eitaa logo
•متنِ‌سبز!🇵🇸•
701 دنبال‌کننده
343 عکس
18 ویدیو
0 فایل
به‌نام‌خدای‌فلسطین‌ِ‌آزاد🇵🇸 شده‌آیابنویسی‌وغمت‌کم‌نشود؟! هرچه‌فریاد‌زنی‌، مرحم‌دردت‌نشود؟! شده‌روزی‌برسدبغض‌امانت‌ندهد؟! آنقدرگریه‌کنی‌، ولی‌هیچ‌زیادت‌نرود؟! کپی؟ متن ها فور بقیه‌ آزاد:) شنوام @Green987
مشاهده در ایتا
دانلود
•متنِ‌سبز!🇵🇸•
ولی زیبایی آیه‌ی ۱۱۹ و ۱۲۰🫀🥺
کاخ سفید حسینیه که نه، سپاه پاسداران شد:)🥴
خورشید روی گندم‌زار پدرم می‌تابید...🌝 با امروز، چهارده روز می‌شد که پدرم مرده بود.نمی‌دانم چرا؛ ولی هیچ احساسی نداشتم. همسایه ها فکر می‌کردند که به من شوک وارد شده و نمی‌توانم گریه کنم. به من شوک وارد نشده بود. من فقط تنها بودم. خیلی تنها. دو سال پیش هم، مادر و برادرم باهم مردند. یک عوضیِ مست با آن ها تصادف کرد. خیلی گریه کردم. خیلی زیاد. پدرم را هم خیلی دوست داشتم. پس چرا برای او گریه نمی‌کردم؟ ما هیچ فامیلی نداشتیم. پدر و مادرم بچه‌ی یتیم‌خانه بودند. فقط همسایه ها زنده یا مرده بودن ما، برایشان فرق داشت. حالا... فقط من مانده بودم. همه از من بدشان میامد. حتی، مادرخانمِ خانه ی کناری که همه می‌گفتند، مهربان‌ترین مادربزرگ دنیاست. حق هم داشتند از من بدشان بیاید. چه کسی از یک پسر ژولیده و چاق، با موهای بلند طلایی چرب خوشش می‌آید؟ مادرم. مادرم از من خوشش می‌آید. مادرم زن زیبایی بود. موهای طلایی بلند و موج داری داشت که همیشه آن‌ را می‌بافت و چشمان کهربایی اش روی پوست مثل برف‌ش می‌درخشید. همیشه پیراهن های بلند و چین دار می‌پوشید. پیراهن های زرد، طلایی، نارنجی، قرمز و... عاشق رنگ های گرم بود. مادرم مثل پاییز بود. مادرم من را دوست داشت. مادر زیبای من، منِ زشت را دوست داشت. _اِلآی وصالی زرد عزیز:)✨
کاش اونقدر مستقل بودم که جاهایی که دلم نمیخواد؛ نرم!🌚🤌
ابر ها را نشانم می‌دادی و می‌خندیدی...🌫 در لباس عروس کوچکت، گم شده بودی. شر شر عرق می‌ریختی و راضی نمی‌شدی از بین آن تور های سفید بیرون بیایی. وقتی به این فکر می‌کردم که یک روز پسری، تو را از من بگیرد و مال خودش کند؛ قلبم مچاله می‌شد. البته حس اینکه نوه دار هم بشوم حس جالبی بود. خنده‌ای هیجانی می‌کنی و ابری فوق‌العاده سفید را نشانم می‌دهی. می‌گویی: بابایی ابره شبیه یه خرگوشه؛ مگه نه؟! میدونی یعنی چی؟ یعنی باید برام به خرگوش سفید بخری تا بهش هویجِ خوشمزه بدم! جواب دادم: اگه بخوای برات عروسک خرگوش می‌خرم ولی خرگوش واقعی نه! مامانو که میشناسی. با بغض نگاهم کرد. تحمل همه چیز را داشتم غیر از بغض کردنش! گفتم: حالا یه کاریش می‌کنیم. ناراحت نباش. جیغ کشیدی و سرم را بین دستان کوچکت فشردی. چرخیدی و به لباس عروست چین دادی. من انقدر عاشقت بودم؛ که غر غر های مامان را برای خرید خرگوش، به جان بخرم. _اِلآی وصالی دومین سفید عزیز:)☁️
_مگه بچه بازیه؟👩🏻‍🦯
•متنِ‌سبز!🇵🇸•
این خوشگلتره ولی🤌
•متنِ‌سبز!🇵🇸•
_مگه بچه بازیه؟👩🏻‍🦯
از کتاب "دا" خاطرات سیده زهرا حسینی:) کتاب قشنگیه✨ فقط ۷۵۰ صفحه ستتتتتتت😅