eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.4هزار دنبال‌کننده
38 عکس
3 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🔘 بزغاله یا قاتل پسر پیغمبر روزی امیرمؤمنان علیه السلام در جمع مسلمانان فرمود: «سَلونی قبل أنْ تَفقِدونی» بپرسید از من - هرچه را که بخواهید - پیش از آن که مرا نیابید. پس مردی گفت: به من خبر ده از عدد موهای سر و ریشِ من! امام فرمود: بر هر موئی از سرت مَلَکی باشد که تو را لعن کند و بر سرِ هرموئی از ریشت شیطانی باشد که تو را به خود دعوت نماید. و در خانه تو بزغاله ای وجود دارد که فرزند رسول خدا را خواهد کشت، و نشانه این پیشگوئی مصداقِ واقع شدنِ اوست و تحقّق یافتن به دستش، آنچه را که تو را بدان خبر دادم. اگر نه این بود که اقامه برهان برای آنچه سؤال نمودی مشکل و غیرعملی است (با اقامه برهان) تو را بدان خبر می‌دادم. (سؤال کننده از عدد موهای سر و ریش، سعد بن ابی وقاص، یکی از اعضای شورای شش نفری خلافت بود که روی موافق به امیرمؤمنان نشان نداد، همچنانکه در جنگ صفین هم از همراهی با آن حضرت امتناع ورزید و به خیال باطل خودش از صحنه جنگ فاصله گرفت. و در آن روز که امام آن گونه پیشگوئی را درباره عُمَر پسر سعد ایراد نمود وی کودکی بود که نشسته راه می‌رفت، و طبق پیشگوئی امیرمؤمنان علیه السلام پس از گذشتنِ حدود بیست و پنج سال حادثه شوم قتل امام حسین علیه السلام به دستور او به وقوع پیوست.) 📔 مناقب، ج۲، ص۲۶۹-۲۷۰ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔹 پاداش احسان به سگ امام حسین علیه السلام باغی داشت که غلامش عهده دار باغبانی آن بود. روزی به همراهی اصحاب خود بدان باغ رفت و چون نزدیک شد، دید غلام مشغول نان خوردن است و هر تکّه نانی را که برمی دارد، نصف آن را پیش سگ می‌اندازد و نصف دیگرش را خود می‌خورد و پس از فارغ شدن از خوردن، می‌گوید: الحمد للّه ربّ العالمین، خداوندا بیامرز مرا و آقای مرا و او را برکت ده، همچنانکه والدین او را برکت دادی، اِی أرحم الراحمین! امام حسین ازین منظره به شگفت آمد و از جا برخاست و غلام را، که «صافی» نام داشت، صدا زد. غلام با حال عجله از جا جست و گفت: ای آقای من و آقای مؤمنین تا روز قیامت! من شما را ندیدم که به خدمت شما حاضر شوم و اکنون مرا عفو فرما. امام فرمود: ای صافی! تو مرا حلال کن که من بی اجازه به باغ تو وارد شدم. غلام گفت: شما از روی فضل و کرم و بزرگواری خود این چنین با من صحبت و برخورد می‌کنید و گرنه باغ از خود شماست. امام حسین علیه السلام فرمود: من دیدم هردانه یا تکه نانی را که برمیداری نصفش را پیش سگ می‌اندازی و نصفش را خود می‌خوری واین کار یعنی چه و به چه حساب؟ غلام گفت: ای آقای من! این سگ به هنگام نان خوردن، نگاهش به من بود و من شرم کردم از اینکه خود نان بخورم و او به من نظر اندازد و این در حالی بود که سگ متعلّق به شماست و از باغ شما حراست و مراقبت می‌کند، و بالاخره منِ بنده شما و این سگِ متعلّق به شما، هردو از مالِ شما می‌خوریم. امام حسین علیه السلام از نحوه پاسخگوئی آن غلام و حالت عاطفی او به گریه افتاد و فرمود: در صورتی که مطلب ازین قرار است، پس تو برای خدا آزاد شدی و هزار دینار هم نقد به وی بخشید. غلام گفت: اکنون که مرا آزاد فرمودی، باز می‌خواهم عهده دار باغبانی و خدمات مربوط بدان باشم. امام حسین علیه السلام فرمود: شایسته است وقتی کریم حرفی می‌زند و سخنی می‌گوید، راستیِ آن را با عمل نشان دهد و من به هنگام ورود در باغ گفتم از ورود بی اجازه من مرا حلال کن، اکنون من این باغ را هبه نموده و آن را به تو بخشیدم و این همراهان مرا در خوردن میوه و خرمای آن میهمان خود قرار ده، و به خاطر من آنان را گرامی دار که خداوند روز قیامت گرامیت دارد و تو را در خُلقِ نیکویت برکت دهد. غلام گفت: اکنون که باغ خود را به من هبه فرمودی، من هم آن را برای اصحاب شما جایز الاستفاده قرار دادم. 📔 مستدرک، ج۱، ص۵۳۶ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ⚡ پریدن در خواب ولید بن صبیح گوید: شهاب بن عبد ربّه به من گفت: سلام مرا به امام صادق علیه السلام ابلاغ کن و به حضرتش بگو من در حال خواب دچار وحشت و از جا پریدن می‌شوم و چاره رهائی ازین ناراحتی چیست؟ پس این موضوع را عینا به عرض امام صادق علیه السلام رسانیدم. امام فرمود: به او بگو: باید مال خود را (با پرداخت حقوق شرعی آن همانند زکات) تزکیه و تصفیه نمائی. چون این دستور را به وی ابلاغ کردم، گفت: آنچه را بگویم به امام می‌رسانی؟ گفتم: آری. گفت: به حضرتش بگو: نه تنها رجال و بزرگترها، که حتّی بچه‌ها هم همه می‌دانند که من مال خود را با دادنِ زکات و... تزکیه می‌کنم. ولید گوید: این پیغام را هم به عرض امام رسانیدم، پس فرمود: به شهاب بگو سهم زکات را جدا می‌کنی، امّا در محلّی که باید به مصرف نمی‌رسانی و به غیر اهلش می‌دهی. 📔 کافی، ج۳، ص۵۴۹ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🏆 پس اندازِ جامهای طلا و نقره روزی قنبر، غلامِ علی علیه السلام، به حضرتش عرض کرد: یاامیرالمؤمنین! برخیز که اندوخته ای برای تو پس انداز نموده و مخفی داشته ام. فرمود: وای برتو! آن چه باشد؟ قنبر گفت: برخیز با من بیا. امیرمؤمنان علیه السلام به همراه او به خانه رفت، پس او جوالی (کیسه مانند)، که گویا از پوست چهارپایان تهیه شده و پر از جامهای طلا و نقره بود، ارائه داد و گفت: یاامیرالمؤمنین! شما را دیدم از هیچ چیزی صرف نظر نمی کنی، مگر آن که آن را تقسیم نمائی، پس من این جامهای طلا و نقره را از بیت المال برای شما ذخیره کردم. امیرمؤمنان علیه السلام به او پرخاش نمود و فرمود: ای قنبر! با این کار دوست داشتی آتش عظیمی را به خانه من وارد کنی، سپس شمشیر کشید و چند ضربه بر آن جوال وارد کرد و جامها را از آن جوال درآورد و مردم را خواست و دستور داد آنها را تقسیم نمایند. سپس برخاست به سمت بیت المال رفت و آنچه را در آن یافت تقسیم نمود، در این بین چشم امام به یکی دو عدد سوزنِ جوال دوز افتاد و فرمود آن را هم تقسیم نمائید. مردم گفتند: این دیگر به درد ما نمی خورد و ما را بدان نیازی نیست... 📔 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۹۹ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🤝 پیشدستیِ امام در برقراری آشتی به نقل از صفوان جمّال (یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام) روایت آمده است که بین عبداللّه بن حسن و ابوعبداللّه (امام صادق عليه‌السلام) درگیریِ کلامی پیدا شد، آنچنانکه به گوش مردم رسید و مردم دور آنها جمع شدند و بالاخره کار به افتراق و خاموشی انجامید. پس چون شب به سر آمد و صبح از پیِ حاجتی از خانه بیرون رفتم، امام صادق را دیدم درِ خانه عبداللّه بن حسن (که از عموزاده‌های حضرت، و مخالف او بود) ایستاده و به جاریه او می‌گوید: به ابومحمد بگو ابوعبداللّه درب خانه است، آنگاه عبداللّه بن حسن بیرون آمد و چون امام را دید گفت: از چه رو در این موقع صبح بدینجا آمده‌ای؟ فرمود: من از پی مشاجره و درگیریِ روز گذشته دیشب به آیه‌ای از کتابِ خدا برخوردم که مرا به تشویش درآورد. عبداللّه بن حسن گفت: کدام آیه؟ امام فرمود: گفته خدای عزّوجلّ که فرماید: «الَّذینَ یصلون ما اُمراللّه به أن یوصلَ و یخشون ربّهم و یخافون سوء الحساب» (رعد: ٢١) (و آنها که پیوندهایی را که خدا دستور به برقراری آن داده، برقرار میدارند؛ و از پروردگارشان می‌ترسند؛ و از بدی حساب (روز قیامت) بیم دارند...) و آنگاه هردو همدگر را در بغل گرفته، باهم معانقه کردند و به گریه افتادند، پس عبداللّه بن حسن گفت: راست گفتی یا اباعبداللّه! واللّه گویا من اصلاً این آیه را نخوانده و گویا هرگز به آن برخورد نکرده بودم. 📔 تفسیرعیاشی، ج۲، ص۲۰۸ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ⚖️ تبعیض یا تساوی طلحه و زبیر به خدمت امیرمؤمنان رفتند و گفتند: این چنین که تو - در حد نازل و در ردیف افراد معمولی به ما از بیت المال - می‌پردازی، عُمَر نمی‌پرداخت! علی فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم چه مقدار به شما می‌داد؟ پس چون آنها ساکت ماندند، فرمود: مگرنه این بود که رسول خدا به طور مساوی بین مسلمانان تقسیم می‌کرد؟ گفتند: آری! فرمود: آیا روش رسول اللّه در نزد شما اولویت داشت و شایسته تبعیّت بود یا روش عمر؟ گفتند: روش رسول اللّه، امّا یاعلی! ما در سبقت به ایمان و کوشش در راه اسلام و قرابت با رسول اللّه بر دیگران مقدَّم هستیم. فرمود: در سبقت به ایمان من مقدّم هستم، یا شما؟ گفتند: شما. فرمود: در خویشاوندی به رسول خدا من نزدیک ترم، یا شما؟ گفتند: شما. فرمود: در جنگ و جهاد در راه یاری اسلام من بالاترم، یا شما؟ گفتند: شما. فرمود: واللّه - با این مایه‌های تقدُّم - من خود با کسی که او را اجیر کرده‌ام (و با اشاره به اجیر و نشان دادن او) یکسان هستم، یعنی به طور مساوی برداشت می‌کنم. 📔 مناقب، ج۲، ص ۱۱۰-۱۱۱ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍃 جهاد در راه خدا، یا مادرداری مردی به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمد و گفت: من مرد جوان سرحال و بانشاطی هستم و علاقمند به جهاد در راه خدا می‌باشم، امّا مرا مادری باشد که رفتنِ من به جبهه و جهاد برای وی ناخوشایند است. اکنون بفرمایید تکلیف من چیست و من کدام یک ازین دو را اختیار کنم، رفتن به جهاد یا به سر بردن با مادر را؟ - پیامبر فرمود: برگرد با مادرت باش، قسم بدان کسی که به حقّ مرا به مقام نبوّت برانگیخت، اُنسِ یک شبه مادرت با تو - و به سر بردن تو با او - بهتر از یک سال جهاد در راه خداست. 📔 کافی، ج۲، ص۱۶۳ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ♦️ چون بلا نازل شود، دیگر نباشد چاره‌ای شیخ مفید از سلیمان بن داوود جعفری روایت نموده که گفت: شنیدم ابوالحسن (امام رضا یا امام هادی) علیه السلام به پدرم می‌فرمود: از چه رو تو را نزد عبدالرحمان بن یعقوب دیدم؟ پدرم گفت: او دائی من است. امام ابوالحسن فرمود: او سخن - ناشایسته - هول انگیزی درباره خدا می‌گوید، خدا را - برخلاف آنچه باید و هست - به وصف درمی آورد و محدود (به زمان، مکان یا دیگر شئون مخلوقات) می‌کند، در حالی که خدا به وصف درنیاید (و به هیچ حدّی محدود نباشد)، پس یا با او همنشین شو و ما را رها کن، و یا با ما همنشین باش و او را ترک کن - و خلاصه جمع بین ما و او نشاید -. پدرم گفت: او هرچه می‌خواهد بگوید، در صورتی که آنچه را او می‌گوید، من آن را نگویم، چه ضرری از ناحیه وی به من خواهد رسید؟! امام ابوالحسن فرمود: آیا نمی ترسی بلائی بر او نازل گردد و هردو شما را فراگیرد؟ آیا داستان آن شخصی که از اصحاب موسی بود و پدرش از دارودسته فرعون، ندانسته ای که چون لشکر فرعون درصدد تعقیب و دنباله رویِ موسی برآمد، او از موسی تخلُّف و عقبگرد نمود تا پدرش را موعظه کند و به حضرت موسی گرایش دهد، و در حالی موسی برخورد با وی نمود که پدرش با او در ستیز بود، بالاخره آن پدر و پسر باهم به دریا رسیدند و جزو دارودسته فرعون غرق و هلاک شدند، و چون ماجرای غرق شدن فرعون و اتباعش به اطلاع موسی رسید از جبرئیل سراغ آن جوان را گرفت. جبرئیل گفت: غرق شد، خدای رحمتش کند! او برعقیده پدرش نبود، امّا وقتی بلا نازل شود، برای کسی که (به هرانگیزه، حق یا باطل) در معرض آن قرارگرفته و به گنه کار نزدیک باشد، راه چاره و گریزی نخواهد بود. 📔 کافی، ج۲، ص٣٧۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔹 چرا مرا بر خدا مقدم داشتی؟! روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مردی از قبیله بنی فهد را دید که غلام و خدمتکارش را کتک می‌زند و او برای رهائی خویش از ضربات اربابش به خدا پناه می‌برد، امّا آن مرد اعتنا نمی کرد و همچنان به کتک زدن آن بنده خدا ادامه می‌داد. درین بین چشم آن غلام به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم افتاد و گفت: به محمّد پناه می‌برم، دیگر مرا نزن. که آن مرد از زدن او خودداری کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: این غلام به خدا پناهنده شد، پناهش ندادی، چون به من پناهنده شد، او را رها کردی؟! درحالی که خداوند شایسته تر از محمّد بود، که وقتی بدو پناه برد، دست از او بکشی! آن مرد گفت: هم اکنون من این غلام را آزاد کردم. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: سوگند به خداوندی که مرا به رسالت برانگیخت! اگر این بنده را آزاد نمی کردی گرمایِ آتش دوزخ چهره ات را می‌گداخت. 📔 بحارالانوار، ج۷۴، ص۱۴۳ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💎 چه سرمایه‌ای از این بالاتر؟! مردی به خدمت آقای ما امام صادق علیه السلام آمد و از عالَمِ فقر و نداری شکایت و درددل کرد. امام فرمود: مطلب چنین نیست که تو گفتی و من تو را به عنوان فقیر نمی‌شناسم. آن مرد گفت: ای سرور من، به خدا قسم! شما آن طوری که باید از وضع من باخبر نشده اید که می‌گوئید من فقیر نیستم، و آنگاه نمونه هائی از چگونگی عالَمِ فقرش را برای حضرت شرح داد. امام صادق علیه السلام مجدّدا همچنان موضوع فقر او را تکذیب کرد، سپس فرمود: به من بگو اگر من یکصد دینار پول به تو دهم، حاضری از ما (خاندانِ رسالت و امامت) برائت و بیزاری جوئی؟ گفت: نخیر! امام پیوسته رقمِ اعطائی را بالا برد و به هزارها دینار رسانید، امّا آن مرد با قَسَم همه را رد کرد که حاضر نیست هزارها دینار بگیرد و دست از رشته محبّت و ولایت اهل بیت بکشد. در این موقع امام فرمود: چگونه کسی که متاع و سرمایه ای در خود سراغ دارد (که در برابر هرچقدر بیشتر، پول و دینار آن را نمی فروشد) فقیر است؟ 📔 بحارالانوار، ج۶٧، ص۱۴٧ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. چیزی را که باید تمنّا کرد مرد فقیر مؤمنی به حضور امام موسی بن جعفر علیه السلام رسید و خواستار رفع گرفتاری و نیازمندیِ خود شد. امام با خنده و خوشروئی با وی برخورد نمود و فرمود: سؤالی از تو می‌کنم، اگر جواب صحیح دادی، ده برابر آنچه می‌خواهی به تو عطا می‌کنم، و گرنه همان مقدار مورد طَلَبَت را خواهم داد. مرد گفت: سؤال فرما. امام فرمود: اگر آرزو و تمنّای چیزی در دنیا به تو واگذار شود، چه چیز را تمنّا می‌کنی؟ عرض کرد: تمنّای من آن باشد که: عمل به تقیّه در دینم روزیِ من شود نیز برآوردن حاجتِ برادرانم و در مرحله سوم اداء حقوق آنها. حضرت فرمود: چگونه باشد که آرزو و مسئلت از دارا شدن ولایتِ ما اهل بیت نمی کنی؟! پاسخ داد: بدون شکّ نعمت ولایت به من عطا گردیده، ولی آنچه را گفتم، عطا نشده و فاقد آن می‌باشم. پس بدانچه عطا شده‌ام شُکرگذارم و آنچه را منع شده از خدای عزّوجلّ درخواست می‌کنم. امام وی را تحسین و جوابش را پذیرفت و دستور داد دوهزار درهم به او عطا کنند و فرمود: با این پول مازو بخر، که خشک است و فعلاً خریداری ندارد و چون خریداری کردی یک سال در انتظار فرصتِ زمینه فروشِ آن باش، و به خانه ما بیا و هزینه روزانه‌ات را بگیر. پس آن مرد به دستور امام عمل کرد و هنوز سال به پایان نرسیده قیمت آن جنس پانزده برابر افزایش یافت و آن را که دوهزار درهم خریده بود به سی هزار درهم فروخت و زندگی وی به برکت امام گشایش یافت. 📔 بحارالانوار، ج٧۵، ص۴١۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🏡 خانه‌ای بی‌نظیر و گرانبها، به قیمتی ناچیز مردی از ملوک جبل هرسال به حجّ مشرَّف می‌شد و در مدینه بر امام صادق علیه السلام وارد می‌گردید و حضرتش در خانه ای از خانه‌های خود از وی پذیرائی می‌فرمود و مدّت سفر و اقامتِ او هم قبل از رفتن به حجّ و بعد از آن در مدینه به طول می‌انجامید. او در سالی هنگام تشرُّف به حجّ، شرفیاب محضر امام شد و با تقدیم ده هزار درهم نقد از حضرت خواست خانه ای برای وی در مدینه خریداری نمایند که از آن پس مزاحم ایشان نشود. امام پول را گرفتند و خواسته او را پذیرفتند و چون آن مرد جبلی از مکّه برگشت و خدمت امام رسید از معامله خانه و مشخّصات و محل آن سراغ گرفت. امام فرمود: بلی، و نوشته سند مانندی به عنوان قباله خانه به وی تسلیم نمود بدین شرح: بسم اللّه الرَّحمن الرَّحیم فروشنده: جعفر بن محمّد خریدار: فلان، فرزند فلان جبلی مورد معامله: خانه‌ای در بهشتِ فردوس مشخّصات: محدود به حدود اربعه، بدین ترتیب: حدّ اوّلش به خانه رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم حدّ دومش به خانه امیرالمؤمنین علیه السلام حدّ سومش به خانه حسن بن علی علیه السلام حدّ چهارمش به خانه حسین بن علی علیه السلام مبلغ: ده هزار درهم پس همینکه آن را خواند با چهره باز و خندان گفت: بلی، قربانت شوم! من بدین معامله راضی شدم. آنگاه امام صادق علیه السلام فرمود: در مدینه گروهی از سادات و علویین هستند که در حال تنگدستی و سختیِ معاش به سر می‌برند و من مالی را که از تو گرفتم در بین فرزندانِ حسن و حسین علیه السلام تقسیم کردم، و طبق آنچه نوشتم امیدوارم خداوند قبول فرماید و به تو در بهشت پاداش مرحمت کند. آن مرد جبلی در حالی که آن نوشته را با خود به همراه برد، از مدینه خارج و به محل خود برگشت و طولی نکشید که مریض شد و چون مشرِف به موت گردید، کسانِ خود را احضار و با قَسَم از آنان خواست آن نوشته را همراهش در قبر گذارند، و آنها هم چنین کردند. پس چون فردای آن روز بر سر قبرش رفتند، آن قباله را برفرازِ قبر دیدند، که بر آن نوشته شده بود: به خدا قسم! ولیِّ خدا، جعفر بن محمد بدانچه گفته بود (که خانه ای برای من در بهشت معامله و محدود به... ) وفا کرد. 📔 مناقب، ج۴، ص۴۳۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌷 ملاقات مرد بقال با امام زمان (عج) در زمانی که مجاور بودم در نجف اشرف به جهت تحصیل علوم دینیّه، می‌شنیدم از جماعتی از اهل علم و غیر ایشان از اهل دیانت که ذکر می‌کردند مردی را که شغلش فروختن بقولات و غیره بود که او دیده است مولای ما، امام منتظر - صلوات اللَّه علیه - را. پس، جویا شدم که شخص او را بشناسم، پس شناختم او را و یافتم که مرد صالح متدیّنی است و خوش داشتم که با او در مکان خلوتی مجتمع شوم که از او بخواهم بیان کیفیّت ملاقات و دیدنش، حجّت علیه السلام را. پس مقدّمات مودّت با او پیش گرفتم. بسیاری از اوقات که به او می‌رسیدم سلام می‌کردم و از بقولات و امثال آن که می‌فروخت می‌خریدم؛ تا آن که میان من و او رشته مودّتی پیدا شد. همه این‌ها به جهت شنیدن آن خبر شریف بود از او، تا آن که اتّفاق افتاد برای من که رفتم به مسجد سهله در شب چهارشنبه، به جهت نماز معروف به نماز استجاره. چون به در مسجد رسیدم، شخص مذکور را دیدم که در آن جا ایستاده. پس فرصت غنیمت کردم و از او خواهش کردم که امشب را نزد من بیتوته کند. پس با من بود تا آن گاه که فارغ شدیم از اعمال موظّفه در آن مسجد شریف و رفتیم به مسجد اعظم مسجد کوفه، به قاعده متعارفه آن زمان. چون در مسجد سهله به جهت نبودن این بناهای جدیده و خادم و آب، جای اقامت نبود. چون به آن مسجد رسیدیم و پاره ای اعمال آن را به جای آوردیم، در منزل مستقر شدیم، سؤال کردم او را از خبر معهود و خواهش نمودم که قصّه خود را به تفصیل بیان کند. گفت: من بسیار می‌شنیدم از اهل معرفت و دیانت که هر کس ملازمت عمل استجاره داشته باشد در مسجد سهله، در چهل شب چهارشنبه، پی در پی، به نیّت دیدن امام منتظر علیه السلام موفّق می‌شود از برای رؤیت آن جناب و این که این مطلب مکرّر واقع شده. پس نفسم شایق شد به سوی کردن این کار و قصد کردم ملازمت عمل استجاره را در هر شب چهارشنبه و مرا مانع نبود از کردن این کار، شدّت گرما و سرما و باران و غیر آن؛ تا این که قریب یک سال بر من گذشت و من ملازم بودم عمل استجاره را و بیتوته می‌کردم در مسجد کوفه به قاعده متعارفه تا آن که عصر سه شنبه بیرون آمدم از نجف اشرف، پیاده، به عادتی که داشتم و موسم زمستان بود و ابرها متراکم و هوا تاریک و کم کم باران می‌آمد. پس متوجّه مسجد شدم و مطمئن بودم آمدن مردم را به آن جا حسب عادت مستمره، تا این که رسیدم به مسجد هنگامی که آفتاب غروب کرده بود و تاریکی سخت عالم را فرو گرفته بود با رعد و برق زیاد. پس خوف بر من مستولی شد و از تنهایی ترس مرا گرفت. زیرا که در مسجد احدی را ندیدم، حتّی خادم مقررّی که در شب‌های چهارشنبه به آن جا می‌آمد، آن شب نبود. پس به غایت متوحّش شدم و در نفس خود گفتم که سزاوار این است که نماز مغرب را به جای آورم و عمل استجاره، را به تعجیل بکنم و بروم به مسجد کوفه؛ پس نفس خود را به این ساکن کردم. پس برخاستم و نماز مغرب را خواندم. آن گاه عمل استجاره را کردم از نماز و دعا و آن را حفظ داشتم و در بین نماز استجاره ملتفت مقام شریف شدم که معروف است به مقام صاحب الزمان - صلوات اللَّه علیه - که در سمت قبله مکان نمازکنندگان آن جاست. پس دیدم در آن جا روشنایی کاملی و شنیدم از آن مکان قرائت نمازگزاری. پس نفسم مطمئن شد و دلم مسرور و کمال اطمینان پیدا کردم و گمان کردم که در آن مکان شریف بعضی از زوّار هستند که من مطّلع نشدم بر ایشان هنگامی که داخل مسجد شدم. 🔰 @DastanShia