eitaa logo
" در‌جستجویِ‌خویش "
158 دنبال‌کننده
291 عکس
72 ویدیو
1 فایل
‌ دربه‌دربه‌دنبال‌خودم‌می‌گردم مراندیدی‌جایی؟ . درجستجوی‌رسالت‌و‌معنای‌زندگی..! . اینجا ؟! صرفا‌ترشحات‌ذهن‌‌مجروحِ‌ما . . گوشِ‌شنوا : https://harfeto.timefriend.net/17280632401346 .
مشاهده در ایتا
دانلود
" در‌جستجویِ‌خویش "
پتو بکشید‌روتون‌سرمانخورید ؛ شب‌بخیر .
مارا گناه محتاجِ این و آن کرد ورنه حسین (ع) می‌داد‌ نانِ مارا . ‌.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تازه گوشیم و خاموش کردم و گذاشتم کنار تا خوابم ببره.. آلارم گذاشتم نوشت : ۲ ساعت و ۲۵ دیقه تنظیم شد. قرار بود ساعت ۳ از خواب بلند بشم و درس بخونم.. به پهلو شدم و چشمام رو بستم.. شب‌ها کنار هم میخوابیم با فاصله حدودا ۱ متر.. خواهرمو میگم... تازه داشت چشمام گرم میشد که فهمیدم داره آروم آروم از رخت و خوابش بلند میشه و میاد پیش من.. انگاری میخواست که من از خواب بلند نشم خیلی آروم سرش رو گذاشت کنار من و چشم‌هاش رو بست.. کاملا که متوجه حضورش شدم.. در چند ثانیه اول ناخودآگاه اصابم خورد شد و بدون توجه به این که چی دارم میگم بهش گفتم : برای چی اومدی اینجا؟ محیا با تو ام برای چی اومدی اینجا؟ بشدت خسته بودم دلم میخواست بخوابم. و از اینکه اومده کنارم و قراره هی بهم لگد بزنه اصابم خورد شده بود.. هرچی ازش سوال کردم جوابی نداد! منم بیشتر لج کردم و برای اینکه یه جوابی بهم بده بهش گفتم : میرم به مامان میگماا!! تا اینو گفتم دیدم سرش رو بلند کرد و با بغض و ترس عجیبی که رو صورتش بود گفت : آبجی خواب بد دیدم... اینو گفت و شروع کرد ریز ریز گریه کردن همون لحظه احساس تهی و خالی بودن بهم دست داد. از خودم متنفر شدم.. و بدون ذره ای مکث ازش پرسیدم : چی خواب دیدی ؟ باز هم جوابی نداد.. بار دیگه ازش پرسیدم و چنان که به هق هق افتاده بود و با وجود ترسی که داشت مواظب بود صدای گریه و هق هق ش بلند نشه و مامان و بابا متوجه نشن.. لب باز کرد و با همان لحن کودکانش گفت : خواب دیدم دزد داره منو میبره.. این را گفت و به گریه کردنش ادامه داد.. حالم یجوری شد.. دقیق نمیدونم چجوری ولی از خودم بدم اومد خیلی بدم اومد..! از برخوردم از کسی که نتونسته برای خواهرش پناهگاه و آغوشی امن باشه.. از زود قضاوت کردنم..! از همچی..! آروم دستای کوچولوش رو گرفتم و بهش گفتم : همینجا پیش من بخواب ... و دیگه نتونستم کلمه ای صحبت کنم.. اونجاست که آلبر کامو میگه : در وجود انسان ها همیشه آرامشی است که هنگام درماندگی به سوی او پناه می‌برند، یک پناهگاه خلوت در مرز گریستن...🌱
همجای او گریه ‌می‌کرد بجز چشم هایش . .
شتابان آمدی که دستانم را بگیری اما من از دره پرت شده بودم .
برایت شعر گفتم تا بخوانی عمق عشقم را ! نخواندی بیت هایم را نوشتی : از غزل سیرم .
من استغفار كردم از نگاه تو نمى دانم ؛ اجابت مى شود اين توبه كردن هاى با اكراه ؟
جدیدا اینجوریم که سعی میکنم خیلی بخونم ، گوش بدم ، ببینم ، مطالب مختلفُ . تا بتونم کلمه های جدید یاد بگیرم ، کلمه‌های جدید با معانی جدید و نو . ب امید اینکه شاید بتونم کلمه ای لفظی، مَثلی ، اصطلاحی ، کوفتی زهرماری چیزی پیدا کنم که بتونم باهاش حالم رو توصیف کنم .برای دیگران هم نه ؛ صرفا برای خودم بتونم توصیف کنم . بتونم بگم ببین جانم ، الان تو دردت اینه بیا به راه حل هاش فکر کنیم و فکر کنیم و حلش کنیم . اما وقتی من‌نمیدونم مشکل دقیقا از کجاست چطور باید حلش کنم ؟! گیجم ، سردرگمم ، مستاصلم ، متزلزلم ، آشفته ام ، میترسم ، حیتیتتیم ، وقنیوتیتیم ، صچجثنیوم آره ..
گفتم برای احساسی که در ما مُرده است ،
خدایا اگه میشه یه چند روزی از من امتحان الهی نگیر امتحانات مدرسم شروع شده ...
خواهش میکنم به این مراقبای امتحان بگید انقدر رژه نرن.. بخدا اون یذره چیزیم که یادمونه یادمون میره..
آدم های اطراف‌مان نوع لبخندمان را مشخص میکنند .
می‌دونم حقیقت رو بهم گفتی عزیزم؛ اما من اون موقع به حقیقت احتیاجی نداشتم، به همدلی احتیاج داشتم.
‏یک پدری ازت دربیارم. ( دیگه عمرا تو چشات نگاه کنم )
شعرها هم عاقبت در وصفِ تو عاجز شدند ، جانِ شاعرهای دنیا را به لب آورده‌ای ..
بگو كه پستچيان را بنا كنم به شكنجه ؛ بگو كه نامه نوشتى ، به دست من نرسيده :)
این برام جالبه که من سنی ندارم ولی همش دلم میخواد برگردم عقب برگردم به گذشته تا همچیزُ یطور دیگه رقم بزنم . .
مولانا از شمس پرسید: چگونه دوست شفیق بیابم؟ شمس پاسخ داد: با خود چنان باش که وقتی آیینه را مقابلت گرفتی، نیازی به دوست نبینی.
وقتی سین میکنی و تازه یادت میفته که چقدر حال نداری حرف بزنی ولی چون سین کردی مجبوری<<<<<🗿
و در آخر، همان‌کسی رهایت میکند که به او گفته بودی «از رها شدن خسته‌ای»
زیبایی امروز تو گنجی ابدی نیست بیچاره تو و دلخوشی رو به زوالت :/
تصمیم گرفتم آن‌قدر سکوت کنم تا دلی برایم تنگ شود؛ به خودم آمدم، دیدم که فراموش شده‌ام..