"🍉"
#نابرده_رنج
من از ۱۴ سالگیم گلدوزی رو شروع کردم. یه دور کامل همه مدل گلی دوختم که قشنگ یاد بگیرم. بعد رفتم سراغ کارای دیگه و گلدوزی رو تادوسال فقط در حد طرحای مینیمال زدم🪡
گذشت تا دی ماه پارسال تصمیم گرفتم بزنم تو کار زیورآلات گلدوزی. وسایلش رو خریدم، طرح گردنبند رو کشیدم و تو ذهنم بود سه تا گل روکوکو(گلی که در تصویر پست بعد مشاهده میکنید) بدوزم.
آقا من اولین گلبرگ رو که دوختم خراب شد. یادم رفته بود دوختش چطوری بوده😐
پارچه رو همونجوری داخل کارگاه با نخ و سوزن، بوسیدم گذاشتم در اعماق کمد و یه خداحافظ بلند نثارش کردم😂
چرا؟ چون شکست رو تجربه کردم و یهو یه بار روانی منفی خیلی بزرگ سمتم اومد!
تابستون دیدم خیلی دوست دارم انجامش بدم ولی حس اون تجربهی ناموفق اجازه نمیده. به خودم گفتم اوکی. از طرحای خیلی آسون و گلای ساده شروع میکنم دوباره؛ بعدا اگه دوست داشتم میرم سراغ گلایی که نیاز به تمرین دارن(داشتم رو ذهنم گول میمالیدم که فقط استارت بزنم🦦)
ذهنم گول خورد و ۱۲ جفت گلسر با طرح ساده دوختم. قصد داشتم خیلی نرم برم سراغ تمرین گلها که حوزه شروع شد. وقتم محدود شد و دوباره گلدوزی رفت تو آفساید🗿
《 چایی نبات^-^ 》
#نابرده_رنج ۲
گذشت تا هفته پیش که جریان رو برای لیلا تعریف کردم گفتم بخاطر اینکه تو این کار حرفهای شده بودم ولی یادم رفت و نتونستم درست بدوزم، ۹ ماهه نرفتم سمتش🌝
گفت بخاطر کمالگرایی و ترس از شکست داری اجتناب میکنی. برو سمتش و انجامش بده. هرکاری نیاز به تمرین داره.
قاعدهای که برای منِ کمالگرا قبولش سخت بود ولی چون متأسفانه حقیقت داشت، میخواستم قبولش کنم🥸
چندشب پیش ساعت ۱۲ وسایلم رو دوباره برگردوندم. گفتم امشب تا روکوکو رو ندوزم از خواب خبری نیس⛏
اولین گلبرگ دوباره خراب شد؛ دوست داشتم آتیشش بزنم. ولی خونسردی خودمو حفظ کردمُ دوباره امتحان کردم. باز خراب شد🗿
یعنی درود و تحیت بود که نثار هرچی گله میکردم. ولی از اونجایی که باید تموم میشد، ادامه دادم و بعد یک ساعت دیدم عه خوب شد بالاخره🦦😃
با ذوق رفتم برای ده تا از دوستام فرستادم تا در شادی پس از گلم شریک باشن.
پیامی که لیلا بهم داد خیییلی برام جالب بود!
گفت [به مرور وقتی کارایی که فکر میکنی سختن رو انجام میدی و مداومت میکنی، احساس اراده و جنگندگی بهت دست میده. طوری که فکر میکنی همه چیز شدنیه، فقط باید مسیرش و یاد گرفت.]
🌿مولا على عليهالسلام :
هرگاه از سختى كارى ترسيدى،
در برابر آن سرسختى نشان ده،
رامت مى شود.
《 چایی نبات^-^ 》
"🍉"
#خالهی_عزیزتر_از_مادر
رفتم به آبجیم یه سر بزنم، طبق معمول رقیه خانوم دیگه بغل مامانش نرفت و چسبید به من. جدیدا خیلی بهم وابسته شده. در حدی که رفته بودیم مهمونی، به هیچ وجه بغل مامانش نمیرفت. تا دو دقیقه میدادم بغلش، میزد زیر گریه منو صدا میکرد میگفت مامان مامان😂😂
آبجیم ام حرص میخورد، هی میگفت بچه اون مامانت نیس. درسته وقتی به دنیا اومدی دیدی کنار من رو تخت بیمارستان خوابیده، ولی من تو رو زاییدم. خالهت فقط اومد آبمیوههای منو خورد و رفت🦦
[اگه میخواید بدونید داستان خوردن آبمیوهها چیه
و من تو بیمارستان چیکار میکردم، کلیک کنید]
خلاصه خواستم برگردم خونه شروع کرد گریه و مَمَن مَمَن کردن. گفتم آبجی لباس تنش کن ببرمش چند دقیقه بیرون و بیارمش. محمدعلی با یه بغض یاکریمی گفت خاله کجا میخوای بری؟🥺
گفتم همینجا یه دور بزنم گریهش قطع شه. شروع کرد التماس که منم ببر.
به محمدعلی و محصومه قول داده بودم "یه روز" ببرمشون پارک. دیدم میخوان بیان بیرون، گفتم پس آماده شین بریم پارک. محمدعلی گفت پارک؟ مگه امروز "یه روزه"؟😂
《 چایی نبات^-^ 》
#خالهی_عزیزتر_از_مادر
همه آماده شدیم رفتیم کفش بپوشیم.
محمدعلی رسیده به سن بیس چاری حرف زدن و مدام یا یه چیزی تعریف میکرد یا سوال میپرسید🫠
_ خاله قاب گوشیتونو چرا عوض کردین؟
+ همینجوری گفتم چند روز ام این باشه.
_ قاب قبلیه که خوشگلتر بود.
+ آها.
_ خاله میگم قاب قبلیه خوشگلتر بودا.
+ باشه عزیزم. اونو دوباره چندروز دیگه میندازم.
_ خاله اون گرونتره یا این قابه؟
+ اون یکی قیمتش بیشتره. محمدعلی تو راه پله بلند صحبت نکن همسایهها دارن استراحت میکنن.
_ گرونتر یعنی چند تومن؟
+ دویست تومنه. چنددقیقه صبر کن از خونه خارج شیم بعد صحبت کنیم.🥲
_ دویست تومن گرونه؟
•(رقیه که تو بغلم بود، روسریمو کشید و گیرهم باز شد😶)•
+محمدعلی گیرهم باز شد وایسا میخوام ببندمش نرو تو کوچه.
_ خاله میجَم دیبیست تومن گِلونه؟(خاله میگم دویست تومن گرونه؟)
+ نمیدونم گرونه یا نهههههههه😭
تا درو باز کردیم دوییدن وسط کوچه. یه هییین عمیق کشیدم گفتم بچهها ماشین میاد بیاید کنار.
خلاصه بخوام بگم، مسیر ۳۰۰ متری خونه تا پارک رو من بیست بار گفتم معصومه جونم نرو تو خیابون. محمدعلی جونم دست آبجی رو بگیر. محمدعلی بذار برسیم به پارک بعد صحبت کنیمಥ-ಥ
《 چایی نبات^-^ 》
#خالهی_عزیزتر_از_مادر
خواهرم چادر لبنانی میپوشه. خیلی وقتا ام به جای روسری مقنعه سر میکنه. منم چندین بار بهش گفته بودم چرا مثل خانومای دهه شصتی مقنعه چونهدار میپوشی! بابا یه روسری سر کن دیگه این چه کاریه...
اما وقتی تو پارک هر پنج دقیقه رقیه روسری مو میکشید و منم با یه روسری لیز و گیرهی شل رفته بودم، به این فکر کردم که بهتره ازش بپرسم مقنعه چونهدار رو از کجا میتونم بخرم🦦
بچهها ام رفتن بازی. منم رقیه رو بردم رو صندلی بشینیم. دو دقیقه که نِشستم شروع کرد نق زدن که منو نَشون؛ ببر اونجا😐
بردم سوار تاب کردمش برای اولین بار تو زندگیش داشت تاب بازی میکرد و چه عشقیام میکردا😂
دوتا از خواهرزادههام یادمه وقتی برای اولین بار سوار تاب شدن گریه کردن. بقیهشون واکنش خاصی نداشتن فقط آروم میشِستن. ولی این فسقلی غش غش میخندید. تفاوتهای بچهها خیلی جذابه!
داشتم تابش میدادم که دیدم معصومه از اووون سر پارک داره داد میزنه به یه بچه هه میگه گررررگگگگ سیاااهههه بیا منو بگیر اگه راس میگیییییی.
دیدم باید برم یه تذکر بدم..
رقیه رو از تو تاب برداشتم داشتم میرفتم سمت معصومه که یه خانومه یهو برگشت سمتم و رقیه رو دید. گفت واااییی ای جووونم چقدر شما نازیییی. و همزمان که لبای غنچه شده شو داشت میاورد جلو که بوسش کنه، منم بچه رو کشیدم عقب گفتم لطفا نبوسیدش ممنون❤️⛏
و با یه لبخند ملیح دور شدم رفتم سمت معصومه که داشت میگفت زهرااا گرگههههه آش منو خوردهههععع.
خلاصه تجربهی جالبی بود!
برای اولین بار در این سیزده سال سابقهی خاله شدنم تنها بردمشون🦦
به مقنعه چونه دار ام فکر کنید. چیز خوبیه😂
《 چایی نبات^-^ 》
برام عجیبه که انقدر پرسیدین فردا میرم نماز یا نه!
مگه قرار نیست همه بریم؟🧐
"🍉"
واگن مترو تاحالا به خودش صلوات دسته جمعی ندیده بود، چه برسه به اینکه دویست نفر چادری داد بزنن:
واااااای اگر خامنهای حکم جهادم دهددددد
ارتش عاااالم نتواند که جوابم دهدددددد✊🏻
یه جمعیتی از واگن بغلی بلند بگن:
رهبر عالی مقااااام، تشکر از انتقااااام
یکی از اون طرف داد بزنه برای سلامتی رهبر عزیزمون صلوااااتتتتت🥸
و در همین لحظه در قطار باز شه یه جمعیت انبوه فشار بیاره و ما جای نفس کشیدن ام نداشته باشیم، اونوقت یه نفر وسط جمعیت بلند بگه خانوما جوونای ما رفتن برای این مملکت شهید شدن و جونشو تقدیم کردن. شما یکم جمعتر وایسید بقیه ام جا شن🗣
و من و محدثه از خنده تو جایی که نداریم قِل بخوریم🦦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماشاءالله حزب الله✌️🏻
مریم سادات جونم به یادتم از الان🥲❤️
• گل نِسا •
ماشاءالله حزب الله✌️🏻 مریم سادات جونم به یادتم از الان🥲❤️
ساعت ۱۰:۳۰ این پست رو گذاشتم و تا الان آنتن نبود😶