.
♦️ زنده کردن مردگان
از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: ابوبکر و عمر و ابن عوف نزد رسول الله صلی الله علیه و آله آمدند تا او را سرزنش کنند،
اولی گفت: « اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا » خدا {ابراهیم را خلیل کرد} برای تو چکار کرد؟ دومی گفت: «کَلَّمَ اللَّهُ مُوسی تَکْلِیماً» {خدا با موسی سخن گفت} برای تو چکار کرد؟ و ابن عوف گفت: عیس بن مریم مردهها را زنده میکرد خدا برای تو چکار کرد؟
به اولی گفت: خدا ابراهیم را خلیل و مرا حبیب قرار داد، و به دومی گفت: خدا از ورای پرده با موسی سخن گفت و من عرش پروردگارم را دیدم و با من سخن گفت و به سومی گفت: عیسی بن مریم مردهها را به اذن خدا زنده میکرد و من اگر بخواهید مرده هایتان را برایتان زنده میکنم؛
گفتند: میخواهیم و بر آن هم رأی شدند، پیامبر صلی الله علیه و آله در پی علی علیه السلام فرستاد و آمد، به او فرمود: آنها را بر سر قبرها ببر، سپس به آنها فرمود: دنبال او بروید؛
امیرالمؤمنین علیهالسلام وقتی به وسط قبرستان رسید، کلامی به زبان آورد؛ ترس، لرزه و وحشتی بر دلهای آنها افتاد که خدا میداند، و رنگشان تغییر کرد و دلهایشان این را نمی پذیرفت،
گفتند: بس است ای اباالحسن، لغزش ما را ببخش و از ما بگذر، خدا از تو بگذرد. گفت: شما به خدا شک کردید؛ و از به پایان رساندن کلام و دعایش دست برداشت، و نزد رسول الله صلی الله علیه و آله بازگشت، گفتند: از ما بگذر، به آنها گفت: شما به خدا شک کردید و او روز قیامت از شما نمی گذرد.
📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص١٩۴
#پیامبر #امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔸 شنیدن مردگان
رسول خدا صلی الله علیه و آله به کشتههای مشرکین در جنگ بدر خطاب فرمود که: بد همسایگانی برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودید، از خانهاش بیرونش کردید پس از آن با هم جمع شدید و با او جنگیدید، هرآینه آنچه را که خدا بحق مرا وعده داده بود یافتید؛ یعنی هلاکت در دنیا و معذب بودن پس از مرگ.
عمر بن الخطاب به آن حضرت گفت: چگونه با مردگان و هلاک شدگان سخن میگویی (یعنی آنها که نمی شنوند)؟!
حضرت فرمود: ساکت باش ای پسر خطاب! به خدا قسم که تو از ایشان شنواتر نیستی و نیست فاصله بین آنها و معذب شدنشان به دست ملائکه عذاب جز اینکه من از آنها رو برگردانم.
و نیز روایت شده که در جنگ جمل پس از تمام شدن جنگ و فتح حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، آن حضرت در بین کشتهها عبور میفرمود تا به کشته کعب بن سور رسید و او از طرف عمر و عثمان قاضی بصره بود و با فرزندان و بستگانش به جنگ امیرالمؤمنین آمدند و تماما کشته شدند،
پس حضرت فرمود او را نشاندند و فرمود: ای کعب! من به آنچه خداوند به حق مرا وعده کرده بود رسیدم (یعنی فتح و ظفر بر دشمنان) آیا تو هم به آنچه خداوند به حق تو را وعده داده بود رسیدی؟ یعنی هلاکت دنیا و عذاب آخرت.
و فرمود او را خوابانیدند، قدری رفت تا به کشتهٔ "طلحه" رسید، فرمود او را نشاندند و همان جمله را به او فرمود یکی از اصحاب گفت صحبت کردن شما با دو کشتهای که دیگر چیزی نمیشنوند، چیست؟
فرمود: به خدا سوگند کلام مرا شنیدند چنانچه کشتههای مشرکین بدر کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله را شنیدند.
📔 بحار الأنوار: ج٣، ص١۴١
#پیامبر #امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
هدایت شده از 📌تقویم شیعه📜
🔻
٢.
🔹 بانوئى به نام نسيبه در جنگ احد:
در اين روز يكى از كسانى كه جانفشانى كرد فرار نكرد، بلكه مانع از فرار ديگران نيز شد، بانوئى به نام نسيبه دختر كعب بن مازنيه بود و به او امّ عماره مى گفتند. او با شوهر و دو پسر خود در جنگ احد شركت داشتند.
نسيبه مشك آبى به دوش داشت و سقايت لشكر اسلام را مى نمود. هنگامى كه موقعيت را چنان ديد كه مسلمين در حال فرار هستند، مشك را به كنارى انداخت و خود را پيش روى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله سپر كرد، به گونهاى كه جراحات زيادى
بر او وارد شد، كه مداواى يكى از آنها تا يك سال بعد ادامه داشت.
اين زن فداكار دست به شمشير برد، و چنان ضربهاى بر ابن حميه كه قصد كشتن پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله را داشت زد كه او فرار كرد.
عبداللَّه فرزند نسيبه خواست فرار كند كه مانع او شد و او را تشويق به جنگ و دفاع از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله نمود و او قبول كرد.
پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله به نسيبه فرمود: «بارك اللَّه عليك يا نسيبه». در اين حال پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله ديد يكى از مهاجرين فرار مى كند در حالى كه سپرش را به پشتش بسته است.
آن حضرت فرمودند: «اى صاحب سپر، سپرت را بيانداز و خودت به جهنّم برو». سپس آن حضرت به نسيبه فرمود: «سپر او را بردار». او آن را برداشت و مشغول جنگ با مشركين شد.
در اين هنگام حضرت فرمود: «مقام نسيبه از مقام فلان و فلان و فلان افضل است، چه اينكه آنان فرار كردند».
🔘 شهادت حضرت حمزه (ع):
در اين روز جناب حمزة بن عبدالمطلب عليه السّلام عموى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله به شهادت رسيد. آن حضرت برادر رضاعى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بود، چون هر دو بزرگوار از زنى به نام ثويبه شير خورده بودند.
آن حضرت مردى شجاع و با هيبت بود و در اين جنگ به دست وحشى و به دستور هند همسر ابوسفيان كشته شد.
هند به خاطر كشته شدن پدر و برادر و عمويش در جنگ بدر، ابتدا قصد نبش قبر مادر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله را داشت، ولى كفار قريش از ترس نبش قبور امواتشان مانع شدند.
اين بود كه او وحشى را با وعده هائى به كشتن پيامبر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله يا على مرتضى عليه السّلام و يا حمزه تحريك كرد. وحشى گفت: «از كشتن پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و پسر عمويش على عليه السّلام عاجزم، ولى براى كشتن حمزه كمين مى كنم».
او در ميدان جنگ با نيزهاى بر سينه و يا شكم مبارك آن حضرت زد و آن حضرت را شهيد كرد. وقتى خبر به هند دادند، آن خبيث دستور داد سينه آن حضرت را بشكافد و جگر مبارك آن حضرت را بيرون آورد.
وقتى خواست به جگر حمزه دندان بزند دندانهاى نحسش كارگر نشد. همچنين هند با خنجرى گوشها، بينى و... آن حضرت را جدا كرد و به گردن انداخت.
پيامبر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله هنگامى كه حمزه را با آن وضع ديدند، گريستند و عباى مبارك را روى او كشيدند كه خواهرش صفيه او را به آن حال نبيند و فرمودند: «يا عم رسول اللَّه و اسداللَّه و اسد رسوله... يا فاعل الخيرات، كاشف الكربات...».
أمير المؤمنين و فاطمه زهرا عليهماالسّلام و صفيه و ديگران بر آن حضرت گريستند. پيامبر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بر بدن مبارك او نماز خوانده و او را در احد دفن نمودند.
بعد از چهل سال كه معاويه خواست نهرى از احد عبور دهد با قبر حضرت حمزه برخورد نمود و سر بيلها به پاى حمزه رسيد و فوراً خون جارى شد!
حضرت رضا عليه السّلام به نقل از رسول خدا پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند: «بهترين برادران من على عليه السّلام و بهترين عموهاى من حمزه است.
📚 بحار الأنوار: ج١۵، ص٢٨١ و ج٢٠، ص١٨ و ۵٣-۵۵؛ عيون اخبار الرضا عليه السّلام: ج۲، ص۶۱؛ اثبات الهداة: ج۲، ص ۳۶۴-۳۶۵
#ماه_شوال #پیامبر #امام_علی
🆔 @TaghvimShia1
.
⚰️ عذاب قبر
پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید:
همه پیامبران زمانی چوپان بودند، من نیز پیش از رسالت چوپانی کرده، شتر و گوسفند میچرانیدم.
گاهی میدیدم که شتران و گوسفندان بی جهت و با ترس و وحشت سر از چرا بر میدارند، رم کرده و دور هم جمع میشوند.
از این قضیه در شگفت بودم و با خود میگفتم:
این حیوانات چرا چنین میکنند؟!
تا اینکه وحی بر من نازل شد و جبرئیل امین، ماجرا را چنین بیان کرد:
«هنگامی کافر و بدکاران را در قبر تازیانه میزنند، همه موجودات غیر از جنیان و انسانها صدای تازیانه را میشوند و با شنیدن صدای وحشتناک، ترس و وحشت بر آنها چیره میشود».
آنگاه متوجه شدم که ترس و وحشت حیوانات به خاطر عذاب کافر و بدکاران بوده است.
سپس حضرت فرمود:
«فنعوذ بالله من عذاب القبر»:
پناه به خدا از عذاب سخت قبر.
📔 بحار الأنوار: ج۶، ص٢٢۶
#پيامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
👥 گفتگوی فضال و ابو حنیفه
فضال بن حسن کوفی یکی از فضلای شیعه بود و در زمان ابوحنیفه بیانگذار مذهب حنفیه، می زیست.
روزی با یکی از شیعیان از محلی میگذشت، دید عدهای در اطراف ابوحنیفه گرد آمده و او از فتواها و حدیثهای خود به آنان درس میدهد.
فضال گفت:
به خدا سوگند! من از اینجا رد نمیشوم مگر آنکه ابوحنیفه را شرمنده کرده و حقانیت شیعه را بر وی ثابت کنم.
آنگاه نزد ابوحنیفه رفت و گفت:
ای ابوحنیفه! من برادری دارم که میگوید:
بهترین مردم بعد از رسول خدا علی بن أبیطالب است و من میگویم نه، بهترین مردم بعد از او عمر است. شما چه میگویید؟
ابوحنیفه قدری فکر کرد و گفت:
به برادرت بگو آن دو (ابوبکر و عمر) کنار قبر حضرت دفن شده اند. دلیلی بهتر از این میخواهی؟
فضال گفت:
تصادفاً همین سخن را به او گفتم. او پاسخ داد:
اگر آن خانه مال شخصی پيغمبر صلی الله علیه وآله بوده، بدون تردید نه پیغمبر اجازه داده آن دو در جوار آن حضرت دفن شوند و نه وارثان پيغمبر صلی الله علیه وآله.
بنابراین دفن بودن آنها در کنار پیغمبر صلی الله علیه وآله هیچگونه فضیلتی بر آنها نیست بلکه دفن آنها در کنار پیغمبر کار خلافی است.
ابو حنیفه سر به زیر انداخت، بعدگفت: به برادرت بگو:
عایشه و حفصه از سهم ارث خود استفاده کرده و پدرانشان را در خانهٔ پيغمبر صلی الله علیه وآله دفن کردند.
فضال: همین سخن را نیز به برادرم گفتم. اما او پاسخ داد و گفت:
شما میدانید هنگامی که پیغمبر صلی الله علیه وآله از دنیا رفته، نه زن داشت. و طبق قانون ارث باید یک هشتم مالش بین نه نفر زنان او تقسیم میشد.
خانهٔ پيغمبر صلی الله علیه وآله را اگر به این کیفیت تقسیم کنیم برای هر یک از زنان یک وجب در یک وجب میرسد، چگونه این دو نفر بیشتر از این مقدار تصرف کردهاند؟
وانگهی شما اهل تسنن خود میگویید پيغمبر صلی الله علیه وآله پس از خود چیزی برای ارث نگذاشت و به این بهانه دخترش فاطمه سلام الله علیها را از ملک فدک محروم کردید، و اکنون میگویید عایشه و حفصه از پيغمبر صلی الله علیه وآله ارث بردند!!!
ابوحنیفه که با این سخنان، خود را محکوم دید و دیگر سخنی نداشت سخت عصبانی شد و به اطرافیان خود گفت:
این مرد را از من دور کنید که شیعهٔ خبیثی است و به عنوان برادرش با من بحث و گفتگو میکند.
📔 بحار الأنوار: ج۴٧، ص۴٠٠
#پيامبر #حضرت_زهرا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🕌 زیارتگاه ابوایوب انصاری در ترکیه
هنگامی که سربازان اسلام با رومیان میجنگیدند، ابوایوب انصاری (١) نیز در میان آنان بود. یک وقت او را در نزدیکی دریا دیدند، پرسیدند ابو ایوب چه حاجتی داری؟
گفت: من دربارهٔ دنیای شما هیچ حاجتی ندارم. ولی تقاضای من این است اگر مرگ من فرا رسید جنازهٔ مرا تا میتوانید به درون خاک دشمن ببرید و در آنجا دفن کنید.
چون من از پیامبر خدا شنیدهام که فرمود: یکی از نیکان اصحاب من نزد قلعهٔ قسطنطنیه (استانبول) دفن خواهد شد و امیدوارم من همان صحابی باشم.
هنگامی که ابوایوب فوت کرد. سربازان اسلام او را در تابوت گذاشتند و هر اندازه پیشروی میکردند تابوت او را نیز همراه خود به جلو میبردند.
قیصر (پادشاه روم) کسی را نزد مسلمانان فرستاد که بپرسد این تابوت چیست و چرا آن را همراه خود به جلو میآورند؟ مأمور قیصر نزدیک شد و ماجرای تابوت را پرسید.
مسلمانان در پاسخ گفتند:
در این تابوت جنازهٔ یکی از یاران پیامبر است که پیش از مردنش از ما خواسته او را در سرزمین شما به خاک بسپاریم و ما به وصیت او عمل خواهیم کرد.
رومیان گفتند: وقتی که شما برگشتید ما جنازهٔ او را از خاک در میآوریم و جلوی سگها میاندازیم.
سربازان اسلام گفتند:
اگر او را از قبر بیرون بیاورید در کشورهای عربی دیگر هیچ نصرانی زنده نخواهد ماند و تمام کلیساها خراب خواهد شد.
پس از دفن ابوایوب بر سر قبر او بارگاهی ساخته شد و تاکنون شبها در آن چراغ روشن میشود و قبرش در کشور ترکیه زیارتگاه مردم است.
(١) اولین میزبان پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مدینه و یار وفادار آن حضرت بود.
📔 بحار الأنوار: ج٢٢، ص١١٣
#پيامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
❌ خودداری از نماز بر جنازه بدهکار
جنازه مردی را آوردند تا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بر آن نماز بخواند.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به اصحاب فرمود: شما بر او نماز بخوانید، ولی من نمیخوانم.
اصحاب گفتند: یارسول اللّه! از چه رو بر وی نماز نمیخوانید؟
فرمود: به خاطر دِینی که بر ذمّه اوست.
ابوقتاده گفت: من ضامن میشوم که بدهی او را بپردازم.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: به نحو تمام و کمال خواهی پرداخت؟
ابوقتاده گفت: بلی، به نحو تمام و کمال.
در این موقع پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر آن جنازه نماز خواند و ابوقتاده گفت: بدهی وی هفده درهم یا هیجده درهم بود.
📔 مستدرک، ج۱۳، ص۴۰۴
#پيامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💢 سگِ دشمن شناس
راوی میگوید: همراه رسول الله صلی الله علیه و آله نماز صبح را خواندیم، سپس روی مبارکش را به ما کرد و شروع به صحبت با ما کرد، مردی از انصار نزد او آمد و گفت: ای رسول الله سگ فلان ذمّی لباسم را پاره کرد و ساق مرا زخمی کرد و از نماز با شما بازماندم،
وقتی روز دوم شد مردی دیگر از صحابه آمد و گفت: ای رسول الله سگ فلان ذمّی لباسم را پاره کرد و ساقم را زخمی کرد و مرا از نماز با شما بازداشت،
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر سگ درنده است کشتنش واجب است، سپس برخاست و ما همراه او برخاستیم تا به خانه مرد رسید.
انس پیش رفت و در زد، گفت: چه کسی بر در است؟ أنس گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله بر در شما است، گفت: مرد شتابان آمد و در را به روی پیامبر صلی الله علیه و آله باز کرد و گفت:
پدر و مادرم به فدای شما ای رسول الله چه چیز شما را نزد من آورده در حالی که من بر دین شما نیستم، اگر به دنبال من میفرستادید اجابت میکردم،
پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: به خاطر کاری که با تو داشتیم، سگت را بیاور که درنده شده و کشتنش واجب است، لباس فلانی را پاره و ساقش را زخمی کرده است، و امروز هم با فلانی چنین کرده،
مرد شتابان به سراغ سگش رفت و طنابی بر گردنش انداخت و آن را کشید و در اختیار رسول الله صلی الله علیه و آله قرار داد،
وقتی سگ به رسول الله نگریست به إذن خدای تعالی با زبانی فصیح گفت: سلام بر تو ای رسول الله چه چیز شما را به اینجا آورده و برای چه میخواهی مرا بکشی؟
فرمود: لباس فلانی و فلانی را پاره کرده و ساقشان را زخمی کردهای،
گفت: ای رسول الله مردمی که ذکر کردی منافقانی دشمن هستند، پسر عموی تو علی بن ابی طالب را دشمن میدارند، اگر این چنین نبودند با آنها کاری نداشتم، اما آنها علی را انکار میکنند و او را دشنام میدهند، تعصّب و غرور عربی مرا گرفت و با آنها چنین کردم،
گفت: وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله این را از سگ شنید به صاحبش دستور داد به آن توجه نشان دهد و در مورد او سفارش کرد،
سپس برخاست که برود در این هنگام صاحب ذمّی سگ برخاست و گفت: ای رسول الله آیا میروی در حالی که سگم شهادت داد که تو رسول الله و پسر عمویت علی ولی خداست، سپس اسلام آورد و همه کسانی که در خانه او بودند یک یک اسلام آوردند.
📔 بحار الأنوار، ج۴١، ص۲۴۶
#پیامبر #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔸 خلال کن
زنی برای مسئلهای به حضور رسول اکرم (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مشرّف شد، وی کوتاه قد بود،
پس از رفتنش عایشه کوتاه قدّی وی را با دست خویش تقلید کرد؛ رسول اکرم (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به وی فرمودند:
خلال کن. عایشه گفت: مگر چیزی خوردم یا رسول اللّه؟! حضرت فرمود: خلال کن.
عایشه خلال کرد و پاره گوشتی از دهانش افتاد.
در حقیقت حضرت با تصرّف ملکوتی، واقعیت ملکوتی و اخروی غیبت را در همین جهان به عایشه ارائه دادند.
قرآن کریم درباره غیبت میفرماید:
«وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ» (حجرات، ١٢)
«مسلمانان از یکدیگر غیبت نکنند، آیا کسی دوست میدارد که گوشت برادر خویش را در وقتی که مرده است بخورد؟ نه، از این کار تنفّر دارید.»
📔 بحار الأنوار: ج١۵، ص۱٨٨
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔸 مرگ ابولهب آیینه عبرت
پس از شکست کفار در جنگ بدر، ابو سفیان به مکه برگشته بود، ابولهب از او پرسید:
علت شکست لشکر، در جنگ بدر چه بود؟
ابو سفیان گفت:
مردان سفید پوش را بین زمین و آسمان دیدم که هیچ کس توان مقاومت در برابر آنها را نداشت.
ابورافع (غلام عباس) گفت:
آنها ملائکه بودند که از جانب خداوند آمدند پیامبر را یاری کنند.
ابولهب از شنیدن این سخن بر آشفت ابو رافع را محکم زد که چرا این حرفی را گفتی تا مردم به محمد بگروند.
ام الفضل همسر عباس عمود خیمه را برداشت و بر سر ابولهب کوبید که سرش شکست.
ابولهب پس از آن هفت شب زنده ماند و خداوند او را به مرض طاعون مبتلا نمود.
برای این که مرضش مسری بود همه مردم، حتی فرزندانش از ترس او را ترک نمودند، در خانه تنها مرد و سه روز دفنش نکردند.
پس از سه روز او را کشیده در بیرون مکه انداختند، آن قدر سنگ بر او ریختند تا زیر سنگها پنهان شد.
بدین گونه حتی دفن معمولی نیز بر او قسمت نشد.
📔 بحار الأنوار: ج١٨، ص۶٣
#پيامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 وعدهٔ پيامبر
از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است: دانشمندی از دانشمندان یهود نزد رسول الله صلی الله علیه و آله آمد و گفت:
ای رسول الله قومم مرا به نزد تو فرستادند چرا که پیامبر ما موسی به ما وعده داده است که بعد از من پیامبر برانگیخته میشود که نام او احمد است و او عرب است، نزد او بروید و از او بخواهید که از کوه آن جا هفت شتر سرخ موی سیاه چشم خارج کند.
اگر آن را برای شما خارج کرد بر او درود فرستید و به او ایمان آورید و نوری را که همراه او به عنوان وصی نازل شده پیروی کنید. او سرور پیامبران و وصیّش سرور اوصیاست، او به منزله هارون نسبت به موسی است.
در این هنگام فرمود: الله اکبر همراه ما بیا ای برادر یهود، پیامبر صلی الله علیه و آله به بیرون مدینه رفت و مسلمانان اطراف او بودند، نزد کوهی آمد.
ردای خود را پهن کرد و دو رکعت نماز خواند و آهسته سخنی گفت. ناگهان کوه صدای مهیبی کرد و شکافته شد و مردم صدای شتران را شنیدند،
فرد یهودی گفت: من شهادت میدهم که خدایی جز الله نیست و تو ای محمد فرستاده خدا هستی و آنچه آوردهای صدق و عدل است. ای رسول الله اجازه بده تا بروم نزد قوم خود و آنها را بیاورم تا وعده خود نسبت به شما را انجام دهند و به شما ایمان بیاورند.
دانشمند نزد قوم خود رفت و آنها را از موضوع با خبر کرد. همگی آماده شدند تا به سوی مدینه حرکت کنند. وقتی وارد آن شدند مدینه را به خاطر از دست دادن پیامبر صلی الله علیه و آله سوت و کور دیدند.
وحی از آسمان پایان یافت و ابوبکر بر جای او نشست. بر او وارد شدند و گفتند: تو جانشین رسول الله هستی؟ گفت: بله، گفتند: وعدهای که پیامبر به ما داده بود انجام بده. گفت: وعده چه بوده است؟
گفتند: اگر تو به راستی خلیفه باشی بر وعده ما داناتری و اگر چیزی نمی دانی پس خلیفه نیستی. چگونه به ناحق در جای پیامبرت نشستهای در حالی که سزاوار آن نیستی؟! ابوبکر برخاست و نشست و در کارش حیران ماند و ندانست چه کار کند،
در این هنگام مردی از مسلمانان گفت: دنبال من بیایید تا شما را نزد جانشین رسول الله ببرم. آنها به دنبال آن مرد رفتند تا این که به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها رسیدند، در زدند و در باز شد و علی علیه السلام بیرون آمد و او به خاطر رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله بسیار اندوهگین بود.
وقتی آنها را دید فرمود: ای یهودیان آیا در پی وعدهای که رسول الله به شما داده آمدهاید؟ گفتند: بله، همراه آنها به بیرون مدینه رفت، نزد کوهی که رسول الله صلی الله علیه و آله در آن جا نماز خوانده بود.
وقتی محلش را دید آه عمیقی کشید و فرمود: پدر و مادرم به فدای کسی که در این کوه بود. سپس دو رکعت نماز خواند و کوه ناگهان شکافته شد و شتران از آن خارج شدند که هفت شتر بودند.
وقتی این اتفاق را دیدند همه یک صدا گفتند: شهادت میدهیم که خدایی جز الله نیست و محمد فرستاده خداست و تو بعد از او خلیفه هستی، و هر آنچه که از جانب پروردگار ما آورده حق است.
و تو به درستی جانشین، وصیّ و وارث علم او هستی. خداوند تو و او را از اسلام پاداش نیکو دهد. سپس مسلمان و یکتاپرست به سرزمین خود بازگشتند.
📔 بحار الأنوار، ج۴١، ص٢٧١
#پیامبر #امام_علی #داستان_بلند
🔰 @DastanShia