چیزایی که خدا برات میخواد همیشه بهتر از چیزاییه که خودت میخوای. مثلا شما شاهد بودین من چقدر برای اینکه محرم نتونستم تهران هیئت برم غُر زدم؛ ولی خدا برام هیئتای صحن قدس رو کنار گذاشته بود...
متنِسبز!
_
سلام آقای امام رضا. امروز سه مرداده و چهار روزه که از حرمتون دور شدم. با اینکه فقط سه روز گذشته؛ ولی انگار چند ساله که ندیدمتون. فکر کنم خادمهاتون، مخصوصا اون آقاهه که بهمون میگفت داییجان یه نفس راحت بکشن. اون نگاههای پر از فحش خادمهاتون وقتی آب بازی میکردیم رو دیدید؟ امام رضا راستش من خونهی خودمون هم انقدر راحت نیستم که توپ بازی کنم یا از سنگای گوشهی باغچه سُر بخورم. من شما رو از بابام بیشتر دوست دارم. از شما خجالت نمیکشم... نمیذارید دلتنگ بمونم دیگه، نه؟ یادتونه چقدر روبهروی گنبد گریه کردیم؟ هیچکدوممون دلمون نمیخواست برگردیم تهران. وضعمون رو یادتونه؟ هرکدوممون یه گره بزرگی توی زندگیمون داریم.
امام رضا دیدید از خستگی پاهامون میلرزید و دیگه نای راه رفتن نداشتیم؛ اما دلمون راضی نمیشد برگردیم خونه. آخ... دیدید باز گفتم خونه؟ اون خونهی قدیمی توی امام رضای سی و شیش، کوچهی شوشِ شیش، پلاک نود و نه برای همهی بچهها 'خونه' شده بود.
امام رضا یادتونه شونزده ساعت حرم مونده بودیم و اگه خانم موسوی بهمون زنگ نمیزدن و نمیگفتن بیایم استراحت کنیم، رکورد بیست ساعت رو هم میشکوندیم؟ امام رضا اون شیش تا دخترِ گوشهی صحن قدس که با روضهها بلند بلند گریه میکردن رو یادتونه؟ راستی امام رضا نامههایی که توی ضریح انداختیم رو خوندید؟
امام رضا، اگه گریهها و خندههای اون شیش تا رو یادتونه، اگه کاروان فرشتگان رو یادتونه، اگه فائزه رحیمی رو یادتونه، بازم ما رو بطلب. اینهمه وابستهمون نکردید که ولمون کنید... حواستون به غم دل دوستای فائزه باشه.
فرشتگان فقط یه اسمه که به ما نمیاد، ماهم هیچ جامون مثل فائزه نیست، ما یه مشت دختر تهرانی سوسولیم که تاحالا بعد ساعت ده شب بیرون نمونده بودیم. ما تاحالا بدون خانوادهمون شهر دیگهای نرفته بودیم. اما امام رضا فائزه رو دیدید؟ دیدید روسریهای صورتی ما به وقتش خونی میشه؟ ما رو فراموش نکنیدا...
الای وصالی
#متن_سبز
دیگه واقعا باورم شده که همهی دوستیهایی که اتفاق میفته برای یه دورهست. حالا سه چهار ماه یا چند سال. بالاخره بهم میخوره. یعنی آخرش آدم تنهاست حتی اگه هزارتا آشنا داشته باشه. تا همین چند ماه پیش وقتی یه صمیمیتی از بین میرفت یه عالمه گریه میکردم؛ ولی الان حقیقتا برام مهم نیست. خب اره اینم قراره بره، اینم ادا درمیاورد، اینم اشکایی که میریزی براش مهم نیست. طبیعیه. دیگه واقعا برام عادیه. نمیدونم اینم همون بیحسیه یا یه چیز دیگه... فقط اینو میدونم که اگه تا آخر عمرمم به ظاهر تنها باشم برام راحتتر از دوست بودن با یه آدم دروغگوعه. و به تنهایی هم حسی ندارم؛ عه چه جالب.
متنِسبز!
_
امام رضا بازم میخوام پیشتون گریه کنم... دلم برای نگاه کردن به گنبد زعفرونیتون تنگ شده:))))
بچهها برای حرکت خفن کانال زدم🎀
خودمم تصمیم دارم ۴-۵ تا از کتابامو یه بار دیگه بخونم و ازشون دل بکنم و اونا هم وقف در گردش بشن🥲✨
https://eitaa.com/Book_313
متنِسبز!
بچهها برای حرکت خفن کانال زدم🎀 خودمم تصمیم دارم ۴-۵ تا از کتابامو یه بار دیگه بخونم و ازشون دل بکنم
همین اول کاری تو هم پایه باش و از چندتا کتابات دل بکن...