه؛ وظیفه خودم است. در دلم تحسین‌ش کردم. در حالت عادی تک‌فرزند بودن تربیت را سخت می‌کند و محبت زیادیِ پدر و مادر فرزند را قدری لوس بار می‌آورد! اگر این فرزند نخبه و مثل سجاد جلیلی تحصیلکرده بهترین دانشگاه کشور در صنعتی شریف باشد، کار سخت‌تر است. اگر علاوه بر این‌ها آقازاده هم باشد و پدرش صاحب چند حکم از رهبر انقلاب، دیگر واویلاست! اما سجاد جلیلی آنقدر متواضع، بااخلاق و بانزاکت تربیت شده بود که اجازه نداد یک میزبان، کوچکترین کار میهمانش را هم انجام دهد. 6⃣ به دکتر جلیلی گفتم برنامه فردا چیست؟ گفت ابتدا به زیارت شاهچراغ -دیگر برادر امام رضا- برویم و بعد هم منزل مرحوم. گفتم پس من ابتدای صبح می‌آیم دنبال شما. خداحافظی کردیم و دکتر راهی منزل شهید شد در یکی از مناطق جنوب‌شهر شیراز که معروف است به سردخانه! صبح با فرزند شهید تماس گرفتم و گفتم دکتر آماده است که بیایم؟ گفت رفت! گفتم با کی؟! گفت با اسنپ!! گفتم مگر می‌شود؟! گفت حالا که شده! منتظر نماند و با اسنپ رفت شاهچراغ!! 7⃣ فوراً به شاهچراغ رفتم و یکی از بچه‌های دفتر دکتر جلیلی که از تهران همراه او آمده بود را پیدا کردم. گفتم واقعاً با اسنپ آمدید؟!! گفت بله! گفتم راننده چی گفت؟ گفت باورش نمی‌شد! گفتم خب حق داشته بنده خدا! فرض کن شما راننده اسنپی؛ یک مسافر به تورت خورده، تازه نه در تهران، در جنوب‌شهر شیراز! بعد که رفتی مسافر را سوار کنی یکدفعه نماینده رهبر انقلاب در شورای عالی امنیت ملی سوار شده! شما باور می‌کنی؟! 8⃣ اما بیش از خود دکتر، رفتار خانواده‌ یک مقام عالی‌رتبه نظام برایم مهم بود. همسر دکتر جلیلی گفت آمادگی دارم فرزندان آقای جعفری را برای مدتی نگهداری کنم تا زندگی ایشان سروسامان بگیرد! (علی جعفری هنگام فوت همسرش دو فرزند خردسال ۳ ماهه و ۲۰ ماهه داشت). از خانم دکتر تشکر کردم و پیش خودم گفتم حالا یک تعارفی کرد! اما در مسیر بازگشت به فرودگاه در ماشین، دوباره در حضور دکتر جلیلی پیشنهاد خود را تکرار و خیلی جدی تأکید کرد شما که به آقای جعفری نزدیک هستید، بگویید فرزندانش را تا مدتی بسپارد به ما؛ فرزندان ایشان هم مثل فرزند خودم است و فرقی نمی‌کند! و من تا مدتها به این فکر می‌کردم که یک بانوی تحصیلکرده متخصص پزشکی، عضو هیأت علمی دانشگاه و همسر یک مقام ارشد نظام است، چقدر باید مبادی‌آداب و متواضع باشد که چنین پیشنهادی بدهد؟ 🌱🌱🌱🌱🌱 https://eitaa.com/nojavanmohtadi