😍💖به نام خدا💖😍
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_بیست_و_پنجم
#رسول
$ آره خیلی😂😂❤️
گوشیم زنگ خورد😊❤️ آقا محمد بود🙂💚🌿
$ الو سلام آقا محمد . خوبین؟
€سلام رسول. خوبی ؟! رها کجاست؟! چی کار میکنید؟
صداش نگران بود..
$ رها همینجاست آقا. . توی آشپزخونه مشغول پختن غذاست..
از بس غرغر کردم کدبانو شده واس من😂❤️
€ یعنی شما خواهرت رو یه ناهار مهمون نکردی😐✌️؟!
$ آقا من گفتم بهش.. خودش قبول نکرد گفت الا بلا میخوام برم خونه ..
الانم که خدا به خیر کنه امروز چی میخواد به خوردم بده😂😂❤️
€ رسول بی خیال این حرف ها ..
ماشین کجاست؟ دارم میام بگیرمش .. دارم میام اونجا
$ باشه آقا. تشریف بیارید.. عطیه خانم رو هم بیارید ناهار دور هم باشیم😄❤️
€ پسر من کلی کار دارم . .. عطیه هم اصلا خونه نیست.. سرم شلوغه مهمونی که نمیام... میخوام برم😄
$ هرجور صلاحتونه.. ما خونه منتظریم😊❤️
€ سلام به رها برسون. خداحافظ
$ چشم. خداحافظ😊❤️
..
%کی بود؟😄❤️
$ آقا محمد
% چی گفت؟!😃
$ هیچی... میاد ماشین رو ببره😊❤️
% اها..
.
.
دنبال یه چیزی میگشت😳✌️
$ دنبال چی میگردی رها خانم😉♥️
% دنبال گوشیم😄❤️
$ فراموشی گرفتی؟😑
% ینی چی😑😑😑😑
$گوشیت دیروز توی کیفت بود..
کیفت رو هم که زدن😂❤️
% ای وای راست میگی😢
$ حالا گوشیت رو میخوای چیکار؟
% امروز حرف علی شد... میخوام زنگ بزنم یه احوالی از بابا و علی و مامان بگیرم😊❤️
$ میخوای چغلی من رو بکنی😢🖤جون رسول به علی نگو... تو میشناسیش پا میشه میاد بیچارم میکنه
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان ✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_بیست_و_پنجم
#ریحانه
خیلی دلم برای نرگس تنگ شده بود .
چند وقت بود با هم دوست شده بودیم ولی از اون روز به بعد رفت ماموریت و دیگه ندیدمش .
در باز شد و نرگس و نرجس اومدن داخل .
پریدم بغل نرگس گفتم
ریحانه:کجا بودی؟
نرگس:سلام ریحانه جان خوبی عزیزم ؟
ریحانه:ممنون توخوبی؟
محمد:خانوما رعایت کنید ، میخواهیم جلسه رو شروع کنیم .
ریحانه:ببخشید
نرگس:سلام آقا
محمد:سلام دخترم ، خسته نباشی .
رفتیم و نشستیم سر صندلی هامون
آقا محمد شروع کرد.
محمد:خوب سلام بر همه ، امروز میخواهم درباره مرحله جدید ماموریت صحبت کنم .
مرحله اول ورود به اون ساختمان و مستقر شدن بود که به موفق انجام شد .
مرحله دوم نصب میکرفن بود که داوود جان زحمتش رو کشید
مرحله سوم نزدیک شدن به بلیک بود که به لطف نرگس خانوم تونستیم این کار رو هم انجام بدیم .
حالا نوبت مرحله چهارمه .
رسول جان بقیش رو خودت توضیح بده .
رسول :چشم آقا
#رسول
بلند شدم و گفتم
رسول:خوب ، اول اینکه سلام و خسته نباشید .
موضوع مرحله چهارم درباره بیشتر نزدیک شدن به خانوم بلیک پاتاکی هست .
طبق مواردی که ما داخل دوربین ها دیدیم بلیک زیاد از خونه بیرون نمیاد .
پس ما باید بهش نزدیک بشیم .
فرشید از داخل زباله های خونه بلیک چند تا نقشه درباره کردستان پیدا کرده .
چیز خاصی ازش متوجه نشدیم ولی با حرف هایی که خانوم میرزایی یعنی نرگس خانوم شنیدن ونوشتن و علی رمزگشایی کرد مطمئن شدیم که قراره از طریق مرز های غرب کشور اطلاعات خیلی مهمی تبادل بشه به اون طرف مرز ، یعنی عراق .
در بین حرف های بلیک چیزایی شنیدیم که کمی مارو نگران کرد .
میگفت که خونریزی و کشت و کشتار رو بیشتر از چیزای دیگه دوست داره .
در قسمتی از حرف هاش هم گفته بود که اسلحه ها آمادن .
این نشون میده که دست خالی نیستن و شاید چیزایی داشته باشن که ما حتی فکرش رو هم نکنیم .
کلا بگم که باید مواظب باشیم .
قراره نرگس خانوم به عنوان دوستی و مهمونی بره داخل خونه بلیک و دوربین کار بزاره .
نرگس:آقا من بلد نیستم!یادتون رفته من تازه اولین ماموریتی هست که دارم میرم .
محمد:نگران نباشید خانوم ،قراره با بچه های گروه آقای جمالی همکاری کنیم، اونا بهت یاد میدن ...
پ.ن:بد بخت به نرگس😞
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند :
چشم آقا :/
آقا پس من چی ؟
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م