این بار بی مقدمه از سر شروع کرد
این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد
مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را
از جای بوسه های پیمبر شروع کرد
از تل دوید، مرثیه ی قتلگاه را
از لا به لای نیزه و خنجر شروع کرد
از خط به خطّ مقتل گودال رد شد و
با گریه از اسیری خواهر شروع کرد
این جا چقدر چشم حرامی به خیمه هاست!"
طاقت نداشت از خط دیگر شروع کرد"
لب تشنه بود خیره به لیوان نگاه کرد
از التهاب مشک برادر شروع کرد
هی دست را شبیه به یک گاهواره کرد
از لای لایِ مادر اصغر شروع کرد
تیر از گلوی کودک من در بیاورید!
هی خواند و گریه کرد و مکرر شروع کرد
غش کرد روضه خوان نفسش در شماره رفت
مدّاحی از کناره منبر شروع کرد:
ای تشنه لب حسین من ای بی کفن حسین!
دم را برای روضه مادر شروع کرد
یک کوچه باز کنید که زهرا رسیده است
مداح بی مقدمه از در شروع کرد
- هیزم می آورند حرم را خبر کنید-
این بیت را چه مرثیه آور شروع کرد
این شعر هم که قافیه هایش تمام شد
شاعر بدون واهمه از سر شروع کرد
(محسن ناصحی)
أَلسَّلامُ عَلَى الْعِتْرَةِ الْقَریبَةِ،
سلام بر آن خانواده اى که نزدیک (و همراه سَروَرشان) بودند،
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَدَّلینَ فِى الْفَلَواتِ،
سلام بر آن به خاک افتادگان در بیابان ها،
أَلسَّلامُ عَلَى النّازِحینَ عَنِ الاَْوْطانِ،
سلام بر آن دور افتادگان از وطن ها،
أَلسَّلامُ عَلَى الْمَدْفُونینَ بِلا أَکْفان ،
سلام بر آن دفن شدگـانِ بدون کفن،
أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُفَرَّقَةِ عَنِ الاَْبْدانِ،
سلام بر آن سرهاى جدا شده از بدن،
التماس دعا.
#مرثیه_سید_الشهدا
@gholow
غلوپژوهی | یادداشتهای حدیثی و رجالی
این بار بی مقدمه از سر شروع کرد این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را ا
▪️روضه شیرخواره سید الشهدا علیه السلام
بست بر روی سر عمامه پیغمبر را
رفت تابلکه پشیمان کند لشگر را
من به مهمانیتان سوی شما آمدهام
یادتان نیست نوشتید بیا آمدهام
یادتان نیست نوشتید کوه فراهم کردیم
پشت تو لشگر انبوه فراهم کردیم
ننوشتید زمین ها همه حاصلخیز است
باغ هامان همه دور از نفس پائیز است
ننوشتید که ما در دلمان غم داریم
در فراوانی این فصل تو را کم داریم
ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه
نامه نامه لک لبیک اباعبدالله
حرفهاتان همه از ریشه و بن باطل بود
چشمه هاتان همه از آن ده بالا گل بود
باز در آینه کوفی صفتان رخ دادند
آیه ها را همه با هلهله پاسخ دادند
نیست از چهره آینه کسی شرمنده
که شکمها همه از مال حرام آکنده
بی گمان درصدف خالیشان دری نیست
بین این لشگر وامانده دگر حری نیست
بی وفایی به رگ و ریشه ی آن مردم بود
قیمت یوسف زهرا دو،سه من گندم بود
آی مردم پسر فاطمه یاری میخواست
فقط از آن همه، یک پاسخ آری میخواست
چه بگویم به شما هست زبانم قاصر
دشت لبریز شد از جمله هل من ناصر
در سکوتی که همه ملک عدم را برداشت
ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت
همه دیدند که در دشت هم آوردی نیست
غیر آن کودک گهواره نشین مردی نیست
چون ابوالفضل به ابروی خودش چین انداخت
خویش را از دل گهواره به پائین انداخت
خویش را از دل گهواره می اندازد ماه
تا نماند به زمین حرف ابا عبدالله
آیه آیه رجز گریه تلاوت میکرد
با همان گریهٔ خود غسل شهادت میکرد
عمق این مرثیه را مشک و علم میدانند
داستان را همهی اهل حرم میدانند
بعد از عباس دگر آب سراب است سراب
غیر آن اشک که درچشم رباب است رباب
مرغ در بین قفس این در و آن در میزد
هی از این خیمه به آن خیمه زنی سر میزد
آه بانو چه کسی حال تو را میفهمد
اصغر از فرط عطش سوخت خدا میداند
میرسد ناله ی آن مادر عاشورایی
زیر لب زمزمه دارد پسرم لالایی
کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی
و خدای منو تو نیز بزرگ است علی
میروی زیر عبای پدرت آهسته
کودک من به سلامت سفرت آهسته
پسرم میروی آرام و پر از واهمه ام
بیشتر دل نگران پسر فاطمه ام
پسرم شادی این قوم فراهم نشود
تاری از موی حسین بن علی کم نشود
تیر حس کردی اگر سوی پدر می آید
کار از دست تو، از حلق تو بر می آید
خطری بود اگر، چاره خودت پیداکن
قد بکش حنجره ات را سپر بابا کن
آه بانو چه کسی حال تو را میفهمد
اصغر از فرط عطش سوخت خدا میفهمد
داغ در چهره تو چند برابر گشته
طفل سیراب شده خنده کنان برگشته
حمیدرضا برقعی
صلی الله علیک یا اباعبد الله
#مرثیه_سید_الشهدا
@gholow2
▪️صلی الله علیک یا ابا عبد الله
روایت است که چون تنگ شد بر او میدان
فتاد از حرکت، ذوالجناح وز جولان
هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
نه ذوالجناح دگر تابِ استقامت داشت
نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت
کشید پا ز رکـاب آن خلاصه ی ایجاد
به رنگ پرتو خورشید، بر زمین افتاد
بلندمرتبه شاهی ز صدر ِ زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
(مقبل کاشانی)
... زينب چو ديد پيکری اندر ميان خون
چون آسمان و زخم تن از انجمش فزون
بی حد جراحتی نتوان گفتنش که چند
پامال پيکری نتوان ديدنش که چون
خنجر در او نشسته چو شهپر که در هما
پيکان در او دميده چو مژگان که از جفون
گفت: اين به خون تپيده نباشد حسين من
اين است آن که در بر من بود تاکنون؟
يک دم فزون نرفت که رفت از کنار من
اين زخمها به پيکر او چون رسيد؟! چون؟!
گر اين حسين، قامت او از چه بر زمين
ور اين حسين من، تن او از چه غرقه خون
يا خواب بودهام من و گم گشته است راه
يا خواب بوده آن که مرا گشت رهنمون
میگفت و میگريست که جانسوز نالهای
آمد ز حنجر شه لبتشنگان برون
کای عندليب گلشن جان آمدی بيا
ره گم نکرده خوش به نشان آمدی بيا
(وصال شيرازی)
#مرثیه_سید_الشهدا
غلوپژوهی | یادداشتهای حدیثی و رجالی
این بار بی مقدمه از سر شروع کرد این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را ا
▪️صلی الله علی روحك و بدنك و علی الأرواح التی حلت بفنائك
من روضه خوانِ غربتِ آقای عالمم
بیتابِ سربریدهٔ ماهِ محرّمم
با گریه هر غروب من از حال میروم
با هر فرازِ ناحیه گودال میروم
صبح و غروب، ندبهکنان گریه میکنم
این روضه را به مادرمان هدیه میکنم
برنیزه تکیه داد و ز جایش بلند شد
دردش گرفته بود، ندایش بلند شد
فرمود: زندهام به کجا حمله میکنید؟
نامردها به خیمه چرا حمله میکنید؟
کارِ مرا تمام نکرده، کجا؟ سنان!
اینجا کنارِ لشگری از گرگها بمان
با یالِ غرق خون شده برگشت ذوالجناح
با زین واژگون شده برگشت ذوالجناح
اینجا به بعد ضربه زدنها شروع شد
اینجا به بعد شیونِ زنها شروع شد
دیدم خودم به چشم ترم وای وای وای
بیرون زدند اهلِ حرم وای وای وای
دنبالِ ذوالجناح هراسان وبی پناه
با عمه آمدند به بالای قتلگاه
جدِ مرا محاصره کردند یک سپاه
دیدم چگونه عمهٔ ما میکند نگاه
هرکس رسید نیزهٔ خود را شکست و رفت
یک استخوان ز سینهٔ آقا شکست و رفت
یک عده بر تمام تنش سنگ میزدند
یک عده بر لباسِ تنش چنگ میزدند
در آن میانه حرمتِ آئینهها شکست
وقتی که شمر آمد و بر سینهاش نشست
از دستِ او محاسنِ جدم رها نشد
هرچه کشید خنجرِ خود، سر جدا نشد
تا که ز رویِ پیکرِ بیسر بلند شد
فریاد یا بُنَیَ ز مادر بلند شد
اینجا به بعد گریهی من رنگِ خون شود
گیسو به دست شمر ز مقتل برون رود
اینجا به بعد زخمِ دلِ ما نمک زدند
باور کنید عمهی مارا کتک زدند
راه فرار از حرم آنروز بسته شد
با چوبّ نیزه پهلوی زنها شکسته شد
آن شب زنانِ سوخته یاور نداشتند
آن شب بنات فاطمه معجر نداشتند
قاسم نعمتی
#مرثیه_سید_الشهدا