eitaa logo
• گل نِسا •
1.6هزار دنبال‌کننده
449 عکس
108 ویدیو
2 فایل
‌‌‌‌🌷من زینبم، ملقب به گل نساツ اینجا مثل مغازه‌های ده تومنیه! همممه چیز توش پیدا میشه😂 ‌‌ ‌‌ 🌷جانم؟ @Goll_Nesa1 ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‌ • ورود آقایون ممنوع‌ • • کپی از مطالب، عکس‌ها و کاراکتر رو راضی نیستم • ‌ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
"🌙" چند روز پیش محدثه گفت که قراره شنبه بعد از آخرین امتحان با رفیقاش برن کافه نخلستون🌴🌝 بعد از ۶ سال دوستی بالاخره یه بیرون میخواستن برن(حالا کلاس ما دوران مجازی اولین سال همکلاسی بودنمون بود. مجازی دوست شدیم کلی ام بیرون میرفتیم😐) خلاصه گفت به زکیه ام بگو که شما دوتا ام بیاید دور هم باشیم بهمون خوش میگذره . . . به زکیه پیام دادم گفتم میای یا نه ، اونم طبق معمول هزارجور ناز و غمزه اومد که حالا باید فکر کنم و نمیدونم و ... این حرفا که تهشم گفت شاید نیام😐🦶🏻 بهش گفتم خیلی باحالن خیلی باهاشون خوش میگذره. فقط یکم مودشون با ما فرق داره. بالاخره مخشو زدم و جواب مثبتو با اجازه ی بزرگترا ازش گرفتم ☺️🤌🏻 دیروز صبح که امتحانو دادیم تصمیم بر این شد صبر کنیم بچه های اکیپ جمع شن همه باهم راه بیوفتیم ... و از اونجایی که اشاره کرده بودم مودشون با منو زکیه‌ای که در ایکی ثانیه تصمیم میگیریم و جمع بندی میکنیمو به نتیجه میرسیم و عمل میکنیم فرق داره، دیگه خودتون حساب کنید جمع و جور شدن و حاضر شدن چن تا دخترِ به اصطلاح(مامان) چقدر زمان میبره 😐😂🤌🏻 بعد از بحث راجع به امتحان و هر و کر تو راهروی سالن و سوژه پیدا کردن از تک تک بچه‌ها و منتظر موندن برای آماده شدنشون و بحث راجع به اینکه دیگه حال ندارن و بهتره قرارو کنسل کنن برن خونه هاشون//: ، تصمیم بر این شد که بعد ۶ سال رفاقت باید یه خاطره ای برای اولین بااااررررر از هم تو گوشیاشون ثبت کنن😐🤌🏻 پس در نتیجه نذاشتیم که کنسل بشه و با توکل بر خدا و به کوری چشم دشمنان اسلام و مسلمین از حوزه خارج شدیم👩🏻‍🦯 《 @Mahdokht_Arts
• گل نِسا •
"🌙" #روزمرگی #نخلستون #قسمت_اول چند روز پیش محدثه گفت که قراره شنبه بعد از آخرین امتحان با رفیقاش
"🌙" وقتی از حوزه در اومدیم دیدم بچه‌ها خیلی دارن طولش میدن تا راه بیان؛ بهشون گفتم وااااای شماها چقدر کُندین... یه تیکه راهو فِسس مییدیییین🤌🏻😐 مهدیه گفت نخییییییررررم ! ما خیلی ام تییییزیییمم😌🦶🏻 و همزمان پسر بچه‌ای که وسط پیاده رو بودو کشید اونور گفت برووو کنار بیییینم😐🤌🏻 از حالات اون بچه‌ی بینوا همینقدر بدونید که قیافش شبیه جواد رضویان تو پاورچین بود که میگفت (من چیکارَه بیدَممم؟🥴🤦🏻‍♂) القصه . . . دیگه از نظر روحی خودمو آماده کرده بودم که هر یه دیقه یه بار به فاصله‌ی پنج قدم ، برگردم ببینم یکی از خنده پاچیده رو زمین و بقیه ام دارن تنفس دهان به دهان بهش میدن که احیا شه🦦 و البته نمیخوام اینم بگم که تو راه چادر یکی از بچه‌ها مورد عنایت نشونه گیری دقیق یه کفتر قرار گرفته بود و ما به زور خودمونو نگه داشتیم که وجهه‌ی طلبگی‌مونو حفظ کنیم و در تلاش بودیم تا اخرین لحظه‌ای که دی اکسید کربنُ به واسطه‌ی بازدم میدیم بیرون‌، پای حیا و عفتمون وایسیم و نیشمون بسته بمونه که البته خیلی ام موفق نبودیم🌝 🗿 خلاصه به صورت قومی قبیله ای همراه با اهل و عیال با سرعت یک قدم در ساعت، میرفتیم سمت خیابون . . که دیدم زکیه مثل همیشه اعصابش نکشیده و گازشو گرفته و دِ برو که رفتیییییم😂👩🏻‍🦼 وقتی بالاخره رسیدیم سر خیابون، بعدِ سه ساعت بحث درمورد اینکه اسنپ بگیریم یا نه و گل کردنِ رگِ مامانیِ بچه‌ها که میگفتن با اتوبوس و مترو بریم و هزینه اضافی نشه، اتوبوس اومد و خراب شدیم سرش🌝 البته بماند که وقتی هنوز اتوبوسِ ما نرسیده بود، یکی از بچه ها اتوبوسی که میرفت سمت خونه‌شونو دید و دست تکون داد واسش که نگه داره😐 و خیلی جدی داشت خدافظی میکرد که سوار شه بره. دیگه با کتک بهش یادآوری کردیم قرار بود بریم کافه و الان همه منتظر یه اتوبوس دیگه‌ایم/:🙄😐 《 @Mahdokht_Arts
• گل نِسا •
"🌙" #روزمرگی #نخلستون #قسمت_دوم وقتی از حوزه در اومدیم دیدم بچه‌ها خیلی دارن طولش میدن تا راه بیان
"🌙" دیدین این مامانا همه جا محافظِ کارن؟ ینی مثلا یه جایی بخواین برین هی دقت میکنن که نکنه اشتباه بریم، نکنه گم شیم، نکنه از اون یکی مسیر نزدیک تر باشه و راهمون طولانی شه، نکنه سگا مارو بخورن، نکنه راهزنا بیان مارو ببرن، نکنه دزدای دریایی از آب های زیر زمینی زمینو بشکافن و هجوم بیارن سمتون/:، نکنه راننده اسنپ مارو بدزده🤣🤦🏻‍♀ و کلیییی نکنه های دیگه که خودتون بهتر میدونین👩🏻‍🦯 دقیقا بچه های اکیپ همینجوری بودن😐 مطمئنید مسیر درسته؟ مطمئنید کافه نخلستون اینجاعه؟ مطمئنید گم نشدیم؟ نمیخواید بزنیم تو نشان مسیرو نشون بده؟ نمیخواید فلان نمیخواید بهمان😐🦶🏻 باباااا مادرانِ عزیز و ارجمننند، یکم به زمان بندی و مسیر بلدیِ ما گلای نوشکفته ایمان داشته باشششییییید🤌🏻☺️ آره خلاصه جونم براتون بگه با کلی مسخره بازی و لودگی رسیدیم کافه . . . تا رسیدیم یهو نیشا رو بستیم و خیلی شیک و مجلسی عین ۹ تا لیدیِ باوقار رفتیم داخل😌 یکی گفت این میز اول بشینیم که زکیه گفت بریم ته اونجا تو دید نیست راحت تریم. با اعتماد به نفس رفتیم سراغ آخرین میز که یکی از گارسونا با یه حالتی که(هووووی چی چی سرتونو انداختین پایین دارین میرین اون ته😐 ) گفت خانوما چن نفرین؟😄🔨 ما ام گفتیم اجازه عموووووو🙋🏻‍♀ ۹ نفررررر🌝🌝✌️🏻✌️🏻🖐🏻 گفت پس تشریف بیارید اون میز اول اونجا فیکس برای ۹ نفره🦶🏻😃 ما ام با این حالت 🌝👩🏻‍🦼 رفتیم سر جاهامون و آروم گرفتیم🌝 زکیه تا پاشد رفت سرویس دستاشو بشوره من از فرصت نهایت سواستفاده رو کردم و به محدثه گفتم تا زکیه نیومده باید سریع سفارش بدیم. وگرنه بر اساس تجربه‌های قبلی تا بعدازظهر باید بشینیم خانوم انتخاب بفرماین😐 خلاصه سریع برای خودمونو زکیه رو سفارش دادیم😬 منوی دوم دست بقیه ی مامانا بود که سه ساعت باید میگشتن و انتخاب میکردن. بماند ک بعد چند دقیقه متوجه شدیم دونه دونه دستور پخت غذاها رو میزدن تو گوگل تا بدونن مواد تشکیل دهنده‌اش چیه😭😂 و طبق خصلت مادرانه‌ی خودشون هر پنج دقیقه یکبار میگفتن همینارو میتونستیم تو خونه ام درست کنییم🤦🏻‍♀😂😐 زکیه که برگشت بهش گوشزد کردیم که بر اساس صلاحدید ما قراره چه غذایی بخوره😌😂 و اونم که خیالش از بابت من راحت بود به سفارشم اعتماد کرد و عین بچه آدم لم داد سر جاش 🦦 تااا اییییینکهههههه . . فهمید من سالاد سزارو لحاظ نکردممممم😂🤦🏻‍♀ همانند شیری زخمی خُرناس بلندی کردو جنگ و کل کل منو زکیه از همونجا شروع شدددد😂🔪 @Mahdokht_Arts
• گل نِسا •
"🌙" #روزمرگی #نخلستون #قسمت_سوم دیدین این مامانا همه جا محافظِ کارن؟ ینی مثلا یه جایی بخواین برین
"🌙" با اون هممممه غذایی ک سفارش داده بودیم قطعا همه‌مون میترکیدیم. ولی زکیه وقتی گشنه‌شه نیمکره چپ مغزش به کل آکبند میشه و اصلا نمیتونه منطقی به اندازه شیکمش فکر کنه. درنتیجه اندازه یه فیل سفارش میده. موقع خوردنم مث گنجشک نوک میزنه😐😂 آخرشم دستشو میزاره رو شیکمش میگه آییییی دلممممم چقد خوووردمممم کی حال داره بره خونهههه😩🦦 اگه تنها بودیم لپاشو انقدر فشار میدادم تا صداش درنیاد. ولی متاسفانه تو جمع بودیم و با فاصله از هم نشسته بودیم. زکیه ام که فهمیده بود دست و بال من بستس کولی بازی راه انداخته بودو کل کافه رو گذاشته بود رو سرش که آآآی ایهالناس من سالاد سزار میخواااام نمیذاره من سفارش بدمممم‌. دیدم الان آبرو برامون نمیمونه، زدم تو دهن احساس مسئولیت ذهنیم نسبت به جیب بابای رفیقم، با خبر از عاقبت این حجم از خوردنش گفتم بگیر جهندم🦦👩🏻‍🦼 اونم شیش ساعت فس داد تا انتخاب کنه که سزارو گریل بخوره یا سوخاری😐🤦🏻‍♀ خلاصه سفارشارو دادیم و منتظر شدیم بیارن... از اونجایی که من اگه تو موقعیت های خاص عکاسی نکنم غلبه‌ی سودا پیدا میکنم، بچه‌ها رو یکی یکی با کتک بلند کردم گفتم سریع ژست بگیرید میخوام عکس بگیرم 🌝🔨 همه دونه دونه بلندشدن(بلندشون کردم🤌🏻) ازشون عکس گرفتم. البته که اولش بعضیاشون نه و نو میکردن ولی بعدش هی میگفتن اینورکی بگیر حالا اونورکی بگیر. معلوم بود حال کردن😌 ... یه تایم تقریبا طولانی گذشت تا غذاها رو بیارن. خب طبیعتا چون تعدادمون بالا بود🌝 تو این مدت همه‌مون با نگاه هایی مث خرس‌های گرسنه، حتی واسه ماهی های توی آکواریوم هم نقشه کشیده بودیم😈😂 یکی از بچه ها اون بیلبیلک روی میز(که میزنن روش دیرینگــ🎼 میکنه گارسون میفهمه کارش داریم) رو با اسباب بازی اشتباه گرفته بود. دم به دقیقه میگفت بذارید زنگ بزنم ببینم غذاهامونو چیکار کردن نکنه خودشون تو آشپزخونه بخورن🥲 و هر بار مادرای عزیز جلوشو میگرفتن که دستش نره و بزنه رو زنگ و حیثیت مارو بکنه تو فرغون:// اما یه جا این بشرِ فرصت طلب از غفلت مامانا استفاده کرد و زد اون زنگی رو که نباید...😂 به محض اینکه زد رو کلید زنگ، گارسون برگشت سمتمون و این بشر طی یک حرکت تکنیکی زنگو پرت کرد تو بغل یکی از مامانا و سرشو گذاشت رو میز که یعنی من با اینا نیستمااا😐😂 و ما ام همه سرامونو انداختیم پایین و دوباره در تلاش بودیم که عفتمون تا اخرین لحظه به خاک نره🌝🦦 یکی از گارسونا ام میخواست بیاد سمتمون ولی دوستش که از بدو ورود نسبت به حال و اوضاع روانیِ ما به شناخت صد در صدی رسیده بود جلوشو گرفتو سرشو تکون داد که یعنی ولشون کن شیش میزنن داداش🤦🏻‍♀😂 《 @Mahdokht_Arts
• گل نِسا •
"🌙" #روزمرگی #نخلستون #قسمت_چهارم با اون هممممه غذایی ک سفارش داده بودیم قطعا همه‌مون میترکیدیم. و
"🌙" غذاها رو که آوردن دوثانیه قبل از اینکه به میز برسه با زکیه اتمام حجت کردم که مث همیشه شیرجه نزنه تو میز و اجازه بده اول عکس بگیریم؛ ولی اون با نگاهی که توش(اگه زیادی ور بزنی خودتم میخورم) موج میزد، گفت زینبببببب🦶🏻؛ من از اول گفتم غذا به دستم برسه از پایین دِرو میکنم میرم تا بالا، اگه دوشواری داری پس من غذامو ور میدارم میرم اون یکی میز شما عکساتو بگیر🗿🦦 اما خب با این حال . . . غذا ها که رو میز گذاشته شد زکیه زیر چشمی نگام کرد منم یه نگاه خصمانه بش کردم حساب کار دستش اومد. دیگه اینجوری بود: 🙂🥲👈🏻👉🏻 و من و بچه‌ها با خیال راحت عکسا رو گرفتیم. آخرشم گوشیو دادیم به زکیه که اونم از سالاد سزار گریلش عکس بگیره😂🦦 پ.ن: در عکس مشاهده میفرمایید که چطوری سالاد سزارشو سفت چسبیده😂 《 @Mahdokht_Arts