eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان ✨امنیتی ✨ خیلی دلم برای نرگس تنگ شده بود . چند وقت بود با هم دوست شده بودیم ولی از اون روز به بعد رفت ماموریت و دیگه ندیدمش . در باز شد و نرگس و نرجس اومدن داخل . پریدم بغل نرگس گفتم ریحانه:کجا بودی؟ نرگس:سلام ریحانه جان خوبی عزیزم ؟ ریحانه:ممنون توخوبی؟ محمد:خانوما رعایت کنید ، میخواهیم جلسه رو شروع کنیم . ریحانه:ببخشید نرگس:سلام آقا محمد:سلام دخترم ، خسته نباشی . رفتیم و نشستیم سر صندلی هامون آقا محمد شروع کرد. محمد:خوب سلام بر همه ، امروز میخواهم درباره مرحله جدید ماموریت صحبت کنم . مرحله اول ورود به اون ساختمان و مستقر شدن بود که به موفق انجام شد . مرحله دوم نصب میکرفن بود که داوود جان زحمتش رو کشید مرحله سوم نزدیک شدن به بلیک بود که به لطف نرگس خانوم تونستیم این کار رو هم انجام بدیم . حالا نوبت مرحله چهارمه . رسول جان بقیش رو خودت توضیح بده . رسول :چشم آقا بلند شدم و گفتم رسول:خوب ، اول اینکه سلام و خسته نباشید . موضوع مرحله چهارم درباره بیشتر نزدیک شدن به خانوم بلیک پاتاکی هست . طبق مواردی که ما داخل دوربین ها دیدیم بلیک زیاد از خونه بیرون نمیاد . پس ما باید بهش نزدیک بشیم . فرشید از داخل زباله های خونه بلیک چند تا نقشه درباره کردستان پیدا کرده . چیز خاصی ازش متوجه نشدیم ولی با حرف هایی که خانوم میرزایی یعنی نرگس خانوم شنیدن ونوشتن و علی رمزگشایی کرد مطمئن شدیم که قراره از طریق مرز های غرب کشور اطلاعات خیلی مهمی تبادل بشه به اون طرف مرز ، یعنی عراق . در بین حرف های بلیک چیزایی شنیدیم که کمی مارو نگران کرد . میگفت که خونریزی و کشت و کشتار رو بیشتر از چیزای دیگه دوست داره . در قسمتی از حرف هاش هم گفته بود که اسلحه ها آمادن . این نشون میده که دست خالی نیستن و شاید چیزایی داشته باشن که ما حتی فکرش رو هم نکنیم . کلا بگم که باید مواظب باشیم . قراره نرگس خانوم به عنوان دوستی و مهمونی بره داخل خونه بلیک و دوربین کار بزاره . نرگس:آقا من بلد نیستم!یادتون رفته من تازه اولین ماموریتی هست که دارم میرم . محمد:نگران نباشید خانوم ،قراره با بچه های گروه آقای جمالی همکاری کنیم، اونا بهت یاد میدن ... پ.ن:بد بخت به نرگس😞 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند : چشم آقا :/ آقا پس من چی ؟ ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م
یعنے یه روزے مام از این مامانا میشیم کہ دستشونو تا آرنج میکنن تو ماهیتابہ روغن داغ و هیچیشون نمیشہ؟:/😐🤷🏽‍♀
یکی از بچه ها نوشته بود تا از قصه خوشم نیاد به نویسنده نمیگم نویسنده رمان ش عالیییی بود حرف نداشت 😭😭😭😭😭🥺 ❤️❤️❤️❤️❤️🖤🖤🖤🖤🖤
°✌️🏻✨° °جـنگ‌امـروزچـادر‌می‌خواهد‌.‌.. °@clad_girls