قـنوت🕊️
#قنـوت بهقلم #ماهتابان🪶🐾 #پارت506 - - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 › لبانش به روی پیشانیِ افس
#قنـوت
بهقلم #ماهتابان🪶🐾
#پارت507
- - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 ›
چشمهان سرخ و متورم دخترک هنوز کامل باز نشده بود اما، بوسهی آرام غیاث را حس کرده بود و نگاهش را به تو دوخته بود
پس از چند ثانیه، قطره اشکی به روی گونههایش برق زد و تا کنار گوشَش پایین آمد.
«غیــاث»
خیره شدم به قطرهی اشکی که از گوشهی چشمش غلت خورد و پایین اومد.
دلم میخواست فریاد بزنم و بگم گریه نکن!
گریه نکن که به هر قطرهی اشکت، خنجر فرو میکنی توی قلبم اما...
حال وقت ابراز علاقه نبود نه..؟
بازخواستش میکردم..! آری!
باید جواب پس میداد برای این پنهان کاری و صد برابر باید جواب پس میداد برای اینکه جون خودش و بچهام رو به خطر انداخته بود.
باید جواب پس میداد که چرا بچهای که مال منه، برای منه رو به خطر انداخته.
چرا حتی کسی که بیشترین امید و عشق رو بهش داشتم و علاقهمو رو وقفش کرده بودن، اینجوری دائما ناامید و متنفرم میکرد از این حس و علاقه..؟
زمزمهی ضعیفش، باعث شد قلبم به تپش بیوفته و با حرص پلک ببندم.:
- غ... غیاث؟
- - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 ›
هرگونه کپی حتی با نام نویسنده ممنوع هست و صد در صد پیگرد قانونی و الهی داره! 🔥🚫
💞
چنان
پيوسته ای در ما،
که پندارم خود مایی...❣
┄•●❥ ❣
دستان تو
نقاش ماهریست
طرحی کشیده اند در من
مختصر به نام
عشق....
┄•●❥❣
با عصبانیت برگشت و گفت :
چـــــــرا دنبالم میای؟
با بغض گفتم:
اخه خودت گفتی برو دنبال زندگیت...
┄•●❥ ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا تو خواب گریه میکردی،
چی دیدی مگه؟
❤️🩹
قـنوت🕊️
#قنـوت بهقلم #ماهتابان🪶🐾 #پارت507 - - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 › چشمهان سرخ و متورم دختر
#قنـوت
بهقلم #ماهتابان🪶🐾
#پارت508
- - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 ›
نگاهم بهش، عصبی بود؟ دلخور یا دلگیر؟ دلزده یا خسته؟ نمیدونم. جدی و سرد لب زدم:
- انقدر حضورش اذیتت میکرد؟!
چینی بین ابروهاش افتاد و غریبانه نگاهم کرد. شاید هم متعجب و گُنگ بود! نمیدونم.
صدایم رو بالا بردم:
- با توعــم! انقدر آزارت میداد؟!
اشکهایش با شدت بیشتری از گوشهی چشمانش روون شدند.
بدون اینکه چیزی بگه، دستانش رو لرزون حائل صورتش کرد.
که نگاهم به سوزن سرم تو دستش گره خورد.
یه دایرهی کبودی، روی بازویش ایجاد شده بود.
پر حرص و خشم، دستم رو میان موهام کشیدم.
میخواستم... میخواستم عاشقانه خرجِش کنم اما...
اما مگر این فکر لعنتی میگذاشت؟
این سکوتش... این سکوتش باعث میشد بیشتر احساس کنم گناهکاره.
شعلهی خشم رو تو وجودم داغتر میکرد.
هیستیریک خندیدم. واقعا چطور دلش میاومد..!
چطور؟
نمیتونستم باور کنم که همچین کاری از اون بر میاد ولی...
این سکوت و این تکذیب نکردن، به باور کردنم دامن میزد.
- - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 ›
هرگونه کپی حتی با نام نویسنده ممنوع هست و صد در صد پیگرد قانونی و الهی داره! 🔥🚫