eitaa logo
‌‌˼❤️ گُلمــا ✨˹
374 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
3 فایل
بسم الله✨ • فإذا انزلنا علیها الماء اهْتزَّت و ربت و انبَتَت مِن کُل زَوج بَهیج؛🌱 • و آنگاه که عطر باران بپیچد، گیاهان می‌خندند^^🌸 • چشمانت را ببند! عطر شکوفه های پرتقال را می‌شنوی؟🍊(: • https://abzarek.ir/service-p/msg/2033958 ‌تبادل: @Reyhan764
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖💫در آستانه ی روز پدر و ⚪️💫ولادت حضرت علی(ع) 💖💫فراخوان ۳ صلوات ⚪️💫 برای سلامتی و طول عمر همه ی 💖💫پدران زحمتکش ⚪️💫و شادی روح تمامی پدرانی 💖💫که آسمانی شدند. 💖💫لطفا همه شرکت کنید ⚪️💫و ارسال نمائید(☝️) 💖💫الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ ⚪️💫وَآلِ مُحَمَّدٍ 💖💫وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ⚪️💫وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌˼❤️ گُلمــا ✨˹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌˼❤️ گُلمــا ✨˹
صد و دهمین ملجـاء سال ۱۴۰۳ ..!💚✨ عیــدیِ میلاد مولا علـــی (علیه‌السلام)🌸🕊
صد و یازدهمین ملجـاء سال ۱۴۰۳ ..!💚✨ عیــدیِ میلاد امیـرالمومنیـن (علیه‌السلام)🌸🕊
🌷 🌷 بســم‌رب‌الحسین علیه‌السلام ؛✨ - 『'🌿』- فَفَروا اِلےَ الحُسین علیه‌السلام !❤️ " ؛ سفر ." بابا بین استدلال‌ها و حرف‌های بدون تپق بچه‌ها گیر افتاده بود. ازین هماهنگی و تسلطشون به وجد اومده بودم! مامان، نگرانی بابا رو نداشت و ازینکه تو این مدت کم، اینقدر توی شغلم پیشرفت کرده بود، خوشحال بود و با اشتیاق به صحبت‌های بچه‌ها گوش می‌کرد. ایمان جمع بندی کرد و مثل بقیه، منتظر نشست. بابا دستی به صورتش کشید و همه رو زیرچشمی نگاه کرد. به ایمان که رسید، گفت: «چرا راحت نمی‌شینی؟» ایمان جا به جا شد و گفت: «زمین خوردم، کمرم آسیب دیده.» - «اینجوری می‌خوای بری سفر طولانی؟» ایمان خندید. گفت: «خیلی جدی نیست... .» من می‌دونستم این سوال و جواب بابا از سر احوالپرسی نیست و همین نگرانم می‌کرد... . نگاه بابا سمت مجتبی برگشت. گفت: «تعجب می‌کنم تو که از حال علی‌اکبر خوب خبر داری، چرا این پیشنهاد رو می‌دی؟» ته دلم خالی شد اما نگاه مجتبی مصمم بود! علی از توی کیفش کاغذهایی رو درآورد و سمت بابا گرفت. مجتبی گفت: «اینا دستور پزشکن. وضعیت علی‌اکبر و مدت سفرمون رو براشون توضیح دادم، این توضیحات رو نوشتن.» سکوت حکم فرما شد. مجتبی، لبخندِ مطمئنی به نگرانی من زد. نه فقط مجتبی، همه‌شون مطمئن بودن...! بابا کاغذها رو چند بار بالا و پایین کرد. به آخرین کاغذ که رسید و اون رو هم خوند، همه کاغذها رو تا کرد و نفس عمیقی کشید. سعید گفت: «دکتر گفتن اگر سوالی داشتین باهاشون تماس بگیرین، توضیحات بیشتر رو خودشون میگن خدمتتون.» بابا سرشو بالا داد و گفت: «لازم نیست.» تکیه داد به پشتی مبل. پرسید: «خودتون هفت نفر می‌رین؟» نور امید به دلم تابید. سعید گفت: «نه. بچه‌های متاهلمون با خانواده میان، ما مجردا هم می‌تونیم یه نفر همراهمون بیاریم.» - «مثلا شما کی رو با خودت میبری؟» - «ان‌شاءالله خواهرم رو می‌برم.» بابا سری تکون داد و گفت: «کدوماتون متاهلین؟» ایمان نگاهی به سمت راستش کرد. گفت: «من و محمد و علی.» بابا سکوت طولانی‌ای کرد. نگاهش اصلا امیدوار کننده نبود! سرجاش صاف نشست. خطاب به سعید، گفت: «چرا مثلا تبریز و اصفهان نمیرین؟ یا شهرای شمالی؟ فقط شهرای زیارتی شرکت نظامی دارن؟» لبخند کمرنگی روی صورت بچه‌ها نشست. محمد که فهمیده بود، چقدر شرمنده شدم، نگاه معناداری بهم کرد و دور از چشم همه، با ایما و اشاره گفت: «سرتو بالا بگیر!» یاد روز جلسه افتادم. لبخندی زدم و برای اینکه به خودم مسلط بکشم، نفس عمیقی کشیدم. سعید گفت: «شهرای مقصد رو ما انتخاب نمی‌کنیم آقای رسولی. یه تیم بازاریابی داریم، اونا به جامعه هدف اطلاع رسانی می‌کنن و محصول رو ارائه می‌دن، در اینکه طرف مقابل بپذیره یا نه، ما نقشی نداریم.» بابا انگشتای دو دستش رو توی هم گره کرد و گفت: «خب بنظر شما این عجیب نیست که دقیقا شرکت‌های شهرهای زیارتی پذیرفتن؟» محمد گفت: «لطف خدا بوده. که فروش یکی از بزرگترین پروژه‌هامون از شهرای زیارتی شروع بشه!» بابا نیم نگاهی بهم کرد و با کنایه گفت: «میگردی از تو صف اول نماز جماعت رفیق و همکار پیدا می‌کنی؟» برخلاف من که از خجالت آب شدم، بچه‌ها همه خندیدن. بابا که توقع این عکس العمل رو ازشون نداشت، لبخند از روی صورتش پاک شد. گفت: «من نمی‌دونم همه‌ی حرفاتون صادقانه‌ست یا فقط بخشیشون! اما به هر حال...» از گوشه‌ی چشم نگاهی بهم انداخت اما به التماس توی چشمام توجهی نکرد! گفت: «سعید و ایمان و مجتبی خوب میدونن چه اتفاقی در چه جایی و به چه علتی برای علی اکبر افتاد که الان برای انجام کارای ساده‌ای که برای شماها مثل آب خوردنه، به کمک نیاز داره! شاهدش هم حضور مجتبی تو تموم این چند ماهه!» دلم می‌خواست زمین دهن باز می‌کرد و منو می‌بلعید! تا جایی که می‌تونستم سرم رو پایین انداختم... . نمیتونستم تو صورت هیچکدومشون نگاه کنم...! اما بابا هنوز خیلی حرف داشت! گفت: «ما ممنونِ زحمات مجتبی هم هستیم! اما... رک و پوست کنده بگم؛ قبل اون اتفاف این نظر رو نداشتم...بعد از اون تصادف، دلم نمی‌خواست علی اکبر دیگه با عقاید شما مواجه بشه؛ حالا این مواجهه می‌خواد تو حسینیه‌تون باشه، تو رفاقتتون باشه یا هر جای دیگه! اما دکتر گفته بود نباید هیجان بهش وارد بشه و گذاشتم همه چیز اونطور که خودش میخواد پیش بره و دورادور مراقبش باشم. شغلش هم خیلی موثر بود! مطابق با علاقه و توانمندیش بود و همکار بودنتون نذاشت تصمیمم رو عملی کنم.» از خجالت و استرس اینقدر مشتمو فشار دادم، جای ناخنام روی کف دستم مونده بود. باورم نمیشد بابا داره این حرفا رو تو روی رفیقام میزنه! آرزو می‌کردم این لحظات یه کابوس باشه و زودتر بیدار شم! اما نبود... . ـــــــــ ــ هدیه به‌ آقای جوانان ، حضرت علی‌اکبر علیـه‌السلام💕 بـھ قلـم : خادم الحسـن علیه‌السلام🌱 (میـم_قــاف) - نشر‌ با قید نام نویسندھ و‌ منبع ، آزاد می‌باشد . ✨https://eitaa.com/Golma8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سینک بهم میگه امید داشته باش 🌱✨ 🍃🌸 سلام اهالی خوب گلما صبحتون بخیر
11.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امروز  رضويون همه شادند دل در حرم رضا نهادند همه 🎊 میلاد امام علی (ع)💚برشما خوبان مبارک. 🍃❤️ السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی
‌‌˼❤️ گُلمــا ✨˹
#وقت_سلام امروز  رضويون همه شادند دل در حرم رضا نهادند همه 🎊 میلاد امام علی (ع)💚برشما خوبان مبارک.
از رفیقان میرسد عکس حرم هی پشت هم آه حتی عکس تو دل را چه آسان می‌برد سلام سلطان علی موسی الرضا✋🏻
سلاام ؛ عیدکم مبروووک🎊🌸 بلھ بلھ الان می‌ذارم✨💛
‌‌˼❤️ گُلمــا ✨˹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا