eitaa logo
• گل نِسا 🇮🇷 •
5هزار دنبال‌کننده
804 عکس
217 ویدیو
3 فایل
‌‌‌‌🌷من زینبم، بهم میگن گل نساツ اینجا مثل مغازه‌های ده تومنیه! همممه چیز توش پیدا میشه🦦 ‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌🌷جانم؟ @Goll_Nesa1 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌ • ورود آقایون ممنوع‌ • • اینجا نوشته‌های خودم رو میذارم • فقططط با ذکر منبع منتشر کنید🗿 ‌ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
• گل نِسا 🇮🇷 •
"🌙" #روزمرگی #نخلستون #قسمت_سوم دیدین این مامانا همه جا محافظِ کارن؟ ینی مثلا یه جایی بخواین برین
"🌙" با اون هممممه غذایی ک سفارش داده بودیم قطعا همه‌مون میترکیدیم. ولی زکیه وقتی گشنه‌شه نیمکره چپ مغزش به کل آکبند میشه و اصلا نمیتونه منطقی به اندازه شیکمش فکر کنه. درنتیجه اندازه یه فیل سفارش میده. موقع خوردنم مث گنجشک نوک میزنه😐😂 آخرشم دستشو میزاره رو شیکمش میگه آییییی دلممممم چقد خوووردمممم کی حال داره بره خونهههه😩🦦 اگه تنها بودیم لپاشو انقدر فشار میدادم تا صداش درنیاد. ولی متاسفانه تو جمع بودیم و با فاصله از هم نشسته بودیم. زکیه ام که فهمیده بود دست و بال من بستس کولی بازی راه انداخته بودو کل کافه رو گذاشته بود رو سرش که آآآی ایهالناس من سالاد سزار میخواااام نمیذاره من سفارش بدمممم‌. دیدم الان آبرو برامون نمیمونه، زدم تو دهن احساس مسئولیت ذهنیم نسبت به جیب بابای رفیقم، با خبر از عاقبت این حجم از خوردنش گفتم بگیر جهندم🦦👩🏻‍🦼 اونم شیش ساعت فس داد تا انتخاب کنه که سزارو گریل بخوره یا سوخاری😐🤦🏻‍♀ خلاصه سفارشارو دادیم و منتظر شدیم بیارن... از اونجایی که من اگه تو موقعیت های خاص عکاسی نکنم غلبه‌ی سودا پیدا میکنم، بچه‌ها رو یکی یکی با کتک بلند کردم گفتم سریع ژست بگیرید میخوام عکس بگیرم 🌝🔨 همه دونه دونه بلندشدن(بلندشون کردم🤌🏻) ازشون عکس گرفتم. البته که اولش بعضیاشون نه و نو میکردن ولی بعدش هی میگفتن اینورکی بگیر حالا اونورکی بگیر. معلوم بود حال کردن😌 ... یه تایم تقریبا طولانی گذشت تا غذاها رو بیارن. خب طبیعتا چون تعدادمون بالا بود🌝 تو این مدت همه‌مون با نگاه هایی مث خرس‌های گرسنه، حتی واسه ماهی های توی آکواریوم هم نقشه کشیده بودیم😈😂 یکی از بچه ها اون بیلبیلک روی میز(که میزنن روش دیرینگــ🎼 میکنه گارسون میفهمه کارش داریم) رو با اسباب بازی اشتباه گرفته بود. دم به دقیقه میگفت بذارید زنگ بزنم ببینم غذاهامونو چیکار کردن نکنه خودشون تو آشپزخونه بخورن🥲 و هر بار مادرای عزیز جلوشو میگرفتن که دستش نره و بزنه رو زنگ و حیثیت مارو بکنه تو فرغون:// اما یه جا این بشرِ فرصت طلب از غفلت مامانا استفاده کرد و زد اون زنگی رو که نباید...😂 به محض اینکه زد رو کلید زنگ، گارسون برگشت سمتمون و این بشر طی یک حرکت تکنیکی زنگو پرت کرد تو بغل یکی از مامانا و سرشو گذاشت رو میز که یعنی من با اینا نیستمااا😐😂 و ما ام همه سرامونو انداختیم پایین و دوباره در تلاش بودیم که عفتمون تا اخرین لحظه به خاک نره🌝🦦 یکی از گارسونا ام میخواست بیاد سمتمون ولی دوستش که از بدو ورود نسبت به حال و اوضاع روانیِ ما به شناخت صد در صدی رسیده بود جلوشو گرفتو سرشو تکون داد که یعنی ولشون کن شیش میزنن داداش🤦🏻‍♀😂 《 @Mahdokht_Arts
"🍉" هول کرده بود. گفت بگو ببینم کجایی. مبدأ رو کجا بزنم. گفتم نمی‌دانم، اطلاعی ندارم. گفت یعنی چی نمیدونم؟؟؟ از یه نفر که داره رد میشه اسم خیابونو بپرس. گفتم هیچکس رد نمیشه👀 گفت به دور و ورت نگاه کن هرچی میبینی برام بخون. یکم به این طرف اون طرف نگاه کردم گفتم بابا فک نمیکنم نوشته‌هایی که میبینم به کارت بیاد🧐 گفت تو بخون کاریت نباشه. گفتم فقط رو شیشه‌ی مغازه هه نوشته ارسال به کرمان، یزد، اصفهان، اراک، شیراز. گفت زیییینبببب اسم خیابون و کوچه بخوووونننن😫 گفتم خب اسم کوچه خیابون ننوشته جایی. بعدشم من که گفتم نوشته‌هایی که میبینم به کارت نمیاد خودت گفتی بخونಥ-ಥ یهو یادم اومد از اتوبوس که پیاده شدم یکم مستقیم رفتم، رسیدم به یه پمپ بنزین. گفتم بابا فهمیدم کجام. ببین اتوبوس میدون رو رد کرد رفت تو خیابون خب، بعدش که من پیاده شدم یه پمپ بنزین اونجا بود. مبدأ رو بزن همونجا. گفت همون پمپ بنزین شوش دیگه؟ گفتم آره همونی که نزدیک میدونه. من یکم باهاش فاصله دارم ولی خودمو میرسونم. ادامه دارد... 《 @Mahdokht_Arts
"🍉" 🧠زینب: زکیه! 🧠من: چیه باز🦦 🧠زینب: تو میفهمی استاد داره چی میگه؟ 🧠من: نه جان تو👀 🧠زینب: خخخخخخخ😂😂🤣🤣🤣🤣 🧠من: رررررررر😂😂🤣🤣🤣 ۲۰ دقیقه بعد... 🧠من: زینب چرا استاد لباسش کجه؟ 🧠زینب: کج نیس ، چون خوابت میاد چشمات آلبالو گیلاس میبینه🍒 🧠من: عه ، آره راس میگی🦦 🧠زینب: زکیه این حرف استادو خدایی قبول ندارم.. 🧠من: منم قبول ندارم ولی حال ندارم بگم چون خوابم میاد👩🏻‍🦯 🧠زینب: زکیه خیلی گشنمه زنگ تفریح برو بربری بگیر از کوچه بغلی یه صبونه مشتی بزنیم🦦 🧠من: نمیرم حال ندارم خودت برو🦶🏻 🧠زینب: یا میری یا لپاتو با چایی شیرین میخورم زود باش انتخاب کن😗🔫 و بعد همون لحظه به زینب نگا میکردم و اونم به من... خندمون میگرفت و تصمیم بر این میشد که ادامه‌ی قطع ارتباطمون بمونه برای بعد از صبونه😂🗿 ...
"🍁" [ملاقاتی از جنس نور✨] قسمت خوب ماجرا این بود که کارت‌ من و زکیه عکس نداشت چون برای دونفر صادر شده بود که هنوز به سن گرفتن شناسنامه‌ی عکس‌دار نرسیده بودن؛ اما قسمت بدش این بود که اگر میگفت شناسنامه‌تو نشون بده، متوجه میشدن اسم من روش نیست🌝 با استرس کارتو گرفته بودم تو دستم میرفتم جلو؛ کارت نفرات جلوییم رو با دقت نگاه کرد و عکس روی کارت رو با چهره‌شون تطبیق داد؛ وقتی رسید به من بلند به همکارش گفت این کارت عکس نداره باید تماس بگیرم🥲 بهم گفت برو کنار وایسا و یکی دونفر از نفرات پشتم رو رد کرد تا تماسش برقرار بشه. حس میکردم روز قیامته. بقیه دارن از سر پل صراط بدو بدو رد میشن شیرجه میزنن تو نهر عسل؛ اما منو بخاطر خوردن خوراکیای زکیه میخوان بررسی کنن که شاید شوتم کنن جهندم. داشتم همینجوری به روز قیامت و بررسی فرشته‌ها فکر میکردم و تصمیم میگرفتم که دیگه خوراکیای زکیه رو تموم نکنم؛ که یه آقاهه از پشت گفت کسایی که کارتشون عکس نداره زیر ۱۸ سالشونه؛ ردشون کنید😮‍💨 من و زکیه رو هم رد کردن و رفتیم مرحله بعد که ۴۰ دقیقه وایسادن تو یه صف دیگه بود. جمعیت زیاد شده بود اما این موضوع تاثیری بر کاهش خشم محدثه به من نداشت😂 《 @Goll_Nesa