🥀ولنتاین از ابعاد اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی
ولنتاین و عشق های پوشالی
✍ زهرا شریعتی، روزنامه نگار روزنامه شهرآرا
این روزها دیگر کمتر کسی از کوچک و بزرگ پیدا می شود که حداقل نام ولنتاین به گوشش نخورده باشد؛ نوجوان ها و جوان ها هم که نیاز به گفتن ندارد و مشتری پروپاقرص ولنتاین هستند و روزهای پایانی بهمن که می شود عده ای حتی جلوتر از بازار، اقلام آن را سراغ می گیرند. بازاریان هم کم نمی گذارند و فارغ از اینکه کسب و کارشان با ولنتاین مرتبط است یانه، برای جلب مشتری از هیچ خلاقیتی دریغ نمی کنند. در این میان اما بزرگترها و مسئولان واکنش های متفاوتی دارند؛ برخی از روی رودربایستی با طرفداران ولنتاین همراه می شوند، برخی به شدت مخالفت و در سطوح مدیریتی، با آن برخورد می کنند، عده دیگر آن را در حد یک تبریک یا هدیه ساده قبول دارند یا معتقد به فرصت بودن آن هستند و ..... . بین این شور و هیجان و هیاهوی ولنتاین جا دارد در هر سن یا حرفه و جایگاهی که هستیم، نگاهی به پیشینه و چرایی آن و نیز داشته های بومی خود بیندازیم؛ شاید یک بار برای همیشه بتوانیم تکلیف خود را با این رسم عاشقانه روشن کنیم....
#ولنتاین
#عشق
#نویسندگان_حوزوی
https://shahraranews.ir/files/fa/publication/pages/1401/11/25/13744_128957.pdf
.
💐 کهربای عشق
✍ علیرضا مکتبدار
در شگفتم، نه من که جهانی در شگفت است! از چه؟ از عشقی که همچون کهربا مرکب دل را به شتافتن به سوی وادی جنون و چمیدن در دشت بیکران مستی میکشاند. دشتی آکنده از خوشبویهی درختان اقاقیا و سرشار از نغمههای دلکش هَزاردستان.
خاک این دشت بوی بهشت میدهد، مرکب دل از بویش مست و بیقرار میشود. افسارش را از دست عقل رها میکند و در بیکرانِ دشت میتازد و در افق شیدایی ناپدید میگردد.
پهنهی بیکران دشت را نوری نقرهفام فراگرفته است. بهدنبال سرآغاز نور میگردم. ستونی از نور که از افق به سمت آسمان کشیده شده است نگاهم را فریفتهی خود میکند. گویی این نور از عرش به سمت دشت سرازیر شده است. نوری که چشم را نه تنها نمیآزارد که درخشندگیاش را نیز افزون میکند.
در درونم گرمایی غریب احساس میکنم که خوشایند است و زندگیبخش. آرزو میکنم ای کاش هیچگاه این گرما از وجودم رخت برنبندد و مرکبِ جانم همواره در این بیکران عشق بخرامد و این تن خاکی را با خود تا اوج مستی برکَشد.
از که و از چه سخن میگویم؟ از کسی که خودْ جام شراب عشق را به یکنوش سرکشید و سرسلسله مخموران جهان شد. از عشق سوزانی که سرتاپای وجود حسین –که درود خدا بر او باد- را در خود غرقه ساخت و او را در هستی معشوق فانی ساخت و از آن پس، وجودش کهربایی شد که هر جانی را جانان شد و بیسامانانِ عشق را سامان.
حسین جان!
ای كهربای عشقت دل را به خود كشیده دل رفته ما پی دل چون بیدلان دویده
#عشق
#امام_حسین علیهالسلام
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
🌷تهیه یک گزارش درباره عشق.....
✍ مریم قدوسی؛ رمان نویس و کارشناس علوم اجتماعی
با اینکه دیشب دیر خوابیدم تا گوشیم زنگ میخوره بیدار میشم باید سریع آماده شم تا خودمو برسونم به دفتر خبرنگاری، امروز میخوایم با گروه خبر بریم یه جای خوب، میرسم دفتر و اعضای گروه همه آماده ان تا راه بیفتیم .
دقیقا دوساعت طول میکشه با ترافیک برسیم
آدم ها رو نگاه میکنم از ظاهرشون مشخصه که همشون پول آنچنانی ندارن ولی تو چشمای همشون یه چیز مشترک هست ، عشق ، من عشق به امام حسین علیه السلام رو میبینم در چشم های همشون
بفرمایید بریم تو آشپزخونه ی هیات
مااینجا هرشب برای ۲هزار نفر غذای نذری میپزیم
چقدر آشپزخونه گرمه
سلام آقا شما روزی چند ساعت اینجا کار میکنید
سلام دخترم من ازصبح غذا میپزم برای ناهار هیات آقا
حاج آقا گرم تون نمیشه من که اینجا ده دقیقه اومدم گرما زده شدم اینقدر که اجاق روشنه وگرمه
دخترم عشق به آقا که باشه ما جونمونم براش میدیم قربون آقا بشم که بدنش سه روز زیر آفتاب گرم کربلا بود ..... اشک میریزه حاج آقا و همه ی هیات به گریه میفتن ....اشک گوشه ی چشمم و پاک میکنم و میریم تا از بقیه گزارش تهیه کنیم
سلام آقا کوچولو شما چند سالتونه واینجا چیکار میکنید
سلام من اسمم حسین هست و ده سالمه
مادرم نذرامام حسینم کرده هر روز تو محرم میام هیات و اشغال و هرچی رو زمین ریخته جمع میکنم
اینجا واقعا عشق حکمرانی میکنه
بریم پیش مدیر هیات سلام حاج آقا راسته میگن شما هرشب پول قرعه کشی میکنید برای هرکسی که هیات بياد یا غذا میدین که مردم بیان
سلام دخترم اینجا که میبینی خونه ی منه هرسال دهه ی محرم روضه های آقا رو برگزار میکنم مردم خودشون خرج میکنن انقدر کمک میکنن که من اصلا نمیفهمم ازکجا میرسه یکی چای میاره یکی قند یکی برنج تازه ما هنوز پول هم میگیریم به عنوان کمک
پول نمیدیم قرعه کشی نداریم بیشتر وقتها غذا هم نداریم ولی یه آقایی داریم که خیلی عاشق داره از پسر بچه ها بگیر تا پیرمردها اینجا عشق به امام حسین حکمرانی میکنه
سرگروه دفتر خبر اعلام میکنه کافیه و بریم دفتر
دوباره دوساعت شایدم بیشتر تو راهیم تا برسیم دفتر
باید بشینم و مصاحبه ها رو ویرایش و تنظیم کنم
خداروشکر بعد سه ساعت خبر امروز هم آماده شد عشق، نه پول ،بنظرم اسم خوبی باشه میبرم اتاق مدیر و بهش تحویل میدم ساعت ۶ بعداز ظهره و یادم اومده من هنوز ناهار نخوردم ولی انقدر امروز برام شیرین و قشنگ بود که اصلا اذیت نشدم. به آینه نگاه میکنم خدا رو شکر فکر کنم تو چشمای منم عشق به ابا عبدالله الحسین علیه السلام دیده میشه ..........
#خاطره_نگاشت
#هیئت
#عشق
#نویسندگان_حوزوی
https://eitaa.com/HOWZAVIAN_khorasan
🔶عشق محمد (ص)
🖊علیرضا مکتبدار، مدیر نشریه آفاق و عضو هیات تحریریه نویسندگان حوزوی
📌تو چه دلربا و زیبایی! تمام صفحه وجودت، چون برف سپید است و زغال روسیاهی نتوانسته حتی نقطهای بر آن نقش کند.
📌گویی خدایی که بر خاک فرود آمدهای و میان آدمیان در رفت و آمدی. ملکوتی هستی که لباس مُلک پوشیده و شاهی هستی که لباس گدایان به تن کرده و امیری هستی که خود را اسیر خدمت به ناتوانان نموده و شریفی هستی که جامه خاکساری بر تن کرده و گوهر گرانبهایی هستی که در این خاکدان تیره افتاده است.
📌زبانم گُنگ است از برشماری صفاتت و قلمم ناتوان است از ترسیم چهره دلربایت. آنگاه که قلم در دست میگیرم، جَذبهٔ جمال بیمثالت چنان مدهوشم میکند که قلم بر شاخسار انگشتان میخشکد و حتی قطرهای از مُرکّب آن بر صفحه کاغذ نمیچکد.
📌خدا تو را آفرید تا آینه تمامنمای جمال او باشی وهرگاه غبار نومیدی از رستگاری انسان، دیدگان فرزند آدم را تیره و تار ساخت، تو را به او نشان دهد و نور امید را در قلب او بتاباند تا بار دیگر به انسانیت خویش باز گردد و «پیمان ألست» را یادآور شود.
📌آنان که تجلی خداوند در کالبَد بشری را باور نداشتند، تو و رسالتت را به ریشخند گرفتند و در گزندرساندن به تو از هیچ تلاشی فروگذار نکردند، اما تو، با آن روح بلندت، ریشخندها را به چیزی نینگاشتی و تحمل رنج آزارها را بر خود هموار کردی و همواره دلت برای خوشبختی انسان در سینهات تپید.
📌من تا زندهام به تو عشق میورزم. عشق به تو، عشق به همه پاکیها، کمالها و زیباییهاست.
📌عشق به تو، عشق به خداست.
#خدا
#محمد_ص
#عشق
#عصمت
╭─════════════•❖•─╮
🔸 شبكه نویسندگان حوزوی خراسان
(کانون مداد الفضلاء)
╰─•❖•════════════─╯
https://eitaa.com/joinchat/3164274938C4f975d6c1b
#عشق به معشوق....
✍ابوالقاسم محمدزاده (الف. م)
عشق با دل آدم ها چه می کند!!
شاید! این شعر درست باشه که عشق بیستون رو کنده و فرهاد به شهرت رسیده اما این عشق تفاوت داره، معشوق تفاوت داره . باید تجربه اش کرد.
زده به دل جاده، با یک بطری آب و یه کوله که فقط حوله و لباس اضافی و مسواک و خمیر دندون داره . چندتا قرص هم گذاشته جیب بغل کوله ش .
می گن؛ بابا! با این توشه ای که داری، توی این هوا که روزاش، گرمه و شباش سرد، به دروازه خروجی شهر هم نمی رسی چه برسه به مشهد.
می گه :اگه بخواد، بدون اینام تا حرمش می رم ، تا کنار ضریحش.،
سبک بال، اما عاشقانه زد به دل جاده. یه بسم الله، یک یاعلی چاشنی حرکتش شده و رضا رضا ذکر لبش .
با خودش و با اونی که به خاطرش زده تو دل جاده عالمی داره . نه به بوق ماشین ها کار داره و نه به اونایی که بی توجه و با توجه از کنارش میان و می رن. جاده به اذن صاحب حرم می خواندش .
روز چهارم سفر است که گلدسته های مسجدی به قاب چشمش می نشیند و نماز روحش را جلا می دهد.
دستی روی دستش می نشیند و صاحب دست می گوید ؛ قبول باشه
پیرمردی هم سن و سال خودش به او لب خند می زند و او در جوابش می گوید؛ خدا قبول کند..
- دیر آمدی، سه روزه منتظریم...
خیابان های شهر در اذهام جمعیت به شوق افتاده است و همه به سویی روانند. پرچم های سیاه، نوحه های جانسوز و اشک های جاری به شوق رسیدن بی قرارند.
گنبد طلایی از همان ابتدایی که وارد شهر شد و پا به خیابان گذاشت در قاب چشمانش نشست و ذوق رسیدنش را به پابوسی دو چندان کرد. با خودش گفت : یک جرعه آب سقا خونه،،،،
موکب ها دو طرف خیابان صف کشیده بودند، آب غذا، نوحه،. روضه. اما هیچکدام مراد دلش نبود و تنها وادارش می کرد تند تر قدم بردارد تا به صحن و سرای معشوق برسد.
از اولین ایستگاه بازرسی گذشت. توی آنهمه شلوغی راه برایش باز می شد و جلو می رفت . صحن برایش آغوش گشوده بود و حالا قلبش به شوق رسیدن می تپید؛
- السلام و علیک یا علی بن موسی الرضا و چند قطره اشک، شوق چاشنی سلامش شدند. خودش را به سقا خانه رساند و کاسه مسی پر آب را مهمان لبان تشنه اش شد ؛
- سلام بر لب های تشنه ی حسین(ع)
خستگی و تشنگی از وجودش رخت بربسته بود و چون آهویی به سمت ورودی خیز برداشت .
کفشداری شلوغ بود و به آرامی که نه، اما کشیده شد به جلو، کفشهای کهنه و مندرسش را روی پیشخوان کفشداری گذاشت. گرمی دستی را روی دستش حس کرد؛
-خوش آمدی.. ده روزه منتظریم
قلبش به تپش، افتاده بود. راه جلوی پایش باز می شد و با سیل جمعیت به جلو می رفت تا رسید.. انگار نیرویی او را به طرف ضریح می کشاند، نور سبز و دلچسبی از میان مشبک های ضریح به کاسه چشمش نشست. انگشتهایش را میان مشبک ها گره زد. اشک، پهنه صورت چروک و آفتاب خورده اش را شست و لبهایش بهم خورد :
- السلام و علیک یا علی بن موسی الرضا(ع) ، آقا ممنون که دعوتم کردی و اجازه دادی یکبار دیگه به پابوست بیام.
ای همه دار و ندارم، هرچه دارم از تو دارم. تا قیامت ای رضا جان، سر ز کویت بر ندارم،...
- شادی قلب مطهر علی بن موسی الرضا صلوات...
با صدای صلوات خیل جمعیت که در فضای بالای ضریح و صحن و رواق ها پیچید ، کبوتر اذان از مناره ها پر کشید. مثل روح پیرمرد .
╭─════════════•❖•─╮
🔸 شبكه نویسندگان حوزوی خراسان
(کانون مداد الفضلاء)
╰─•❖•════════════─╯
https://eitaa.com/joinchat/3164274938C4f975d6c1b