هر جا میرفت همه چیز را بو میکرد. دیوانهاش خواندند و او را به باد تمسخر گرفتند.
در کوچه و خیابان زیاد به آدمها خیره میشد. هیزش خواندند و چشمانش را کور کردند.
برای درک لطافت، تن زنی را لمس کرد. به جرم تعرض و بیحیایی دستانش را قطع کردند.
به هر جایی میرفت و سرک میکشید. جاسوس و سارق حکمش دادند و پاهایش را قطع کردند.
یک سوال پرسید. مرتدش خواندند و تبعیدش کردند.
بیچاره فقط یک نویسنده بود. کتابی نوشت. همه تحسینش کردند.
پ.ن:
۱.کل برداشت من از حرفهای امروز استاد جوان همین متنی بود که نوشتم.
۲. برای خود من هم سوال شد که آدم بدون دست و پا و چشم و این شرایط، چجوری میتونه بنویسه؟ به نظرم اگه حرفی داشته باشه باز یه راهی برای نوشتن پیدا میکنه. علی الحساب شما مفهموم رو دریابید.
@Ghollabha
🍃باید بخواهی و یقین داشته باشی در شاهراه بهشت حسینبن علی، برای همه فرصت خادمی هست🍃
فراخوان پذیرش *خادم اربعین*
۲۱ اردیبهشت الی ۱۰ خرداد ۱۴۰۳
🔸خادم فرهنگی
🔸خادم مهدکودک
🔸خادم مترجم
🔸خادم رسانه ای
🔸خادم تدارکات و پشتیبانی
🔸خادم ماساژ
🔸خادم پانسمان
ثبت نام از طریق لینک زیر:
https://survey.porsline.ir/s/xcXV3Clp
کسب اطلاعات بیشتر:
🔰 movasat.moukeb@ در اینستاگرام
🔰 n_sadat_hashemi@ در پیامرسان بله
🍃باید بخواهی و یقین داشته باشی در شاهراه بهشت حسینبن علی، برای همه فرصت خادمی هست🍃
فراخوان پذیرش *خادم کادر درمان* اربعین
۲۱ اردیبهشت الی ۱۰ خرداد ۱۴۰۳
*پزشک متخصص*
🔻طب اورژانس
🔻ارتوپدی
🔻قلب
🔻داخلی
🔻عفونی
🔻اطفال
🔻طب سنتی
🔻زنان
🔻پزشک عمومی
🔻دندانپزشک
🔻داروساز
*کادر درمان متخصص*
🔹فیزیوتراپی
🔹پرستاری
ثبت نام از طریق لینک زیر:
https://survey.porsline.ir/s/84gZ6hCg
کسب اطلاعات بیشتر:
🔰 movasat.moukeb@ در اینستاگرام
🔰 n_sadat_hashemi@ در پیامرسان بله
قلابهایی که صیدم کردند 🎏
🍃باید بخواهی و یقین داشته باشی در شاهراه بهشت حسینبن علی، برای همه فرصت خادمی هست🍃 فراخوان پذیرش *
نمیدانم قبلا هم گفتهام یا نه، اما من از ۳۶۵ روز سال فقط بیست تا بیست و سه روزش را زندهام. الباقی روزها را در قبر خودم میگذرانم. ده روز از این بیست روز متعلق به زمان اربعین است که در موکب مواسات خدمت میکنم. دقیق نمیتوانم برایت توصیف کنم که آنجا چه زندگی قشنگی برای خودم دارم. اما قضیه به این شکل است که از ساعت هفت صبح که بیدار باش میخورد، صبحانه خورده نخورده، خستگی در کرده نکرده، تخت ماساژ و وسایلم را آماده میکنم و بسم الله؛ تا حوالی ساعت دوازده شب، زائر پشت زائر است که رزقم میشود و زیر دستم برای رفع خستگی و کوفتگی میخوابد. هر کدامشان اندازه یک رمان کامل برای خودشان داستان دارند و برایم تعریف میکنند. توانش را از کجا میآورم؟ باید بگویم این یکی اصلا با من نیست؛ در روزهای مردگیام بیش از یک ماساژ در روز را قبول نمیکنم چون بدنم خالی میکند اما آنجا قضیه فرق دارد. تصور کن خود حضرت ارباب یا خود ابوفاضل به اسم صدایت میکنند و میگویند فلانی، این زائرم را برای تو فرستادم، ببینم چه کارش میکنی. آنجا دیگر نمیتوانی کم کار بگذاری. میخواهی هر جوری شده خودی نشان بدهی. آرش کمانگیر اگر یک جان داشت و در یک تیر جانش را رها کرد، تو در این حالت برای هر زائر یک بار جانت را میگذاری و در کار خود وارد میکنی. اصلا مگر انرژی ما در بهشت به غیر از نگاه ارباب تأمین میشود؟ لذاست که بعد از اتمام کار موکب و برگشتن، احساس میکنم که از این بهشت دور شدم و زندگیام رنگ قبر به خود گرفته.
اگر شما هم علاقه به زیستن در این فضا را دارید، این فرصت ثبتنام را از دست ندهید. اگر هم میبینید توانایی و تخصصهای لازم را برای ثبتنام ندارید، هیچ غصه نخورید؛ برای بخشهای ماساژ و پانسمان و ... خود موکب قبل از شروع اربعین آموزشتان میدهند.(البته به شرط وجود ظرفیت و زمان).
(جذب نیرو هم از خواهران انجام میگیرد و هم از برادران)
مدتی است برای کارآموزی در آزمایشگاه، با سلولهای سرطانی کار میکنم. کشتشان میدهم، داروهای مختلف را رویشان تست میکنم، فاکتورهای مختلف را رویشان اعمال میکنم، زیر میکروسکوپ میبینمشان و از اینجور کارها.
انشالله تن همهتان از این بلا به دور باشد اما عملکرد سرطان واقعا برایم جذاب است. جذاب، زیبا، مسحور کننده، عجیب و البته عبرت آموز. از وقتی با سرطان و دنیای سلولها بیشتر آشنا شدم، دیگر موقع شنیدن اسمشان فقط تعاریف خشک علمی در ذهنم نمیآیند، برایم حکم انسان را دارند، هر کدام به یک شکل. دیگر نمیگویم به کوچکترین واحد سازنده بدن موجود زنده سلول میگویند، از الان میگویم در مملکت بدن انسان است، سلول یک شهروند است؛ در عین اینکه با اطرافیانش شباهت دارد اما کاملا منحصر به فرد است و ساز و کار مختص خودش را دارد. سلول زنده است و مانند هر انسانی در جامعه فعالیت میکند.
رفتارهای سلول، بالأخص سلولهای سرطانی شما را به وجد میآورد. به شخصه هر چه بیشتر با آنها آشنا میشوم، احساس میکنم بیشتر در وادی جامعهشناسی اطلاعات کسب میکنم. جامعهای که در من است. جامعهای که من است. منی که جامعه است.
درست است که خودشناسی یک امر معرفتی است که به خداشناسی منجر میشود، اما بعید نیست خودشناسی به جهت فیزیولوژی هم انسان را به خضوع و خشوع بیشتری در مقابل پروردگارش بکشاند.
انشاءالله از این به بعد، قرار است هشتگ دیگری به محتوای این کانال اضافه شود: #داستان_سلولها. قول میدهم که شنیدن داستانشان توجه شما را هم جلب میکند.