.
❣️محبت رسول خدا (ص) در قلب زلیخا
روزی زلیخا ملکهٔ معروف مصر از درباریان اجازه خواست که با یوسف صدیق عليه السلام دیدار کند.
گفتند:
صلاح نیست تو را به دیدار او ببریم، چون گرفتاریهای زیاد برایش فراهم ساختی، ممکن است تو را مجازات کند.
زلیخا: من از کسی که از خدا میترسد، نمیترسم. به او اجازه ملاقات دادند.
وقتی که داخل شد، یوسف از زلیخا پرسید: ای زلیخا چرا رنگت پریده؟
زلیخا: سپاس خدایی را که پادشاهان را به سبب گناهانشان، برده میکند، و بردگان را به خاطر طاعتشان، پادشاه مینماید.
- ای زلیخا! چه چیزی باعث شد آن کارها را انجام دادی؟
- زیبایی چهرهات.
-: چگونه خواهی بود اگر پیامبر آخر الزمان که نامش محمد صلی الله علیه و آله است، ببینی؟
صورتش از من زیباتر، اخلاقش از من نیکوتر و سخاوتش از من فراوانتر است.
- راست گفتی، (سخنت را تأیید میکنم).
- از کجا فهمیدی که من راست گفتم؟
- چون هنگامی که نام او را بردی، محبتش در دل من جاگرفت.
خداوند بر یوسف وحی کرد که زلیخا راست میگوید و من به خاطر این که او محمد صلی الله علیه و آله را دوست میدارد، من هم او را دوست میدارم.
آنگاه خداوند به یوسف علیه السلام دستور داد که با زلیخا ازدواج کن.
📔 بحار الأنوار: ج١٢، ص٢٨٢
#حضرت_یوسف #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🍃 برابری عرب و عجم
ابن ابی الحدید روایت کرده است دونفر زن یکی عرب و دیگری عجم و موالی (کنیز آزاد شده) به نزد حضرت علی علیه السلام رفتند و از حضرتش درخواست کمک و اعانه کردند.
پس به هریک به طور مساوی چند درهم پول نقد و مقداری طعام و مواد غذائی داد،
آنگاه آن زنِ عرب نژاد به سخن درآمد و گفت: من زنی هستم از عرب و این زنی باشد از عجم، و چگونه هردو را بایک چشم نگاه میکنی و بدون رعایت امتیاز عرب بر عجم با ما رفتار میکنی؟!
امام فرمود: واللّه! من برای بنی اسماعیل (یعنی عرب) فضل و برتری
نسبت به بنی اسحاق (یعنی عجم) نمی یابم، و هردو باهم برابرند.
📔 شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۰۰-۲۰۱
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🌸 برخورد شگفت انگیزِ آقا با غلام
امام صادق علیه السلام غلام خود را برای انجام کاری فرستاد و چون رفتنِ غلام به طول انجامید،
حضرتش به سراغ وی رفت و او را در حال خواب یافت،
پس بالای سر او نشست و شروع کرد (با گوشه عبا یا چیز دیگری) او را باد زدن، تا وقتی که از خواب بیدار شد.
آنگاه با روی خوش به غلام فرمود: واللّه! تو نباید چنین روشی را از خود نشان دهی که شب و روز بخوابی،
شب برای تو باشد و روز برای ما، که به انجام وظائفت برسی.
📔 کافی، ج۵، ص۷۴
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔘 بزغاله یا قاتل پسر پیغمبر
روزی امیرمؤمنان علیه السلام در جمع مسلمانان فرمود: «سَلونی قبل أنْ تَفقِدونی»
بپرسید از من - هرچه را که بخواهید - پیش از آن که مرا نیابید.
پس مردی گفت: به من خبر ده از عدد موهای سر و ریشِ من!
امام فرمود: بر هر موئی از سرت مَلَکی باشد که تو را لعن کند و بر سرِ هرموئی از ریشت شیطانی باشد که تو را به خود دعوت نماید. و در خانه تو بزغاله ای وجود دارد که فرزند رسول خدا را خواهد کشت، و نشانه این پیشگوئی مصداقِ واقع شدنِ اوست و تحقّق یافتن به دستش، آنچه را که تو را بدان خبر دادم.
اگر نه این بود که اقامه برهان برای آنچه سؤال نمودی مشکل و غیرعملی است (با اقامه برهان) تو را بدان خبر میدادم.
(سؤال کننده از عدد موهای سر و ریش، سعد بن ابی وقاص، یکی از اعضای شورای شش نفری خلافت بود که روی موافق به امیرمؤمنان نشان نداد، همچنانکه در جنگ صفین هم از همراهی با آن حضرت امتناع ورزید و به خیال باطل خودش از صحنه جنگ فاصله گرفت. و در آن روز که امام آن گونه پیشگوئی را درباره عُمَر پسر سعد ایراد نمود وی کودکی بود که نشسته راه میرفت، و طبق پیشگوئی امیرمؤمنان علیه السلام پس از گذشتنِ حدود بیست و پنج سال حادثه شوم قتل امام حسین علیه السلام به دستور او به وقوع پیوست.)
📔 مناقب، ج۲، ص۲۶۹-۲۷۰
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔹 پاداش احسان به سگ
امام حسین علیه السلام باغی داشت که غلامش عهده دار باغبانی آن بود.
روزی به همراهی اصحاب خود بدان باغ رفت و چون نزدیک شد، دید غلام مشغول نان خوردن است و هر تکّه نانی را که برمی دارد، نصف آن را پیش سگ میاندازد و نصف دیگرش را خود میخورد و پس از فارغ شدن از خوردن، میگوید: الحمد للّه ربّ العالمین، خداوندا بیامرز مرا و آقای مرا و او را برکت ده، همچنانکه والدین او را برکت دادی، اِی أرحم الراحمین!
امام حسین ازین منظره به شگفت آمد و از جا برخاست و غلام را، که «صافی» نام داشت، صدا زد.
غلام با حال عجله از جا جست و گفت: ای آقای من و آقای مؤمنین تا روز قیامت! من شما را ندیدم که به خدمت شما حاضر شوم و اکنون مرا عفو فرما.
امام فرمود: ای صافی! تو مرا حلال کن که من بی اجازه به باغ تو وارد شدم.
غلام گفت: شما از روی فضل و کرم و بزرگواری خود این چنین با من صحبت و برخورد میکنید و گرنه باغ از خود شماست.
امام حسین علیه السلام فرمود: من دیدم هردانه یا تکه نانی را که برمیداری نصفش را پیش سگ میاندازی و نصفش را خود میخوری واین کار یعنی چه و به چه حساب؟
غلام گفت: ای آقای من! این سگ به هنگام نان خوردن، نگاهش به من بود و من شرم کردم از اینکه خود نان بخورم و او به من نظر اندازد و
این در حالی بود که سگ متعلّق به شماست و از باغ شما حراست و مراقبت میکند، و بالاخره منِ بنده شما و این سگِ متعلّق به شما، هردو از مالِ شما میخوریم.
امام حسین علیه السلام از نحوه پاسخگوئی آن غلام و حالت عاطفی او به گریه افتاد و فرمود: در صورتی که مطلب ازین قرار است، پس تو برای خدا آزاد شدی و هزار دینار هم نقد به وی بخشید.
غلام گفت: اکنون که مرا آزاد فرمودی، باز میخواهم عهده دار باغبانی و خدمات مربوط بدان باشم.
امام حسین علیه السلام فرمود: شایسته است وقتی کریم حرفی میزند و سخنی میگوید، راستیِ آن را با عمل نشان دهد و من به هنگام ورود در باغ گفتم از ورود بی اجازه من مرا حلال کن، اکنون من این باغ را هبه نموده و آن را به تو بخشیدم و این همراهان مرا در خوردن میوه و خرمای آن میهمان خود قرار ده، و به خاطر من آنان را گرامی دار که خداوند روز قیامت گرامیت دارد و تو را در خُلقِ نیکویت برکت دهد.
غلام گفت: اکنون که باغ خود را به من هبه فرمودی، من هم آن را برای اصحاب شما جایز الاستفاده قرار دادم.
📔 مستدرک، ج۱، ص۵۳۶
#امام_حسین #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
⚡ پریدن در خواب
ولید بن صبیح گوید: شهاب بن عبد ربّه به من گفت: سلام مرا به امام صادق علیه السلام ابلاغ کن و به حضرتش بگو من در حال خواب دچار وحشت و از جا پریدن میشوم و چاره رهائی ازین ناراحتی چیست؟
پس این موضوع را عینا به عرض امام صادق علیه السلام رسانیدم.
امام فرمود: به او بگو: باید مال خود را (با پرداخت حقوق شرعی آن همانند زکات) تزکیه و تصفیه نمائی.
چون این دستور را به وی ابلاغ کردم، گفت: آنچه را بگویم به امام میرسانی؟
گفتم: آری.
گفت: به حضرتش بگو: نه تنها رجال و بزرگترها، که حتّی بچهها هم همه میدانند که من مال خود را با دادنِ زکات و... تزکیه میکنم.
ولید گوید: این پیغام را هم به عرض امام رسانیدم، پس فرمود: به شهاب بگو سهم زکات را جدا میکنی، امّا در محلّی که باید به مصرف نمیرسانی و به غیر اهلش میدهی.
📔 کافی، ج۳، ص۵۴۹
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🏆 پس اندازِ جامهای طلا و نقره
روزی قنبر، غلامِ علی علیه السلام، به حضرتش عرض کرد: یاامیرالمؤمنین! برخیز که اندوخته ای برای تو پس انداز نموده و مخفی داشته ام.
فرمود: وای برتو! آن چه باشد؟
قنبر گفت: برخیز با من بیا.
امیرمؤمنان علیه السلام به همراه او به خانه رفت، پس او جوالی (کیسه مانند)، که گویا از پوست چهارپایان تهیه شده و پر از جامهای طلا و نقره بود، ارائه داد و گفت:
یاامیرالمؤمنین! شما را دیدم از هیچ چیزی صرف نظر نمی کنی، مگر آن که آن را تقسیم نمائی، پس من این جامهای طلا و نقره را از بیت المال برای شما ذخیره کردم.
امیرمؤمنان علیه السلام به او پرخاش نمود و فرمود: ای قنبر! با این کار
دوست داشتی آتش عظیمی را به خانه من وارد کنی،
سپس شمشیر کشید و چند ضربه بر آن جوال وارد کرد و جامها را از آن جوال درآورد و مردم را خواست و دستور داد آنها را تقسیم نمایند.
سپس برخاست به سمت بیت المال رفت و آنچه را در آن یافت تقسیم نمود، در این بین چشم امام به یکی دو عدد سوزنِ جوال دوز افتاد و فرمود آن را هم تقسیم نمائید.
مردم گفتند: این دیگر به درد ما نمی خورد و ما را بدان نیازی نیست...
📔 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۹۹
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🤝 پیشدستیِ امام در برقراری آشتی
به نقل از صفوان جمّال (یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام) روایت آمده است که بین عبداللّه بن حسن و ابوعبداللّه (امام صادق عليهالسلام) درگیریِ کلامی پیدا شد، آنچنانکه به گوش مردم رسید و مردم دور آنها جمع شدند و بالاخره کار به افتراق و خاموشی انجامید.
پس چون شب به سر آمد و صبح از پیِ حاجتی از خانه بیرون رفتم، امام صادق را دیدم درِ خانه عبداللّه بن حسن (که از عموزادههای حضرت، و مخالف او بود) ایستاده و به جاریه او میگوید: به ابومحمد بگو ابوعبداللّه درب خانه است،
آنگاه عبداللّه بن حسن بیرون آمد و چون امام را دید گفت: از چه رو در این موقع صبح بدینجا آمدهای؟
فرمود: من از پی مشاجره و درگیریِ روز گذشته دیشب به آیهای از کتابِ خدا برخوردم که مرا به تشویش درآورد.
عبداللّه بن حسن گفت: کدام آیه؟
امام فرمود: گفته خدای عزّوجلّ که فرماید:
«الَّذینَ یصلون ما اُمراللّه به أن یوصلَ و یخشون ربّهم و یخافون سوء الحساب» (رعد: ٢١)
(و آنها که پیوندهایی را که خدا دستور به برقراری آن داده، برقرار میدارند؛ و از پروردگارشان میترسند؛ و از بدی حساب (روز قیامت) بیم دارند...)
و آنگاه هردو همدگر را در بغل گرفته، باهم معانقه کردند و به گریه افتادند، پس عبداللّه بن حسن گفت: راست گفتی یا اباعبداللّه! واللّه گویا من اصلاً این آیه را نخوانده و گویا هرگز به آن برخورد نکرده بودم.
📔 تفسیرعیاشی، ج۲، ص۲۰۸
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
⚖️ تبعیض یا تساوی
طلحه و زبیر به خدمت امیرمؤمنان رفتند و گفتند: این چنین که تو - در حد نازل و در ردیف افراد معمولی به ما از بیت المال - میپردازی، عُمَر نمیپرداخت!
علی فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم چه مقدار به شما میداد؟
پس چون آنها ساکت ماندند، فرمود: مگرنه این بود که رسول خدا به طور مساوی بین مسلمانان تقسیم میکرد؟
گفتند: آری!
فرمود: آیا روش رسول اللّه در نزد شما اولویت داشت و شایسته تبعیّت بود یا روش عمر؟
گفتند: روش رسول اللّه، امّا یاعلی! ما در سبقت به ایمان و کوشش در راه اسلام و قرابت با رسول اللّه بر دیگران مقدَّم هستیم.
فرمود: در سبقت به ایمان من مقدّم هستم، یا شما؟
گفتند: شما.
فرمود: در خویشاوندی به رسول خدا من نزدیک ترم، یا شما؟
گفتند: شما.
فرمود: در جنگ و جهاد در راه یاری اسلام من بالاترم، یا شما؟
گفتند: شما.
فرمود: واللّه - با این مایههای تقدُّم - من خود با کسی که او را اجیر کردهام (و با اشاره به اجیر و نشان دادن او) یکسان هستم، یعنی به طور مساوی برداشت میکنم.
📔 مناقب، ج۲، ص ۱۱۰-۱۱۱
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🍃 جهاد در راه خدا، یا مادرداری
مردی به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمد و گفت:
من مرد جوان سرحال و بانشاطی هستم و علاقمند به جهاد در راه خدا میباشم، امّا مرا مادری باشد که رفتنِ من به جبهه و جهاد برای وی ناخوشایند است.
اکنون بفرمایید تکلیف من چیست و من کدام یک ازین دو را اختیار کنم، رفتن به جهاد یا به سر بردن با مادر را؟
- پیامبر فرمود: برگرد با مادرت باش، قسم بدان کسی که به حقّ مرا به مقام نبوّت برانگیخت، اُنسِ یک شبه مادرت با تو - و به سر بردن تو با او - بهتر از یک سال جهاد در راه خداست.
📔 کافی، ج۲، ص۱۶۳
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
♦️ چون بلا نازل شود، دیگر نباشد چارهای
شیخ مفید از سلیمان بن داوود جعفری روایت نموده که گفت: شنیدم ابوالحسن (امام رضا یا امام هادی) علیه السلام به پدرم میفرمود: از چه رو تو را نزد عبدالرحمان بن یعقوب دیدم؟
پدرم گفت: او دائی من است.
امام ابوالحسن فرمود: او سخن - ناشایسته - هول انگیزی درباره خدا میگوید، خدا را - برخلاف آنچه باید و هست - به وصف درمی آورد و محدود (به زمان، مکان یا دیگر شئون مخلوقات) میکند، در حالی که خدا به وصف درنیاید (و به هیچ حدّی محدود نباشد)،
پس یا با او همنشین شو و ما را رها کن، و یا با ما همنشین باش و او را ترک کن - و خلاصه جمع بین ما و او نشاید -.
پدرم گفت: او هرچه میخواهد بگوید، در صورتی که آنچه را او میگوید، من آن را نگویم، چه ضرری از ناحیه وی به من خواهد رسید؟!
امام ابوالحسن فرمود: آیا نمی ترسی بلائی بر او نازل گردد و هردو شما را فراگیرد؟
آیا داستان آن شخصی که از اصحاب موسی بود و پدرش از دارودسته فرعون، ندانسته ای که چون لشکر فرعون درصدد تعقیب و دنباله رویِ موسی برآمد، او از موسی تخلُّف و عقبگرد نمود تا پدرش را موعظه کند و به حضرت موسی گرایش دهد، و در حالی موسی برخورد با وی نمود که پدرش با او در ستیز بود، بالاخره آن پدر و پسر باهم به دریا رسیدند و جزو دارودسته فرعون غرق و هلاک شدند، و چون ماجرای غرق شدن فرعون و اتباعش به اطلاع موسی رسید از جبرئیل سراغ آن جوان را گرفت.
جبرئیل گفت: غرق شد، خدای رحمتش کند! او برعقیده پدرش نبود، امّا وقتی بلا نازل شود، برای کسی که (به هرانگیزه، حق یا باطل) در معرض آن قرارگرفته و به گنه کار نزدیک باشد، راه چاره و گریزی نخواهد بود.
📔 کافی، ج۲، ص٣٧۴
#امام_رضا #امام_هادی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔹 چرا مرا بر خدا مقدم داشتی؟!
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مردی از قبیله بنی فهد را دید که غلام و خدمتکارش را کتک میزند و او برای رهائی خویش از ضربات اربابش به خدا پناه میبرد، امّا آن مرد اعتنا نمی کرد و همچنان به کتک زدن آن بنده خدا ادامه میداد.
درین بین چشم آن غلام به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم افتاد و گفت: به محمّد پناه میبرم، دیگر مرا نزن. که آن مرد از زدن او خودداری کرد.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: این غلام به خدا پناهنده شد، پناهش ندادی، چون به من پناهنده شد، او را رها کردی؟! درحالی که خداوند شایسته تر از محمّد بود، که وقتی بدو پناه برد، دست از او بکشی!
آن مرد گفت: هم اکنون من این غلام را آزاد کردم.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: سوگند به خداوندی که مرا به رسالت برانگیخت! اگر این بنده را آزاد نمی کردی گرمایِ آتش دوزخ چهره ات را میگداخت.
📔 بحارالانوار، ج۷۴، ص۱۴۳
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia