#داستان_کوتاه
لقمان حکیم به پسرش گفت: امروز طعام مخور و روزه دار و هرچه بر زبان راندی، بنویس؛ شبانگاه همه آنچه را که نوشتی بر من بخوان، آنگاه روزه ات را بگشا و طعام خور! شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند. دیروقت شد و طعام نتوانست خورد. روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد. روز سوم باز هرچه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد. روز چهارم، هیچ نگفت...
شب، پدر از او خواست که کاغذها بیاورد و نوشتهها بخواند. پسر گفت: امروز هیچ نگفتهام تا برخوانم! لقمان گفت: پس بیا و از این نان که بر سفره است بخور. بدان که روز قیامت، آنان که کم گفتهاند، چنان حال خوشی دارند که اکنون تو داری.
🌸 🍃
.
💤 خواب وحشتناک
خوابی که دیده بود او را سخت به وحشت انداخته بود. هر لحظه تعبیرهای وحشتناکی به نظرش میرسید. هراسان آمد به حضور امام صادق عليهالسلام و گفت: خوابی دیدهام.
خواب دیدم مثل اینکه یک شبح چوبین، یا یک آدم چوبین، بر یک اسب چوبین سوار است، و شمشیری در دست دارد، و آن شمشیر را در فضا حرکت میدهد. من از مشاهده آن بینهایت به وحشت افتادم، و اکنون میخواهم شما تعبیر این خواب مرا بگویید.
امام (ع): حتما یک شخص معینی است که مالی دارد، و تو در این فکری که به هر وسیله شده مال او را از چنگش بربایی. از خدایی که تو را آفریده و تو را میمیراند، بترس و از تصمیم خویش منصرف شو.
- حقا که عالم حقیقی تو هستی، و علم را از معدن آن به دست آوردهای. اعتراف میکنم که همچو فکری در سر من بود، یکی از همسایگانم مزرعهای دارد، و چون احتیاج به پول پیدا کرده میخواهد بفروشد، و فعلا غیر از من مشتری دیگری ندارد. من این روزها همهاش در این فکرم که از احتیاج او استفاده کنم، و با پول اندکی آن مزرعه را از چنگش بیرون بیاورم.
📔 وسائل الشیعه: ج٢، ص۵٨٢
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🌱 شیعه از دیدگاه امام حسین (ع)
شخصی به امام حسین علیه السلام عرض کرد: یابن رسول الله! من از شیعیان شما هستم.
امام فرمود:
از خدا بترس! چیزی را ادعا مکن که خداوند بگوید، دروغ گفتی و با این گفتار گناه نمودی.
زیرا شیعیان ما کسانی هستند که دلهایشان از هر کینه، تقلب و حیله ای پاک باشد.
ولی بگو: من از دوستان شما هستم.
📔 بحار الأنوار: ج٨۶، ص١۵۶
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🏠 همسایه جدید
مرد انصاری خانه جدیدی در یکی از محلات مدینه خرید ، و به آنجا منتقل شد ، تازه متوجه شد که همسایه بدی نصیب وی شده است .
به حضور رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله آمد و عرض کرد : در فلان محله ، میان فلان قبیله ، خانهای خریدهام و به آنجا منتقل شدهام ، متأسفانه نزدیکترین همسایگان من شخصی است که نه تنها وجودش برای من خیر و سعادت نیست ، از شرش نیز در امان نیستم . اطمینان ندارم که موجبات زیان و آزار مرا فراهم نسازد.
رسول اکرم (ص) چهار نفر: علی ، سلمان ، ابوذر و شخصی دیگر را که گفتهاند - مقداد بوده است - مأمور کرد ، با صدای بلند در مسجد به عموم مردم از زن و از مرد ابلاغ کنند که " هر کس همسایگانش از آزار او در امان نباشند ایمان ندارد " .
این اعلام در سه نوبت تکرار شد . بعد رسول اکرم (ص) ، با دست خود به چهار طرف اشاره کرد و فرمود : از هر طرف تا چهل خانه همسایه محسوب میشوند.
📔 الکافي: ج٢، ص۶۶۶
#پيامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💎 خواهش مسیح
عیسی علیهالسلام به حواریین گفت : من خواهش و حاجتی دارم ، اگر قول میدهید آن را بر آورید بگویم.
حواریین گفتند : هر چه امر کنی اطاعت میکنیم .
عیسی از جا حرکت کرد و پاهای یکایک آنها را شست . حواریین در خود احساس ناراحتی میکردند ، ولی چون قول داده بودند خواهش عیسی را بپذیرند ، تسلیم شدند . و عیسی پای همه را شست .
همینکه کار به انجام رسید ، حواریین گفتند : تو معلم ما هستی ، شایسته این بود که ما پای تو را میشستیم نه تو پای ما را .
عیسی فرمود : این کار را کردم برای اینکه به شما بفهمانم که از همه مردم سزاوارتر به اینکه خدمت مردم را به عهده بگیرد "عالم" است.
این کار را کردم تا تواضع کرده باشم ، و شما درس تواضع را فرا گیرید ، و بعد از من که عهدهدار تعلیم و ارشاد مردم میشوید ، راه و روش خود را تواضع و خدمت خلق قرار دهید.
اساسا حکمت در زمینه تواضع رشد میکند نه در زمینه تکبر ، همان گونه که گیاه در زمین نرم دشت میروید نه در زمین سخت کوهستان.
📔 وسائل الشیعه: ج٢، ص۴۵٧
#حضرت_عیسی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🏜️ جمع هیزم از صحرا
رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله دریکی از مسافرتها با اصحابش در سرزمینی خالی و بی علف فرود آمدند، به هیزم و آتش احتیاج داشتند، فرمود: هیزم جمع کنید.
عرض کردند: یا رسولالله ببینید، این سرزمین چقدر خالی است، هیزمی دیده نمیشود. فرمود: در عین حال هر کس هر اندازه میتواند جمع کند.
اصحاب روانه صحرا شدند، با دقت بر روی زمین نگاه میکردند و اگر شاخه کوچکی میدیدند برمیداشتند.
هر کس هر اندازه توانست ذره ذره جمع کرد و با خود آورد. همینکه همه افراد هر چه جمع کرده بودند، روی هم ریختند، مقدار زیادی هیزم جمع شد.
در این وقت رسول اکرم فرمود: گناهان کوچک هم مثل همین هیزمهای کوچک است، ابتدا به نظر نمیآید، ولی هر چیزی جوینده و تعقیب کنندهای دارد، همان طور که شما جستید و تعقیب کردید این قدر هیزم جمع شد، گناهان شما هم جمع و احصا میشود، و یک روز میبینید از همان گناهان خرد که به چشم نمیآمد، انبوه عظیمی جمع شده است.
📔 وسائل الشیعه: ج٢، ص۴۶٢
#پيامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
هدایت شده از 📝داستان شیعه🌸
.
🔸 ابوحنیفه در محضر امام کاظم (ع)
ابوحنیفه میگوید:
من خدمت حضرت صادق علیه السلام رسیدم تا چند مسأله بپرسم.
گفتند:
حضرت خوابیده است. منتظر نشستم تا بیدار شود، در این وقت پسر بچه پنج یا شش سالهای را که بسیار خوش سیما و باوقار و زیبا بود، دیدم، پرسیدم:
این پسر بچه کیست؟
گفتند:
موسی بن جعفر علیه السلام است.
عرض کردم:
- فرزند رسول خدا! نظر شما درباره گناهان بندگان چیست و از که سر میزند؟
چهار زانو نشست و دست راست را روی دست چپش گذاشت و فرمود:
- ابوحنیفه! سؤال کردی اکنون جوابش را بشنو! آن گاه که شنیدی و یاد گرفتی عمل کن!
گناهان بندگان از سه حال خارج نیست:
۱. یا خداوند به تنهایی این گناهان را انجام میدهد.
۲. یا خدا و بنده هر دو انجام میدهند.
۳. یا فقط بنده انجام میدهد.
اگر خداوند به تنهایی انجام میدهد پس چرا بنده اش را کیفر میدهد بر کاری که انجام نداده است. با این که خداوند عادل و رحیم و حکیم است.
و اگر خدا و بنده هر دو با هم هستند،
چرا شریک قوی شریک ضعیف خود را مجازات میکند در خصوص کاری که خودش شرکت داشته و کمکش نموده است.
سپس فرمود:
- ابوحنیفه آن دو صورت که محال است.
ابوحنیفه: بلی! صحیح است.
فرمود:
- بنابراین، فقط یک صورت باقی میماند و آن اینکه بنده به تنهایی گناهان را انجام میدهد و به تنهایی مسؤول اعمال خود میباشد.
📔 بحار الأنوار: ج۴٨، ص١٧۵
#امام_کاظم #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 بزرگواری امام حسن (ع)
مردى از اهل شام نقل میکند:
وارد مدينه شدم، مردى را ديدم كه زيبايى او مرا خيره كرد.
پرسيدم : اين مرد كيست؟ گفتند: حسن بن على.
من بر على به داشتن چنين فرزندى حسادت كردم.
پس نزد او رفتم و گفتم: تو پسر أبو طالب هستى؟ فرمود: من نوه او هستم. گفتم : نفرين بر تو و پدرت؛ نفرين بر تو و پدرت.
اما او سكوت كرد و چيزى در جوابم نگفت.
سپس فرمود: فكر مىكنم غريب هستى.
اگر مركبى از ما بخواهى در اختيارت مىگذاريم،
اگر عطيهاى بخواهى به تو مىدهيم،
و اگر يارى بخواهى يارىات مىكنيم.
من از نزد آن حضرت رفتم در حالى كه محبوبترين فرد روى زمين نزد من بود.
📔 بحار الأنوار: ج۶۶، ص۴٠٣
#امام_حسن #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
هدایت شده از 📝داستان شیعه🌸
.
✨ حسين (ع) زیور آسمانها و زمین
امام حسين عليهالسلام فرموده است: بر رسول خدا صلىاللهعليهوآله وارد شدم، اُبىّ بن كعب هم آنجا بود.
رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود:
خوش آمدى اى أبا عبد اللّه! اى زيور آسمانها و زمين.
اُبىّ به ايشان عرض كرد: اى رسول خدا! چگونه ممكن است كسى جز شما زيور آسمانها و زمين باشد؟
پيامبر به او فرمود: اُبىّ، سوگند به آنكه مرا به حق به پيامبرى برانگيخت، حسين بن على (عليهما السّلام) در آسمان بزرگتر و با عظمت تر از زمين است؛
زيرا در سمت راست عرش نوشته شده است: او چراغ هدايت و كشتى نجات است.
📔 کمال الدین، ص٢۶۵، ح١١
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔹 اسیر هوشیار
در زمان خلافت عمر، اسیری را آوردند و از او خواستند تا اسلام را بپذیرد، ولی او قبول نکرد، عمر دستور داد اورا بکشند.
اسیر گفت: تشنهام مرا عطشان نکشید. ظرفی پر ازآب برایش آوردند.
اسیر: در امانم آب بخورم؟
عمر: آری، در امان هستی.
اسیر آب را نخورد و به زمین ریخت.
عمرگفت: او را بکشید، چون حیله گراست.
علی علیه السلام در مجلس حضور داشت، فرمود:
نمی توانید او را بکشید، چون به او امان دادید.
عمر: با او چگونه رفتارکنیم؟
حضرت: با قیمت عادلانه به یکی از مسلمانها بفروش.
عمر: چه کسی او را میخرد؟
حضرت: من خریدارم.
عمر: مال تو باشد.
اسیر به وسیله علی علیه السلام مسلمان شد. حضرت او را آزاد کرد و او همیشه در مسجد مشغول عبادت بود تا از دنیا رفت.
📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢۵٠
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔸 مرگ ابولهب آیینه عبرت
پس از شکست کفار در جنگ بدر، ابو سفیان به مکه برگشته بود، ابولهب از او پرسید:
علت شکست لشکر، در جنگ بدر چه بود؟
ابو سفیان گفت:
مردان سفید پوش را بین زمین و آسمان دیدم که هیچ کس توان مقاومت در برابر آنها را نداشت.
ابو رافع (غلام عباس) گفت:
آنها ملائکه بودند که از جانب خداوند آمدند پیامبر را یاری کنند.
ابولهب از شنیدن این سخن بر آشفت ابو رافع را محکم زد که چرا این حرفی را گفتی تا مردم به محمد بگروند.
ام الفضل همسر عباس عمود خیمه را برداشت و بر سر ابولهب کوبید که سرش شکست.
ابولهب پس از آن هفت شب زنده ماند و خداوند او را به مرض طاعون مبتلا نمود.
برای این که مرضش مسری بود همه مردم، حتی فرزندانش از ترس او را ترک نمودند، در خانه تنها مرد و سه روز دفنش نکردند.
پس از سه روز او را کشیده در بیرون مکه انداختند، آن قدر سنگ بر او ریختند تا زیر سنگها پنهان شد.
بدین گونه حتی دفن معمولی نیز بر او قسمت نشد.
📔 بحار الأنوار: ج١٨، ص۶٣
#پيامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
هدایت شده از 📝داستان شیعه🌸
.
🤝 پیشدستیِ امام در برقراری آشتی
به نقل از صفوان جمّال (یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام) روایت آمده است که بین عبداللّه بن حسن و ابوعبداللّه (امام صادق عليهالسلام) درگیریِ کلامی پیدا شد، آنچنانکه به گوش مردم رسید و مردم دور آنها جمع شدند و بالاخره کار به افتراق و خاموشی انجامید.
پس چون شب به سر آمد و صبح از پیِ حاجتی از خانه بیرون رفتم، امام صادق را دیدم درِ خانه عبداللّه بن حسن (که از عموزادههای حضرت، و مخالف او بود) ایستاده و به جاریه او میگوید: به ابومحمد بگو ابوعبداللّه درب خانه است،
آنگاه عبداللّه بن حسن بیرون آمد و چون امام را دید گفت: از چه رو در این موقع صبح بدینجا آمدهای؟
فرمود: من از پی مشاجره و درگیریِ روز گذشته دیشب به آیهای از کتابِ خدا برخوردم که مرا به تشویش درآورد.
عبداللّه بن حسن گفت: کدام آیه؟
امام فرمود: گفته خدای عزّوجلّ که فرماید:
«الَّذینَ یصلون ما اُمراللّه به أن یوصلَ و یخشون ربّهم و یخافون سوء الحساب» (رعد: ٢١)
(و آنها که پیوندهایی را که خدا دستور به برقراری آن داده، برقرار میدارند؛ و از پروردگارشان میترسند؛ و از بدی حساب (روز قیامت) بیم دارند...)
و آنگاه هردو همدگر را در بغل گرفته، باهم معانقه کردند و به گریه افتادند، پس عبداللّه بن حسن گفت: راست گفتی یا اباعبداللّه! واللّه گویا من اصلاً این آیه را نخوانده و گویا هرگز به آن برخورد نکرده بودم.
📔 تفسیرعیاشی، ج۲، ص۲۰۸
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
هدایت شده از 📝داستان شیعه🌸
.
🍃 جهاد در راه خدا، یا مادرداری
مردی به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمد و گفت:
من مرد جوان سرحال و بانشاطی هستم و علاقمند به جهاد در راه خدا میباشم، امّا مرا مادری باشد که رفتنِ من به جبهه و جهاد برای وی ناخوشایند است.
اکنون بفرمایید تکلیف من چیست و من کدام یک ازین دو را اختیار کنم، رفتن به جهاد یا به سر بردن با مادر را؟
- پیامبر فرمود: برگرد با مادرت باش، قسم بدان کسی که به حقّ مرا به مقام نبوّت برانگیخت، اُنسِ یک شبه مادرت با تو - و به سر بردن تو با او - بهتر از یک سال جهاد در راه خداست.
📔 کافی، ج۲، ص۱۶۳
#پيامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
هدایت شده از 📝داستان شیعه🌸
.
❣️دوستی امیرالمؤمنین (ع)
عبد الله بن عباس، عموزاده و صحابه علی (علیه السلام) نقل میکند:
سلمان فارسی را در خواب دیدم و از او پرسیدم:
تو سلمان هستی؟ گفت: آری.
- تو مگر آزادهٔ رسول خدا نیستی؟
- چرا من همانم.
در این وقت دیدم بر سر او تاجی از یاقوت است و لباسهای زیبا و زیورها بر تن دارد.
به او گفتم:
ای سلمان! این مقام و منزلت نیکویی است که خداوند به تو عنایت کرده؟ گفت: آری.
به او گفتم: در بهشت پس از ایمان به خدا و پیامبر او، چه چیز را برتر از چیزهای دیگر دیدی؟
در جواب گفت: لیس فی الجنة بعد الایمان بالله و رسوله (صلیاللهعلیهوآله) شیء أفضل من حب علی بن أبیطالب (علیه السلام) فی و الاقتداء به:
در بهشت پس از ایمان به خدا و پیامبر او (صلیاللهعلیهوآله) برترین چیزها دوستی علی بن أبیطالب و پیروی از او است و برتر از آن چیزی نیست.
📔 بحار الأنوار: ج٢٢، ص ٢۴١
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ فریادرس مظلومان
روزی امیر مؤمنان از بازار خرما فروشان میگذشت، دید کنیزی گریه میکند. فرمود: چرا گریه میکنی؟
گفت: صاحب من یک درهم به من داد، خرما خریدم. هنگامی که آن را پیش مولایم بردم نپذیرفت و گفت: خرمای خوبی نیست و اکنون آوردهام پس بدهم ولی خرما فروش قبول نمیکند.
حضرت به خرما فروش فرمود: ای بنده خدا! این یک کنیز است از خود اختیاری ندارد، تو خرما را بگیر و پولش را بده.
خرما فروش با ناراحتی از جا برخاست و بر سینه علی (علیه السلام) کوبید و او را عقب زد.
حاضران گفتند: ای مرد! این امیرمؤمنان است. خرما فروش از شنیدن آن، نفسش بند آمد و رنگ رخسارش پرید و فورا پول را پس داد و خرما را گرفت و گفت:
یا امیرمؤمنان! از من راضی باش، اشتباه کردم.
حضرت فرمود: اگر کارت را اصلاح کنی و حق مردم را ادا کنی از تو راضی خواهم شد.
📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص۴٨
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ فریادرس مظلومان
روزی امیر مؤمنان از بازار خرما فروشان میگذشت، دید کنیزی گریه میکند. فرمود: چرا گریه میکنی؟
گفت: صاحب من یک درهم به من داد، خرما خریدم. هنگامی که آن را پیش مولایم بردم نپذیرفت و گفت: خرمای خوبی نیست و اکنون آوردهام پس بدهم ولی خرما فروش قبول نمیکند.
حضرت به خرما فروش فرمود: ای بنده خدا! این یک کنیز است از خود اختیاری ندارد، تو خرما را بگیر و پولش را بده.
خرما فروش با ناراحتی از جا برخاست و بر سینه علی (علیه السلام) کوبید و او را عقب زد.
حاضران گفتند: ای مرد! این امیرمؤمنان است. خرما فروش از شنیدن آن، نفسش بند آمد و رنگ رخسارش پرید و فورا پول را پس داد و خرما را گرفت و گفت:
یا امیرمؤمنان! از من راضی باش، اشتباه کردم.
حضرت فرمود: اگر کارت را اصلاح کنی و حق مردم را ادا کنی از تو راضی خواهم شد.
📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص۴٨
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
هدایت شده از 📝داستان شیعه🌸
.
🌱 فرمان امام باقر (ع)
ابوبصیر میگوید:
امام باقر علیه السلام از شخصی که از آفریقا آمده بود حال یکی از شیعیانش را پرسید، فرمود:
حال راشد چطور است؟
آن مرد گفت:
هنگامی که حرکت کردم او صحیح و سالم بود و به شما نیز سلام رساند.
امام فرمود:
خداوند رحمتش کند!
مرد: مگر راشد مرد؟
امام: آری!
مرد: کی مرده است؟
امام: دو روز پس از حرکت تو.
مرد: عجب، راشد نه مرضی داشت و نه مبتلا به دردی بود!
امام: مگر هر کس میمیرد با مرض و علت خاصی میمیرد؟
ابوبصیر میگوید: پرسیدم:
راشد چگونه آدمی بود؟
امام فرمود:
یکی از دوستان و علاقمندان ما بود.
سپس فرمود:
به خدا سوگند! چیزی از کارهای شما بر ما مخفی نیست، تمامی اعمالتان پیش ما حاضر است و ما همیشه متوجه رفتار شما هستیم.
سعی کنید خودتان را به کارهای خوب عادت دهید و جزو خوبان باشید و با همین نشانهٔ نیک هم شناخته شوید و من فرزندان خود و همه شیعیانم را به کارهای نیک فرمان میدهم.
📔 بحار الأنوار: ج۴۶، ص٢۴۴
#امام_باقر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
هدایت شده از 📝داستان شیعه🌸
.
💫 دستگیری از مردم
گروهی از یمن، به محضر پیامبر صلیاللهعلیهوآله آمدند. در میان آنها یک نفر در برابر رسول خدا بسیار جسور بود و سخنان درشت و خلاف ادب میگفت،
به طوری که رسول گرامی خشمگین شد و رگ پیشانی اش از شدت خشم آشکار گردید و سرش را پایین آورد.
در این هنگام جبرئیل بر پیغمبر نازل گردید و عرض کرد: خداوند سلام میرساند و میفرماید:
این مرد انسان سخاوتمندی است و به مردم غذا میدهد همان دم آرامش یافت و به مرد رو کرد و فرمود:
اگر جبرئیل به من خبر نداده بود که تو سخاوتمند و غذا دهنده هستی، برخورد سختی با تو میکردم تا عبرت آیندگان گردد.
آن مرد گفت: آیا پروردگارت مهمان نوازی را دوست میدارد؟ پیامبر فرمود: آری.
آن مرد همان لحظه مسلمان شد و به پیامبر عرض کرد: سوگند به خداوندی که تو را به حق مبعوث کرد تاکنون هیچ کس را از مال خود بیبهره نکردهام.
📔 بحار الأنوار: ج٢٢، ص٨٣
#پيامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
✨
هر گاه امام حسین علیه السلام در مکان تاریکی مینشست، مردم به واسطه سفیدی و نور پیشانی و گلوی مبارکش به طرف آن حضرت راهنمایی میشدند.
زیرا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله پیشانی و گلوی حسین علیه السلام را زیاد میبوسید.
✨
یک روز جبرئیل نازل شد و دید حضرت فاطمه سلام الله علیها خواب است و امام حسین علیه السلام در میان گهواره گریه میکند.
جبرئیل علیه السّلام با امام حسین علیه السلام گفتگو و آن حضرت را آرام مینمود تا اینکه فاطمه زهرا سلام الله علیها از خواب بیدار شد.
حضرت زهرا سلام الله علیها میشنید شخصی حسین را آرام میکند ولی احدی را نمی دید.
سپس پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به وی خبر داد آن شخص جبرئیل است.
📔 بحار الأنوار، ج۴۴، ص١٨٩
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ بخشش حسینی
از امام حسین علیه السّلام روایت شده که فرمود: این سخن از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نزد من صحیح است که فرمود:
بعد از نماز، بهترین اعمال نزد خدا این است که انسان بدون معصیت در قلب مؤمن ادخال سرور نماید.
من روزی غلامی را دیدم که با سگی غذا میخورد، به وی گفتم: چرا این کار را انجام میدهی؟
گفت: یا ابن رسول اللّه! من مغموم هستم، میخواهم این سگ را خوشحال کنم شاید من هم مسرور گردم.
غم و اندوه من این است که مالک من شخصی است یهودی و من تصمیم دارم از وی جدا شوم.
امام حسین علیه السّلام مبلغ دویست اشرفی نزد مالک آن غلام برد.
یهودی گفت: این غلام من فدای قدم تو باد و این باغ و بستان را نیز به آن غلام بخشیدم، و این مبلغ پول را هم که دادی به شما تقدیم نمودم.
امام حسین علیه السّلام فرمود: من نیز این پول را به تو بخشیدم. یهودی گفت: من هم قبول کردم و این پول را به آن غلام بخشیدم.
امام حسین فرمود: من نیز آن غلام را آزاد نمودم و این پول و باغ را به او بخشیدم.
زن آن یهودی گفت: من همین الآن اسلام آوردم و مهریهام را به شوهرم بخشیدم،
شوهرش گفت: من نیز مسلمان شدم و این خانهام را به زنم بخشیدم.
📔 بحار الأنوار: ج۴۴، ص١٩۵
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 علـے علـے ...
معاویه مروان بن حکم را عامل مدینه قرار داد و به وی دستور داد به جوانان مدینه جایزه ای بپردازد، مروان اطاعت نمود.
علـے بن الحسین علیهما السّلام میفرماید: هنگامی که من نزد مروان رفتم گفت: نام تو چیست؟
گفتم: علـے بن الحسین (عليهما السّلام)
گفت: نام برادرت چیست؟
گفتم: علـے،
مروان گفت: چه خبر است! علـے علـے؟ منظور پدرت چیست که نام تمام فرزندان خود را علـے میگذارد!
سپس جایزهای به من داد و من به سوی پدرم بازگشتم و جریان را برایش شرح دادم.
پدرم علیه السلام فرمود: وای بر پسر زن کبود چشم دباغ باد! اگر صد پسر برای من متولد شود، دوست دارم نام همه آنان را علـے بگذارم.
📔 کافی، ج۶، ص١٩
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
⛪ کلیسای رومی
شیخ صدوق (رحمه الله) در أمالی از گروهی روایت میکند که گفتند:
ما با شهرهای روم جنگیدیم، وقتی داخل یکی از کلیساهای آنان شدیم دیدیم این شعر در آن نوشته شده:
گروهی که امام حسین (علیه السلام) را کشتند، آیا جا دارد روز قیامت به شفاعت جد حسین (علیه السلام) امیدوار باشند؟
ما از آن افراد پرسیدیم: این شعر از چه موقعی در کلیسای شما نوشته شده؟
گفتند: سیصد سال قبل از اینکه پیامبر (صلی الله علیه و آله) شما مبعوث شود.
📔 بحار الأنوار: ج۴۴، ص٢٢۴
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ شفاعت جد حسین (ع)
سلیمان اعمش روایت میکند که گفت: ما مشغول طواف بودیم، ناگاه شنیدیم مردی میگوید:
خدایا مرا بیامرز گر چه میدانم نخواهی آمرزید. وقتی من از او راجع به این مأیوس بودنش جویا شدم گفت:
من یکی از آن چهل نفری بودم که سر امام حسین را از راه شام برای یزید بردیم.
وقتی از کربلا حرکت کردیم و در اولین دیر نصارا پیاده شدیم، سر امام حسین بر فراز نیزه قرار داشت.
در آن حین که مشغول غذا خوردن شدیم، ناگاه دیدیم، دستی با قلم آهنی با خون این سطر را بر دیوار نوشت:
آیا امتی که امام حسین (علیه السلام) را شهید نمودند، جا دارد که روز قیامت به شفاعت جد حسین چشم داشته باشند؟!
ما شدیداً دچار جزع و فزع شدیم؛ یکی از ما تصمیم گرفت آن دست را بگیرد ولی غایب شد و آن شخص بازگشت.
📔 بحار الأنوار: ج۴۴، ص٢٢۵
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 شفاعت شیعیان
امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله در خانه ام سلمه بود، به وی فرمود: مبادا بگذاری کسی نزد من بیاید.
ناگاه امام حسین علیه السّلام که کودکی بود آمد و ام سلمه نتوانست از او جلوگیری نماید، آن حضرت همچنان آمد تا به حضور پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مشرف شد.
وقتی ام سلمه نیز به دنبال امام حسین علیه السلام آمد، دید آن بزرگوار روی سینه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله قرار گرفته و پیامبر در حالی که گریان است چیزی را در دستش زیر و رو میکند.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به ام سلمه فرمود: این جبرئیل است که به من خبر میدهد، این حسینم شهید خواهد شد و این همان تربتی است که حسین (علیه السلام) روی آن شهید میشود،
ای ام سلمه، این تربت را نزد خود نگاه دار؛ هر وقت دیدی این تربت به خون مبدل شد بدان که این حبیب من شهید شده است.
ام سلمه گفت: یا رسول اللّه! از خدا بخواه که این بلا را از حسین تو دور نماید؟ فرمود: من از خدا تقاضا کردم،
ولی خدا فرمود: در عوض این شهادت درجهای به حسین (علیه السلام) داده میشود که به احدی از مخلوقین داده نخواهد شد.
حسین (علیه السلام) شیعیانی دارد که هر گاه شفاعت کنند شفاعت آنان قبول خواهد شد.
حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) موعود از فرزندان حسین خواهد بود. به خدا قسم شیعیان حسین (علیه السلام) هستند که فردای قیامت رستگار خواهند بود.
📔 بحار الأنوار: ج۴۴، ص٢٢۵
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🌴 امام عسکری (ع) و مرد دروغگو
مردی به نام اسماعیل میگوید:
بر سر راه امام عسکری (علیه السلام) نشسته بودم، چون حضرت خواست بگذرد، جلو رفتم، شرح نیازمندی و پریشانی خود را به آن حضرت گفتم و سوگند خوردم که درهمی ندارم، نه صبحانه ای و نه شامی.
حضرت فرمود:
به نام خداوند سوگند دروغین یاد میکنی در حالی که دویست دینار را پنهان کردهای! ولی این سخن من برای آن نیست که تو را کمک نکنم.
سپس حضرت به غلام خود فرمود:
ای غلام آنچه همراه داری به این مرد بده.
غلام صد دینار طلا به من داد.
حضرت فرمود:
از آن دینارها که پنهان کردهای، محروم خواهی شد در حالی که به شدت به آنها نیاز داشته باشی.
اسماعیل میگوید:
این سخن امام عسکری (علیه السلام) درست بود، زیرا من دویست دینار پنهان کرده بودم.
این قضیه گذشت. تا این که هر چه داشتم خرج کرده، به مشکل بسیار بزرگی گرفتار شدم و درهای روزی به رویم بسته شد، به سراغ دینارها رفتم، دیدم دزدی آن دینارها را برده است. دیگر هرگز به دیناری از آنها دست پیدا نکردم.
📔 بحار الأنوار: ج۵٠، ص٢٨
#امام_عسکری #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia