eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.7هزار دنبال‌کننده
22 عکس
1 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
. ♦️ آزمون سخت از امام باقر علیه السلام روایت شده که فرمود: یاران علی علیه السلام گفتند: ای امیرالمؤمنین کاش چیزی از آن چه که رسول الله صلی الله علیه و آله به تو رسانده به ما نشان دهی تا به آن اطمینان یابیم. فرمود: اگر امر شگفتی از عجایب من ببینید کافر شده و می‌گویید: ساحری دروغگو و کاهن است. گفتند: کسی از ما نیست مگر این که می‌داند تو وارث رسول الله صلی الله علیه و آله هستی و علم او به تو رسیده. فرمود: علم عالِم دشوار است و کسی جز مؤمنی که خدا دلش را در ایمان آزموده و با روحی او را تأیید کرده، توان تحمل آن را ندارد، سپس فرمود: اما اگر نمی پذیرید اکنون برخی از عجائب و آن چه خدا از علم به من داده به شما نشان می‌دهم. هفتاد مرد که در نظر خودشان از بهترین شیعیان او بودند به دنبال او رفتند. علی علیه السلام به آن‌ها فرمود: من به شما چیزی نشان نمی دهم مگر این که عهد و میثاق خدا را از شما بگیرم که به من کفر نورزید و مرا به ساحر بودن متهم نکنید. به خدا به شما نشان نمی دهم مگر آن چه که رسول الله صلی الله علیه و آله به من آموخته. از آن‌ها عهد و میثاقی محکم تر از آن چه خدا از از رسولانش گرفته، گرفت سپس فرمود: رویتان را بر گردانید تا آنچه را که می‌خواهم دعا کنم، پس شنیدند که دعاهایی خواند که مانند آن را نشنیده بودند سپس فرمود: رویتان را برگردانید، برگرداندند، در طرفی باغ ها، رودها و قصرهایی پدیدار شد و در طرفی دیگر آتشی زبانه می‌کشید، تا جایی که آن‌ها در مشاهده بهشت و آتش شک نکردند. بهترین آنان در سخن گفتن گفت: این سحری بزرگ است. و کافر شده بازگشتند به جز دو مرد. وقتی همراه دو مرد بازگشت به آن‌ها فرمود: سخن آنان و عهد و میثاق گرفتن من از آن را شنیدید و دیدید که کفر ورزیدند و باز گشتند. اما به خدا این فردا حجت من بر آن‌ها در نزد خداست، خدا می‌داند که من نه کاهنم نه ساحر و نه این که چنین چیزی از من و پدرانم دیده شده است. بلکه آن علم خدا و رسول اوست که خدا آن را به رسولش سپرده و رسول الله صلی الله علیه و آله آن را به من سپرده و من به شما رساندم. پس اگر به من شک کنید به خدا شک کرده‌اید، تا این که به مسجد کوفه رفت و دعاهایی کرد. ناگهان سنگ ریزه‌های مسجد تبدیل به مروارید و یاقوت شدند، به آن دو فرمود: چه می‌بینید؟ گفتند: این مروارید و یاقوت است. فرمود: اگر پروردگارم را در چیزی بزرگتر از این قسم دهم، قسم مرا راست می‌گرداند. یکی از آن دو کافر شده بازگشت، اما دیگری ثابت قدم ماند. علی علیه السلام به او فرمود: اگر چیزی از آن برگیری پشیمان شوی و اگر رها کنی پشیمان شوی. طمعش او را رها نکرد تا این که مرواریدی برداشت و در آستینش قرار داد. وقتی صبح شد به آن نگریست که مرواریدی سفید بود که هیچ کس مانند آن را ندیده بود، گفت: ای امیرالمؤمنین من از این یک مروارید برداشتم. فرمود: چه چیز تو را بر آن داشت؟ گفت: خواستم بدانم که آیا واقعی است یا نه. فرمود: اگر تو آن را به جایی که از آن بر داشتی بازگردانی خدا بهشت را به تو در عوض آن می‌دهد و اگر تو آن را بازنگردانی خدا به تو در عوض آن آتش می‌دهد. مرد برخاست و آن را به جایی که از برداشته بود باز گرداند و خدا آن را تبدیل به سنگ ریزه کرد همان طوری که بود. یکی از آن‌ها گفت: او میثم تمار بود و برخی دیگر گفتند: بلکه او عمرو بن حَمِق خُزاعی بود. 📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢۵٩ 🔰 @DastanShia
. ✨ معجزهٔ امیرالمؤمنین (ع) امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی که به سوی صفین می‌رفت یارانش دچار عطش شدیدی شدند و آبی که همراه داشتند تمام شد. در پی آب به راست و چپ رفتند، اما اثری از آن نیافتند، امیرالمؤمنین علیه السلام آنها را از راه خارج کرده و اندکی حرکت کرد، در وسط بیابان دیری به چشم خورد. آنها را به طرف آن برد تا این که به محوطه آن رسیدند. دستور داد کسی ساکن آن را از وجود آنها مطلع کند. او را صدا زدند و با خبر شد. امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمود: آیا در نزدیکی مکان تو آبی وجود دارد که این مردم از آن یاری بجویند؟ گفت: میان من و آب بیش از دو فرسخ است، و در نزدیکی من آبی نیست. اگر برای من هر ماه آبی آورده نشود که با صرفه جویی مرا کفایت کند از تشنگی تلف می‌شوم. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: آیا شنیدید راهب چه گفت؟ گفتند: بله، آیا به ما امر می‌کنی به سمتی که اشاره می‌شود حرکت کنیم شاید آب پیدا کنیم؟ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: نیازی به این کار ندارید. گردن چهارپای خود را به سوی قبله کج کرد و مکانی نزدیک به صومعه را به آنها نشان داد و گفت: زمین این مکان را بکاوید. گروهی از آن‌ها به آن مکان رفتند و آن را با بیل کندند، صخره بزرگی برای آنها نمایان شد که می‌درخشید پس گفتند: ای امیرالمؤمنین اینجا صخره‌ای است که کاری با آن نمی شود کرد. به آن‌ها فرمود: این صخره بر روی آب است، اگر از جایش برداشته شود آب را می‌یابید. تلاش کردند تا آن را از جا بر کنند و مردم جمع شدند و خواستند آن را حرکت دهند اما نتوانستند، و بر آن‌ها دشوار آمد. وقتی علی علیه السلام دید که جمع شده و تلاش می‌کنند صخره را بردارند و بر آن‌ها دشوار آمده، پایش را از روی زین برداشت و بر زمین نهاد سپس آستین هایش را بالا زد و انگشتانش را در زیر کناره صخره قرار داد و آن را حرکت داد و از جا کند، وقتی از جایش برداشته شد سفیدی آب برای آن‌ها آشکار شد و به سوی آن شتافتند و از آن خوردند. آن آب شیرن ترین، گواراترین و پاک ترین آبی بود که در سفرشان خورده بودند. به آن‌ها فرمود: توشه برگیرید و سیراب شوید. چنین کردند. سپس به طرف صخره آمد و آن را با دست برداشت و در همان جایی که بود قرار داد و دستور داد تا اثر آن با خاک از بین ببرند. در حالی که راهب از بالای صومعه‌اش می‌نگریست، وقتی آن چه اتفاق افتاده بود را کامل فهمید صدا زد: ای مردم مرا پایین بیاورید مرا پایین بیاورید، برای پایین آوردنش چاره ای اندیشیدند. در مقابل امیرالمؤمنین علیه السلام ایستاد و به او گفت: تو پیامبر مرسل هستی؟ فرمود: نه، گفت: فرشته‌ای مقرّبی؟ فرمود: نه، گفت: پس تو که هستی؟ فرمود: من وصی رسول الله محمد بن عبد الله خاتم النبیین صلی الله علیه و آله هستم. راهب گفت: دستت را دراز کن؛ من به دست تو برای خدای تبارک و تعالی اسلام می‌آورم. امیرالمؤمنین علیه السلام دستش را دراز کرد و به او فرمود: شهادتین را بگو. گفت: شهادت می‌دهم که خدایی جز الله نیست و او یگانه بی همتاست و شهادت می‌دهم که محمد بنده و فرستاده او و تو وصی رسول الله صلی الله علیه و آله و بر حق ترین مردم به حکومت بعد از او هستی. امیرالمؤمنین شرایط اسلام را به او آموخت، سپس به او فرمود: چه چیز باعث شد که بعد از اقامت طولانی در این صومعه در مخالفت، اکنون مسلمان شوی؟ گفت: به تو می‌گویم ای امیر المؤمنین، این صومعه برای یافتن کسی که این صخره را از جا می‌کَند و آب را از زیر آن خارج می‌کند، بنا شد. عالم پیش از من رفت و این را نفهمیدند و خدای عزّو جلّ آن را روزی من کرد. ما در کتابی از کتاب هایمان داریم و از عالمانمان نقل می‌کنیم که در این منطقه چشمه‌ای است که صخره‌ای بر روی آن است و محل آن را جز پیامبر یا وصی پیامبری نمی داند. باید ولیّ خدایی باشد که به حق دعا کند و نشانه‌اش دانستن محل این صخره و قدرت او در برداشتن آن است. من وقتی دیدم که تو این کار را انجام دادی آن چه که انتظارش را می‌کشیدیم به وقوع پیوست و آرزو محقق شد. من امروز به دست تو مسلمان شدم و به حق و ولایت تو ایمان آوردم. وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام این را شنید گریست تا آن جا که محاسنش از اشک خیس شد و فرمود: سپاس خدایی را که در کتاب هایش یاد شده‌ام. سپس مردم را فراخواند و فرمود: آن چه را که برادر مسلمان شما می‌گوید گوش کنید. سخن او را شنیدند و خدا را بسیار سپاس و شکر گفتند به خاطر نعمتی که به آن‌ها در شناخت حق امیرالمؤمنین علیه السلام داده است. سپس حرکت کردند و راهب در رکاب او و در میان یارانش بود تا این که با اهل شام روبرو شد و راهب در میان کسانی بود که همراه او شهید شدند، علی علیه السلام نماز و دفن او را بر عهده گرفت و بسیار برای او استغفار کرد. وقتی او را یاد می‌کرد می‌فرمود: او دوست من بود. 📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢۶٠ 🔰 @DastanShia
. 📜 چند داستان کوتاه 1️⃣ قضاوتی به علی بن ابی طالب عليه السلام سپرده شد. در کنار دیواری نشست، مردی به او گفت: ای امیرالمؤمنین دیوار فرو می‌ریزد. علی علیه السلام به او فرمود: بگذر، خداوند برای محافظت کافی است. میان دو مرد قضاوت کرد و برخاست، دیوار فرو ریخت. 2️⃣ علی علیه السلام مؤمنی را دید که منافقی به خاطر طلبش گریبان او را گرفته است. فرمود: خدایا به حق محمد و خاندان مطهرش بدهی این بنده‌ات را ادا کن، سپس به او دستور داد سنگ و لجن را بردارد که برای او تبدیل به طلای سرخ شد و بدهی‌اش را ادا کرد و آنچه باقی مانده بود بیش از صد هزار درهم بود. 3️⃣ علی علیه السلام را دیدم که حلقه‌های زره خود را با دستش می‌بافت و تعمیر می‌کرد. گفتم: این کار مخصوص داود علیه السلام بود. فرمود: خدا به وسیله ما آهن را برای داود نرم کرد پس برای خود ما چگونه خواهد بود؟ 📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢۶٩ 🔰 @DastanShia
. 🌊 طغیان فرات میان خاص و عام مشهور است که اهل کوفه وقتی آب فرات فزونی گرفت از غرق شدن به امیرالمؤمنین پناه بردند. وضو گرفت و تنها نماز خواند و دعا کرد، سپس به سوی فرات پیش آمد در حالی که به عصایی که در دست داشت تکیه داده بود و با آن بر سطح آب ضربه زد و فرمود: به اذن و خواست خدا پایین برو. آب کاهش یافت تا جایی که ماهی‌ها نمایان شدند، بسیاری از آن‌ها به امیرالمؤمنین سلام دادند و گروهی از ماهی‌ها سخن نگفتند. مردم به خاطر این موضوع تعجب زده شدند و از او در مورد علت سخن گفتن عده‌ای و سکوت عده‌ای دیگر سوال کردند، فرمود: خداوند برای من آن دسته از ماهی‌هایی را که پاکیزه هستند به سخن آورد و آن دسته‌ای که حرام و نجس دانسته ساکت گردانید و دور کرد. و در روایت دیگری آمده است که با عصایش ضربه زد و فرمود: آرام بگیر؛ آب به قدر ذراعی کاهش یافت، فرمود: برایتان کافی است؟ گفتند: بر ما بیافزا، دو رکعت دیگر نماز خواند و ضربه دومی بر آب زد. آب یک ذراع کاهش یافت. گفتند: کافی است ای امیر المؤمنین. فرمود: به خدا اگر بخواهم سنگ ریزه‌ها را برایتان آشکار می‌کنم. 📔 بحار الأنوار، ج١، ص٢۶۹ 🔰 @DastanShia
. 🔸 ماری بزرگ عدَویّ هزار دینار از بیت المال گرفت. سلمان از طرف امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و گفت: مال را به بیت المال بازگردان که خدای تعالی می‌فرماید: «وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ» (آل عمران، ۱۶۱) {و در قیامت به هر کس هر آنچه را که انجام داده به طور کامل داده می‌شود} عدویّ گفت: چه بسیار است سحر فرزندان عبد المطلب. هیچ کس از این موضوع خبر نداشت، و شگفت آورتر از آن اینکه او (امیرالمؤمنین علیه السلام) را روزی دیدم که کمان محمد (صلی الله علیه و آله) در دستش بود، او را مسخره کردم، کمان را از دستش رها کرد و گفت: دشمن خدا را بگیر. ناگهان تبدیل به ماری بزرگ شد که به سمت من می‌آمد، او را قسم دادم تا آن را گرفت و تبدیل به کمان شد. 📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢۶٩ 🔰 @DastanShia
. 🔹 رغبت به دنيا از عمار بن یاسر روایت شده است که: نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمدم و گفتم: من سه روز است که روزه می‌گیرم و گرسنگی تحمل می‌کنم و غذایی ندارم که بخورم و امروز روز چهارم است. علی علیه السلام فرمود: دنبالم بیا ای عمار. مولایم به صحرا رسید و من پشت سر او بودم، در محلی ایستاد و آن جا را کند. چاهی پر از درهم نمایان شد، از آن درهم‌ها دو درهم برداشت و یک درهم به من داد و دیگری را خود برداشت. عمار به او گفت: ای امیرالمؤمنین اگر از آن به مقداری که تو را بی نیاز کند و از آن صدقه بدهی برمی داشتی اشکالی نداشت. فرمود: ای عمار این امروز ما را کفایت می‌کند. سپس چاه را پر کرد و پوشاند و برگشتند. سپس عمار از او جدا شد و مدتی غایب شد. سپس نزد امیرالمؤمنین علیه السلام بازگشت. فرمود: ای عمار گویی من همراه تو بودم که تو به دنبال گنج رفتی؟ گفت: ای مولای من به خدا به آن محل رفتم تا چیزی از آن گنج بردارم ولی اثری از آن نیافتم. به او فرمود: ای عمار خداوند سبحان و تعالی از آنجا که دانست ما میلی به دنیا نداریم آن را برای ما نمایان کرد و از آنجا که می‌دانست شما بدان رغبت دارید آن را از شما دور کرد. 📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢٧٠ 🔰 @DastanShia
. 💠 وعدهٔ پيامبر از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است: دانشمندی از دانشمندان یهود نزد رسول الله صلی الله علیه و آله آمد و گفت: ای رسول الله قومم مرا به نزد تو فرستادند چرا که پیامبر ما موسی به ما وعده داده است که بعد از من پیامبر برانگیخته می‌شود که نام او احمد است و او عرب است، نزد او بروید و از او بخواهید که از کوه آن جا هفت شتر سرخ موی سیاه چشم خارج کند. اگر آن را برای شما خارج کرد بر او درود فرستید و به او ایمان آورید و نوری را که همراه او به عنوان وصی نازل شده پیروی کنید. او سرور پیامبران و وصیّش سرور اوصیاست، او به منزله هارون نسبت به موسی است. در این هنگام فرمود: الله اکبر همراه ما بیا ای برادر یهود، پیامبر صلی الله علیه و آله به بیرون مدینه رفت و مسلمانان اطراف او بودند، نزد کوهی آمد. ردای خود را پهن کرد و دو رکعت نماز خواند و آهسته سخنی گفت. ناگهان کوه صدای مهیبی کرد و شکافته شد و مردم صدای شتران را شنیدند، فرد یهودی گفت: من شهادت می‌دهم که خدایی جز الله نیست و تو ای محمد فرستاده خدا هستی و آنچه آورده‌ای صدق و عدل است. ای رسول الله اجازه بده تا بروم نزد قوم خود و آن‌ها را بیاورم تا وعده خود نسبت به شما را انجام دهند و به شما ایمان بیاورند. دانشمند نزد قوم خود رفت و آن‌ها را از موضوع با خبر کرد. همگی آماده شدند تا به سوی مدینه حرکت کنند. وقتی وارد آن شدند مدینه را به خاطر از دست دادن پیامبر صلی الله علیه و آله سوت و کور دیدند. وحی از آسمان پایان یافت و ابوبکر بر جای او نشست. بر او وارد شدند و گفتند: تو جانشین رسول الله هستی؟ گفت: بله، گفتند: وعده‌ای که پیامبر به ما داده بود انجام بده. گفت: وعده چه بوده است؟ گفتند: اگر تو به راستی خلیفه باشی بر وعده ما داناتری و اگر چیزی نمی دانی پس خلیفه نیستی. چگونه به ناحق در جای پیامبرت نشسته‌ای در حالی که سزاوار آن نیستی؟! ابوبکر برخاست و نشست و در کارش حیران ماند و ندانست چه کار کند، در این هنگام مردی از مسلمانان گفت: دنبال من بیایید تا شما را نزد جانشین رسول الله ببرم. آنها به دنبال آن مرد رفتند تا این که به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها رسیدند، در زدند و در باز شد و علی علیه السلام بیرون آمد و او به خاطر رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله بسیار اندوهگین بود. وقتی آن‌ها را دید فرمود: ای یهودیان آیا در پی وعده‌ای که رسول الله به شما داده آمده‌اید؟ گفتند: بله، همراه آن‌ها به بیرون مدینه رفت، نزد کوهی که رسول الله صلی الله علیه و آله در آن جا نماز خوانده بود. وقتی محلش را دید آه عمیقی کشید و فرمود: پدر و مادرم به فدای کسی که در این کوه بود. سپس دو رکعت نماز خواند و کوه ناگهان شکافته شد و شتران از آن خارج شدند که هفت شتر بودند. وقتی این اتفاق را دیدند همه یک صدا گفتند: شهادت می‌دهیم که خدایی جز الله نیست و محمد فرستاده خداست و تو بعد از او خلیفه هستی، و هر آنچه که از جانب پروردگار ما آورده حق است. و تو به درستی جانشین، وصیّ و وارث علم او هستی. خداوند تو و او را از اسلام پاداش نیکو دهد. سپس مسلمان و یکتاپرست به سرزمین خود بازگشتند. 📔 بحار الأنوار، ج۴١، ص٢٧١ 🔰 @DastanShia
١. ✨ خواستگارى از فاطمه (س) هنگامى كه سن مبارك بتول عذراء حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها نه سال كامل شد، از اطراف و اكناف اهل مدينه و عظماى قبائل و رؤساى عشاير و صاحبان ثروت و مكنت به خواستگارى حضرت آمدند. عده‌اى از منافقين نيز اين جرئت را به خود دادند كه با كمال بى شرمى به خواستگارى آن حضرت بيايند. هنگام خواستگارىِ بعضى از آنها رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله بسيار ناراحت شدند، و به عده‌اى از منافقين كه اعتراض كردند، فرمودند: «من شما را رد نكردم، بلكه خدا شما را رد كرده و امر فاطمه سلام اللَّه عليها از جانب خداوند متعال معين مى شود». آنان غافل از اين بودند كه اين گوهر گرانبها را خداوند در سايه عزّت و حراست خود حفظ فرموده و او را در خور استعداد ابناء دنيا از ملوك و رعايا و ارباب فقر و غنا قرار نداده است، بلكه او را براى وصى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله على بن ابى طالب عليه السّلام ذخيره فرموده است. از امام حسين عليه السّلام روايت شده كه فرمود: روزى حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله در خانه امّ سلمه بود. فرشته‌اى با هيبت خاصى بر آن حضرت نازل شد كه با لغات گوناگون كه به يكديگر شباهتى نداشت مشغول تسبيح و تقديس خداوند بود. او عرض كرد: من صرصائيلم. خداوند مرا نزد شما فرستاده كه به شما بگويم: «نور را با نور تزويج كن». حضرت فرمود: «چه كسى را با چه كسى»؟ گفت: «فاطمه را با على بن ابى طالب». لذا پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فاطمه سلام اللَّه عليها را در حضور جبرئيل و ميكائيل و صرصائيل به عقد على عليه السّلام در آورد و اين عقد در زمين بود. در اين هنگام پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله به ميان شانه‌هاى صرصائيل نگريست و ديد نوشته است: «لا اله الااللَّه، محمّد رسول اللَّه، على بن ابى طالب مقيم الحجة». فرمود: اى صرصائيل، از كى اين جمله بين شانه‌هاى تو نوشته شده؟ گفت: دوازده هزار سال پيش از آنكه خداوند متعال دنيا را بيافريند. 📔 بحار الأنوار: ج۴۳، ص۱۲۳ و١۴۵ 🔰 @DastanShia
٢. ❣️ مراسم عروسى هنگامى كه حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها را در شب ازدواج به خانه على عليه السّلام مى بردند، پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله از جلو ايشان، جببرئيل در سمت راست و ميكائيل در سمت چپ ايشان، و هفتاد هزار فرشته پشت سر حضرتش حركت مى كردند و در آن حال خدا را تسبيح مى گفتند و تقديس مى كردند، و اين تقديس و تسبيح آنها تا طلوع فجر ادامه داشت. جبرئيل زمام ناقه‌اى كه آن حضرت را مى بردند و اسرافيل ركاب و ميكائيل دنبال آن را گرفته بود، و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله جامه‌هاى فاطمه سلام اللَّه عليها را منظم مى كرد، و هفتاد هزار ملك با ديگر فرشتگان تكبير مى‌گفتند، اما به حسب ظاهر سلمان زمام ناقه را گرفته بود و حمزه و عقيل و جعفر از اهل بيت پشت سر حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها و بنى هاشم با شمشيرهاى كشيده مى آمدند، و همسران پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله از پيش روى مى آمدند. پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله آنها را به مسجد طلبيد و دست فاطمه سلام اللَّه عليها را در دست على عليه السّلام نهاد و فرمود: «بارك اللَّه فى ابنة رسول اللَّه»، و نيز فرمود: «هذه وديعتى»، و بعد از مراسمى مخصوص، پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله در حق آنها و نسل ايشان دعا كرد. سپس فرمود: «مرحباً ببحرين يلتقيان و نجمين يقترنان». سپس پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله از نزد ايشان بيرون آمد و چهار چوب در را گرفت و فرمود: «طهّركما اللَّه و طهّر نسلكما، انا سلم لمن سالمكما و حرب لمن حاربكما، أستودعكما اللَّه و أستخلفه عليكما». آنگاه همه به منازل خود رفتند و از زنان جز اسماء كسى نزد فاطمه سلام اللَّه عليها نماند، و اين به خاطر وصيت حضرت خديجه سلام اللَّه عليها بود كه هنگام وفات گريست و از اسماء عهد و پيمان گرفت كه در شب عروسى حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها آن حضرت را تنها نگذارد. اسماء هم به عهد خود وفا كرد، و چون ماجرا را براى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرد، آن حضرت به ياد خديجه سلام اللَّه عليها كرد و گريست و در حق اسماء دعا فرمود. 📔 اقبال الاعمال: ص۵۸۴؛ فيض العلام: ص۱۶۱ 🔰 @DastanShia
٣. 🔹 وليمه عروسى اثاث منزل و وليمه عروسى حضرت زهرا سلام اللَّه عليها چنين بود كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله به أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «زره خود را بفروش». آن حضرت زره را فروخت و پول آن را خدمت پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله آورد. پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله مقدارى را جهت تهيه غذاى عروسى به امّ سلمه دادند. بنابر بعضى روايات نصف از لوازم غذا را پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و نصف ديگر را أمير المؤمنين عليه السّلام تهيه نمودند. . 🔸 جهازيه حضرت زهرا (س) مقدارى را هم به بلال و عمار دادند كه از بازار لوازم خانه را خريدارى كنند. يك پيراهن، يك عدد روسرى، قطيفه سياه خيبرى يا عباى سياه، پرده نازك پشمى، يك عدد حصير از بافته هاى قريه هَجَر، آسياى دستى، يك عدد طشت مسى، مشك براى آب آوردن، كاسه‌اى سفالين، مَشكى مخصوص خنك كردن آب، ابريقى كه طرف بيرونش رنگ شده بود، كوزهٔ سفالين، پوست گوسفند. أمير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: در آن شب كه دختر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله به خانه من آمد، بسترمان جز يك پوست گوسفند نبود. در جاى ديگر از آن حضرت نقل شده كه فرمود: من با فاطمه سلام اللَّه عليها در حالى ازدواج كردم كه جز يك پوست گوسفند چيزى نداشتيم كه شب بر روى آن مى خوابيديم و روز علوفه شترمان را بر روى آن مى ريختيم و خدمتگزارى در خانه نداشتيم. در روايتى ديگر مى فرمايد: پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله به خانه ما آمد در حالى كه ما بر روى خود قطيفه‌اى انداخته بوديم كه اگر از طول آن را به روى خود مى كشيديم، پهلوهايمان خالى مى شد و اگر از عرض مى انداختيم سر و پاهايمان بدون روپوش مى ماند. 📔 ذخائر العقبى: ص۴۹؛ بيت الاحزان: ص۵۷ 🔰 @DastanShia
۴. 💠 عروسى و شركت كنندگان در بعضى روايات آمده است كه بعد از خريد، أمير المؤمنين عليه السّلام صبر كرد تا اينكه جعفر و عقيل به آن حضرت گفتند: از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بخواه كه همسرت را به خانه بياورى. بعضى از همسران پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله گفتند: ما از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله خواهش مى كنيم كه شما همسرت را بياورى. پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: «ما انتظار داريم خود او بيايد و از ما درخواست كند». أمير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: عرض كردم «حيا مانع من مى شود». پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله اجازه مجلس عروسى و وليمه را فرمودند، و به أمير المؤمنين عليه السّلام فرمودند: «هر كس را دوست دارى دعوت كن». زنان به كار زنها و أمير المؤمنين عليه السّلام و عمار و بلال و چند نفر ديگر به كار مجلس مردها كه در مسجد بود، مى رسيدند. اصحاب با هداياى خود در جشن عروسى آن دو نور الهى شركت كردند، و از وليمه عروسى كه به دستور پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فراهم آمده بود، ميل كردند. در آن مجلس ۴۰۰۰ نفر از آن طعام خوردند، و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله غذائى براى أمير المؤمنين و فاطمه عليهماالسّلام فرستاد، در حالى كه چيزى از آن غذا كم نشد و همچنان به جاى ماند، با وجود اينكه سه روز از آن تناول مى كردند. شب با مراسمى مخصوص، حسب الامر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله آن دو بزرگوار را به حجره امّ سلمه آوردند. امّ سلمه مى گويد: هنگامى كه خورشيد غروب كرد، پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: «فاطمه را بياور». من رفتم و دست فاطمه سلام اللَّه عليها را گرفته در حالى كه لباسش بر زمين كشيده مى شد و از خجالت و شرم عرق از چهره‌اش جارى بود، آن حضرت را نزد پدر بزرگوارش آوردم. هنگامى كه خدمت آن حضرت رسيد، از شدت خجالت پايش لغزيد. پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: «خداوند تو را از لغزشهاى دنيا و آخرت نگه دارد». هنگامى كه پيش روى آن حضرت قرار گرفت، چادر را از صورت فاطمه سلام اللَّه عليها كنار زد تا على عليه السّلام چهره او را ببيند. سپس دست او را در دست على عليه السّلام قرار داد و اين گونه بود كه اين زندگى نورانى آغاز شد. 📔 بحار الأنوار: ج۴۳، ص۹۶ 🔰 @DastanShia