قـنوت🕊️
#قنـوت بهقلم #ماهتابان🪶🐾 #پارت523 - - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 › درست وقتی دستش روی دستگی
#قنـوت
بهقلم #ماهتابان🪶🐾
#پارت524
- - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 ›
شاید باید کمی راه میرفتم تا بفهمم
وقتی رسیدم خونه چه برخوردی نشون
بدم؟
بازم به وفای افسانه که با این حال و این اتفاق، میخواست با سما مهربون باشه.
باور نمیکنم این زن بلایی سر راحیلم آورده باشه.
شاید واقعاً باید حرفاش رو باور میکردم.
باید باورش میکردم.
نفس عمیقی میکشم و به جلوی در که میرسم، در رو با کلید باز میکنم و وارد حیاط میشم.
این خونه، یادگار باباست.
پوزخندی میزنم.
این خونه و سما و حضورش!
قدمهام رو شمردهشمرده به سمت خونه برمیدارم و با بالا رفتن از پلهها، در عمارت رو با شدت باز میکنم و وارد میشم.
خدا لعنت کنه اون روزی رو که بابا، مامانِ سما رو دید.
به سمت پلهها میرم که سما جلوم ظاهر میشه.
چشمانش کمی قرمز شده بود.
این دختر خواهر من بود؟ واقعا؟
- افسانه چطوره؟
- - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 ›
هرگونه کپی حتی با نام نویسنده ممنوع هست و صد در صد پیگرد قانونی و الهی داره! 🔥🚫
قـنوت🕊️
✨🌸✨🌸✨🌸 🌸✨🌸✨🌸 ✨🌸✨🌸 🌸✨🌸 ✨🌸 🌸 رمان تـلـخـی جـام #پارت_31 -چشم آقا جان ... دلم بدجوری از خودم و آ
✨🌸✨🌸✨🌸
🌸✨🌸✨🌸
✨🌸✨🌸
🌸✨🌸
✨🌸
🌸
رمان تـلـخـی جـام
#پارت_32
ولی بازهم دلم آن چشمان پرجاذبه را لحظه
ای برای چند ثانیه تامل ، طلب می کرد.
رفت و آمدهای من به خانه ی آقای صابری در تمام مدت
تحصیلمان ادامه یافت.
پایان نامه ام را حتی در اتاق
ارغوان و با کمک او نوشتم و گاهی هم با کمک از برادرش،که البته هیچ وقت با بودن من، وارد اتاق خواهرش نشد و
تمام کمک هایش غیبی بود.
به قول ارغوان که به امیر و
کمک هایش می گفت :
_فرشته ی وحی اینو برای پایان نامه ات داده گفته واسه
مقدمه اش لازمت میشه .
و من اولین حوایی بودم که عاشق فرشته ی وحی ام شدم...
.عشقی که افسانه بود، اما حالا پا به عرصه ی وجود
گذاشته بود...
پایان نامه ام را هم نوشتم و دفاع کردم و تمام ...
به قلم : #میم_ی✏️
🌸
✨🌸
🌸✨🌸
✨🌸✨🌸
🌸✨🌸✨🌸
✨🌸✨🌸✨🌸