کتاب صخره مقدس
از اون کتاباست که تا تمومش نکنی نمیتونی ولش کنی🤣🥲
خیلی هیجان داشت و واقعا بعضی وقتا دلم میخواست بپرم وسط کتاب و به شخصیتهاش کمک کنم🗿
به قلم نویسندهش ایراداتی میشه گرفت؛ ولی کتابیه که ارزش خوندن داره.🌱
ممکنه هم بهترین کتابی بشه که خوندین.
درمورد یه دختر ایرانیه به اسم سارا که برای پیدا کردن برادرش که توسط موساد زندانی شده به مراکش میره. اونجا هم با ارمیا آشنا میشه و یه سری اتفاقا میفته تاااا میرن غزه🤌🏾
حالا نمیخوام اسپویل کنم ولی واقعا کتاب باحالیه.
خوندنش خیلی روی روحیاتتون تاثیر میذاره...
#معرفی_کتاب
هدایت شده از مَـوّاجـ...؛
دلها خون است
شکسته و انگار دیگر قابل ترمیم نیست
حاج قاسم که شهید شد
با زور اینکه هنوز سید هست...
ادامه دادیم!
سید ابراهیم که رفت
با امید اینکه سید هنوز هست...
باز هم ادامه دادیم
هنیه که بال گشود...
با امید زنده بودن سید...
ادامه دادیم
سید
حالا که رفتی
دیگر این قلب شکسته را چگونه ترمیم کنیم؟
مگر یک قلب چگونه طاقت دارد
که در عرض چند ماه
سه غم را تحمل کند؟!
هر بار منتظر ماندیم
خبرگزاری اعلام کند
دروغ است
که هنوز در این کره خاکی نفس میکشی
که هنوز میتوانیم خندهات را ببینیم
که هنوز....
خبری نشد...
سید
ما منتظر بودیم
بیایی و با اقتدار صحبت کنی
مشتت را تکان دهی و
با دستت صهیون را افقی برگردانی اما....
خبر شهادتت با ضجه به گوش ما رسید
و دیگر در تلویزیون
خبری از خندهات نبود...
قشنگبود...نه؟!
وقتی حاج قاسم در آغوشت کشید...
وقتی سید ابراهیم را دیدی...
وقتی دست هنیه را محکم فشردی...
وقتی به کمک مادر قد خمیدهمان رفتی
و پاداش سالها مجاهدت را
با لبخند مولا گرفتی...
زیبا بود...نه؟!
سید...
خوشابحالت...
که چقدر دلها در فراقت گریستند و بی صدا...
شکستند...
اما سید...
به همان نگاه مصمم در چشمهایت
که ما را یاد چشمان حاج قاسم میانداخت
قسم...
این لانه سست عنکبوت را
جوری نابود میکنیم
تا دنیا بفهمد
تیزی قلب شکستهمان
چگونه سگان هار اسرائیلی را
به ورطه نابودی میکشاند....
سید از آن بالا برایمان دعا کن
که دستانمان فقط با شهادت
از دستان سید علی جدا شود...
#عمار✍
پشت پلکهایم
پلکهایم روی چشمهایم افتادند و من، به دنیای سیاه پشت آن دو لایهی نازک از پوستم رفتم. این راهی بود برای فرار از دنیای بیرون. فرار از جایی که فکر میکردم پر از غم و درد است...؛ اما امروز برای اولین بار شک کردم که آیا واقعا پشت پلکهایم سفید و دنیای بیرون سیاه بود؟ نکند آنهمه غم و درد، مثل پلکهایم بودند؟ لایهای نازک و سیاه. لایهای که اختیارش دست خودم است. میتوانم پهنش کنم روی زندگیام و نور را نبینم؛ میتوانم جمعش کنم یک گوشه و از زندگی سبزم لذت ببرم.
آن لایه نازک، شاید گاهی تاریکی بخشد و مانع نگاه کردن بشود؛ اما وجودش لازم است. اگر گاهی روی زندگی نیفتد، زندگی خشک میشود... همان لایهی نازک و تاریک باعث میشود بتوانم نور را ببینم. گاهی کوتاه، در حد یک ثانیه میافتد و میرود؛ گاهی هم چند ساعتی میماند تا آرامش را پیدا کنم.
چشمهایم را باز کردم. شاید بعد از اینهمه باران، رنگین کمانی ببینم.
برخیز و مخور غمِ جهانِ گُذران،
خوش باش و دمی به شادمانی گذران
_اِلآی وصالی
#متن_سبز
هدایت شده از شـاید من:)
#پاراگراف
۵۰_لطوفت.
گفته بودمش که من متعلق به این نسل و این زمانه نیستم!
من متعلق به آهنگ های ویگن در کوچه پس کوچه های ایران در بهار ۱۳۴۵ ام،
با کت های یقه اینگلیسی و دامن های چهارخانه،
با عشق هایی از جنس کوه، همانقدر استوار و عیان.
این زمانه تعلق خاطری به من ندارد!
بیش از منِ ساده، پیچیده و پر آب تاب است،
من مال ان دوره از زمانم
که انسانها بی دغل جنس میفروختند و بی دغل حرف را روانه زبانشان میکردند،
اما اکنون در این زمانه
بشر سرشار از سیاست است،
سیاستی که حتی در رابطه های عاطفیشان به چشم میخورد،
طوری سیاست میکنند که گویی با چرچیل در رابطه باشند،
طوری توقع زندگی پر زرق و برق دارند که در عقل کوچکشان معتقدند با ایلان ماسک در ارتباطند،
طوری بی رحم اند که انگار هیتلر شریک عاطفیشان است،
آرام باشید!
نفس بکشید!
دنیا انقدر که شما سخت گرفته اید سخت نیست،
لطیف و نرم است
چشمهایتان را باز کنید
گل ها و درختان و وزش باد را به هنگام پاییز بنگرید،
پر از لطافت است!
اما شما در عوض این لطافت
ساختمان های سخت را ساختید،
پل های سنگین را برروی رود های پر اوازه کشیدید و
دود را به خورد آسمان آبی دادید،
شما دنیا را خراب کردید
این دنیا در قدیم پر از لطوفت و آرامش بود،
اما حال
با شما تبدیل شده است به تاریکی مطلق!
من را برگردانید به آن دوران
و سپس رهایم کنید و برگردید
من نمیآیم..
_سیده زهرا موسوی
Khamenei.ir14031204_46678_1281k.mp3
زمان:
حجم:
10.7M
نکته برداری یادتون نره
اینو که یادتون نرفته؟
عاشق اینم که بعد نماز مهر رو ببوسم. اینجوریه که خب خدا حرفای قلبمه سلمبه رو زدم؛ حالا یه بوس بده برم.🎀🥲