eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.4هزار دنبال‌کننده
38 عکس
3 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🌱 صله رحم منصور به دنبال امام صادق علیه السلام فرستاد و دستور داد پهلوی خودش فرشی گستردند امام را در آنجا نشانید. بعد صدا زد فوری محمّد را بگویید بیاید، مهدی را صدا بزنید. پشت سر هم آنها را میخواست. جواب میدادند اکنون خواهد آمد مشغول بخور دادن و عطرزدن است. چیزی نگذشت که مهدی وارد شد بوی عطر از او ساطع بود. منصور رو بجانب حضرت صادق علیه السّلام نموده گفت: در باره صله رحم حدیثی به من فرموده اند مایلم آن را تکرار کنید تا مهدی بشنود. فرمود: پدرم از پدر خود از جدش از حضرت علی علیه السلام نقل کرد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: اگر شخصی که سه سال از عمرش باقی مانده صله رحم کند خداوند سی سال عمر او را افزایش میدهد و اگر قطع رحم نماید و از عمرش سی سال باقیمانده باشد عمرش را به سه سال میرساند. آنگاه این آیه را تلاوت نمود: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» (رعد، ۳۹) {خدا آنچه را بخواهد محو یا اثبات می‌کند، و اصل کتاب نزد اوست} گفت: حدیث خوبی است ولی منظورم این نبود. فرمود: پدرم از پدر خود از جدش از حضرت علی علیه السلام نقل کرد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: که صله رحم باعث آبادی مملکت و افزایش عمر می‌شود گرچه اهل آن زمان مردمان خوبی نباشند. گفت: این نیز حدیث خوبی است ولی آنچه میخواستم نیست. فرمود: پدرم از پدر خود از جدش از حضرت علی علیه السلام نقل کرد که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: صله رحم باعث آسانی حساب روز قیامت می‌شود و از بد مردن جلوگیری میکند. منصور گفت: آری همین بود. 📔 امالی شیخ طوسی: ص۳۰۶ 🔰 @DastanShia
. 🔸 آدم وسواس، عاقل نیست یکی از مسلمانان در وضو گرفتن، وسواس داشت، به طوری که هرچه برای وضو اعضاء را می‌شست، به دلش نمی‌چسبید و آن را نادرست می‌خواند و تکرار می‌کرد. عبدالله بن سنان می‌گوید: به حضور امام صادق عليه‌السلام رفتم و از او یاد کردم، گفتم: با اینکه او یک مرد عاقل است، در وضو وسوسه می‌کند. امام صادق (ع) فرمود: این چه عقلی است که در او وجود دارد، با اینکه از شيطان پیروی می‌کند؟ گفتم: چگونه از شیطان پیروی می‌کند؟ فرمود: از او بپرس، این وسوسه کاری از کجا به او روی می‌آورد؟ خود او جواب خواهد داد که: از کار شیطان است. (چرا که او می‌داند وسوسه و تزلزل در اراده، از القائات شیطان است، زیرا خداوند در سوره ناس آیه ۴ و ۵ می‌فرماید: "من شر الوسواس الخناس - الذی یوسوس فی صدور الناس" پناه می‌برم از شر وسوسه‌های شیطان مرموز، که در سینه‌های انسانها وسوسه می‌کند. ولی هنگام عمل بر اثر ضعف اراده، قادر بر جلوگیری از اطاعت شیطان نیست.) 📔 کافی، ج١، ص ١٢ 🔰 @DastanShia
. 🤲 دعای حفاظت ربیع دربان مخصوص منصور گفت: روزی منصور مرا خواست گفت: جعفر بن محمّد (علیهما السلام) را نزد من بیاور به خدا قسم او را خواهم کشت. به دنبال ایشان فرستادم وقتی آمد، عرض کردم یا ابن رسول اللَّه اگر وصیتی داری بکن. فرمود: تو برایم اجازه بگیر. پیش منصور رفتم و اطلاع دادم که جعفر بن محمّد (عليهما السلام) آمده است. گفت او را داخل کن. همین که چشم امام صادق علیه السلام به منصور افتاد دیدم لبهایش حرکت کرد و کلماتی گفت، اما نفهمیدم چه بود، پیش رفت تا به منصور سلام کرد، منصور از جا حرکت نمود او را در آغوش گرفت و در پهلوی خود نشانید. گفت: هر حاجتی داری بگو. جعفر بن محمّد علیهما السلام نامه‌هایی که اشخاص داده بودند پیش منصور گذاشت و درباره گروه دیگری نیز درخواستهایی کرد تمام آنها را منصور برآورده کرد گفت: احتیاجات خود را بگو. فرمود: مرا پیوسته احضار نکن که نزد تو بیایم. منصور گفت: چاره‌ای نیست تو میگویی من از غیب خبر میدهم! فرمود: چه کسی به تو چنین گزارشی داده است؟ منصور به پیرمردی اشاره کرد که روبرویش نشسته بود. حضرت صادق علیه السلام فرمود: تو از من شنیدی که چنین چیزی گفتم؟ پیر مرد گفت: بله. امام علیه السلام رو به منصور کرده فرمود: قسم می‌خورد؟ منصور گفت: قسم بخور. همین که پیر مرد شروع به قسم خوردن کرد، امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم از پدر خود از جدش از امیر المؤمنین علیهم السلام به من فرمود که وقتی بنده ای قسم دروغ میخورد و در ضمن قسم خدا را ستایش و تقدیس مینماید خداوند بواسطه تقدیسی که در آن قسم نموده، از کیفر کردن او در دنیا صرف نظر میکند، اگر ممکن است من خودم او را قسم بدهم. منصور گفت اختیار با شما است. امام علیه السلام فرمود: بگو از نیرو و قدرت پروردگار بیزارم و متکی به نیرو و قدر خویشم اگر این حرف را از تو شنیده باشم. پیرمرد زبانش بند آمد و از قسم خودداری کرد. منصور گرزی که در دست داشت بلند نموده گفت: به خدا قسم اگر سوگند نخوری با همین گرز تو را از بین میبرم. پیرمرد قسم یاد کرد هنوز سوگندش تمام نشده بود که زبانش مانند زبان سگ بیرون افتاد و در دم جان داد. جعفر بن محمّد علیهما السلام برخاست. ربیع گفت منصور به من گفت: وای بر تو، مبادا این جریان را به کسی بگویی که مردم فریفته او میشوند. امام صادق علیه السلام را قسم دادم که یا ابن رسول اللَّه منصور تصمیم بدی داشت، چشم شما که به او افتاد و او شما را دید تمام آن تصمیم‌ها از بین رفت. حضرت فرمود: ربیع من دیشب پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله را در خواب دیدم به من فرمود: جعفر (علیه السلام)، از منصور می‌ترسی؟ عرض کردم بله یا رسول اللَّه، فرمود: وقتی چشمت به او افتاد بگو: "بسم اللَّه استفتح و بسم اللَّه استنجح و بمحمد اتوجه اللهم ذلل لی صعوبة امری و کلّ صعوبة و سهّل لی حزونة امری و کل حزونة و اکفنی مؤنة امری و کلّ مؤنة". 📔 امالی شیخ طوسی: ص۲۹۴ 🔰 @DastanShia
. 🔘 عذاب دشمنان محمّد بن فضل از داود رقی نقل کرده، به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: از دشمنان امیرالمؤمنین علیه السّلام و اهل بیت نبوت برایم بگویید. فرمودند: کدام یک را بیشتر دوست داری: گفتن من یا با چشم خودت دیدن؟ عرض کردم: دیدن. به اباإبراهیم موسی (امام کاظم) علیه السّلام فرمودند: شلاق را بیاور! ایشان رفتند و آن را آوردند. فرمودند: ای موسی! شلاق را به زمین بزن و دشمنان امیرالمؤمنین و ما را نشان آن‌ها بده! شلاق را به زمین زدند؛ زمین شکافته شد و دریایی سیاه نمایان شد. سپس آن را به دریا زدند؛ صخره ای سیاه ظاهر شد. ضربه بعد را بر آن صخره زدند؛ دری از آن گشوده شد و همه ی آن‌ها آن جا بودند، به قدری زیاد بودند که به شمارش در نمی آمدند، صورت هایشان سیاه و چشم هایشان آبی بود. هر کدامشان در یک طرف صخره با زنجیر بسته شده بودند و فریاد می‌زدند: یا محمّد! شعله آتش بر صورت آن‌ها می‌زد و به آن‌ها می‌گفتند: دروغ می‌گویید، محمّد برای شما نیست و شما نیز به او مربوط نیستید. عرض کردم: فدایتان شوم! این‌ها کیستند؟ فرمودند: جبت و طاغوت و رجس و لعین بن لعین. یکایک آن‌ها را از اول تا آخر نام بردند تا رسید به اصحاب سقیفه و اصحاب فتنه و بنی ازرق و اوزاع و بنی امیه، خداوند هر صبح و شب عذابش را بر آن‌ها تجدید کند! سپس به صخره فرمودند: آن‌ها را تا وقتی که زمانش برسد در خود فرو ببر! 📔 عیون المعجزات، ص۸۶ 🔰 @DastanShia
. 🍃 شفاى امراض مردى از دوستان امام صادق عليه‌السلام به محضر مبارك آن حضرت شرفياب شد، در حالی كه مريض و دردمند بود، و از مرضش رنج مى‌برد. حضرت صادق علیه السلام فرمود: چی شده، چرا رنگت پريده؟ گفت: آقاجان، فدايت شوم، يك ماه است كه سخت مريض و بيمار و دردمند و ناراحتم و تب از من دور نمى‌شود و مرا رها نمى‌کند. هرچه پيش دكتر و طبيب رفتم، و آنچه را كه دستور دادند، و نسخه نوشتند و ويزيت دادند، پيچيده‌ام و انجام داده‌ام، ولى نتيجه نديده‌ام و سود و خوبى و فايده‌اى نداشته. آقاجان دستم به دامنت، كمكم كن، ما بيچاره‌ها كسى را جز شما نداريم. يك دعايى يا ثنايى يا دوايى به ما عنايت كنيد تا خوب شوم. امام صادق علیه السلام فرمود: يقه پيراهنت را باز كن و سرت را در آن فرو كن و بعد از اذان و اقامه، هفت بار سوره حمد را بخوان و به خودت فوت كن، انشاء اللّه خوب مى‌شوى. آن مرد مى‌گويد: همينكه دستور فرزند زهرا سلام اللّه عليهما را انجام دادم، گويا آب روى آتش بود، مثل اينكه مرا به طناب بسته باشند و بعد باز كرده باشند و رهايم كنند، همينطور من هم از درد و ناراحتى و رنج آزاد شدم. 📔 داستان‌هاى سوره حمد: ص ۸۱ 🔰 @DastanShia
. ✨ وعدهٔ بهشت علی بن ابی حمزه گفت: مرا دوستی بود که در دستگاه بنی امیه بود، به من گفت که برایم از امام صادق (علیه السلام) اجازۀ ملاقات بگیر، من هم از آن حضرت اجازه گرفتم. چون خدمت حضرت وارد شد، سلام کرد و نشست. پس گفت: قربانت شوم من در دستگاه آنها بودم و مال بسیاری از دنیای آنها به دست آوردم و در تحصیل آن از حرام پروائی نداشتم. امام فرمود: اگر بنی امیه برای خودشان منشی و مأمور مالیات و کسانی را که در دفاع از آنها جنگ کنند و کسانی را که در جماعت آنها حاضر شوند، پیدا نمی‌کردند، آنها هرگز حق ما را از ما نمی‌توانستند سلب کنند. اگر مردم آنها و اموالشان را به خودشان وا می‌گذاشتند، چیزی پیدا نمی کردند جز آن را که به دستشان می‌رسید (و بر اموال مردم تسلط پیدا نمی‌کردند). آن مرد عرض کرد: قربانت شوم از برای من راه نجاتی هست؟ حضرت فرمود: اگر برایت بگویم عمل می‌کنی؟ عرض کرد: بلی. فرمود آنچه را که از دستگاه آنها کسب کرده‌ای، همه را جدا ساز و هر کدام که صاحبش را می‌شناسی آنرا به او پس بده، و هر کدام را که صاحبش را نمی‌شناسی مالش را صدقه بده و من دربارۀ تو بهشت را ضامن می‌شوم. راوی گفت: جوان، مدت طولانی سر به زیر انداخت. سپس گفت: عمل می‌کنم قربانت شوم. ابن ابی حمزه گفت جوان با ما به کوفه برگشت و چیزی در روی زمین نگذاشت جز اینکه آن را از ملکش خارج کرد. حتی لباسهائی که داشت. ما در بین خودمان از برایش کمک هرینه‌ای تعیین کردیم و لباس خریداری نموده و خرجی برای او فرستادیم. چند ماه بیش نگذشت که جوان بیمار شد. ما او را عیادت کردیم و به بالینش رفتم و او در حال جان دادن بود. چشمانش را گشود و گفت: به خدا که صاحب و آقای تو دربارۀ من به وعده‌اش وفا کرد. پس از دنیا رفت و ما او را دفن کردیم. چون از کوفه بیرون شدم و خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدم تا چشم ایشان به من افتاد فرمود: ای علی به خدا که ما دربارۀ دوست تو به وعدۀ خومان وفا کردیم. عرض کردم: راست فرمودی، قربانت شوم او به هنگام مرگ از برای من چنین گفت. 📔 بحار الأنوار، ج۴٧، ص١٣٨ 🔰 @DastanShia
. ✨ خداوند، پناهِ بی‌پناهان شخصی محضر امام صادق علیه السلام آمد و درباره وجود خداوند پرسش نمود. حضرت فرمود: ای بنده خدا! تا کنون سوار کشتی شده‌ای؟ گفت: آری! فرمود: آیا پیش آمده که کشتی تو شکسته باشد به طوری که گرفتار امواج خروشان دریا شوی و در آن نزدیکی نه کشتی دیگری باشد که تو را نجات دهد و نه شناگر توانایی که تو را برهاند و امید نجات به رویت، کاملا بسته گردد؟ گفت: آری! چنین صحنه‌ای برایم پیش آمده است. فرمود: در آن لحظه خطرناک آیا دلت متوجه به چیز حقیقی شد که بتواند تو را از آن ورطه هولناک نجات بخشد؟ گفت: بلی! فرمود: همانا آن حقیقت خداوند قادر است و او آنجا که نجات دهنده‌ای نیست، تنها نجات دهنده به نظر می‌آید و پناهِ بی‌پناهان است. 📔 بحار الأنوار: ج٣، ص۴١ 🔰 @DastanShia
. 🌿 تازه مسلمان دو همسایه، که یکی مسلمان و دیگری نصرانی بود، گاهی با هم راجع به‌ اسلام سخن می‌گفتند. مسلمان که مرد عابد و متدینی بود آن قدر از اسلام‌ توصیف و تعریف کرد که همسایه نصرانیش به اسلام متمایل شد ، و قبول اسلام‌ کرد . شب فرا رسید ، هنگام سحر بود که نصرانی تازه مسلمان دید در خانه‌اش را می‌کوبند ، متحیر و نگران پرسید : کیستی ؟ از پشت در صدا بلند شد : من فلان شخصم و خودش را معرفی کرد ، همان‌ همسایه مسلمانش بود که به دست او به اسلام تشرف حاصل کرده بود. در این وقت شب چه کار داری ؟ - زود وضو بگیر و جامه‌ات را بپوش که برویم مسجد برای نماز. تازه مسلمان برای اولین بار در عمر خویش وضو گرفت ، و به دنبال رفیق‌ مسلمانش روانه مسجد شد . هنوز تا طلوع صبح خیلی باقی بود . موقع نافله‌ شب بود ، آن قدر نماز خواندند تا سپیده دمید و موقع نماز صبح رسید . نماز صبح را خواندند و مشغول دعا و تعقیب بودند که هوا کاملا روشن شد . تازه مسلمان حرکت کرد که برود به منزلش ، رفیقش گفت : کجا می‌روی ؟ - می‌خواهم برگردم به خانه‌ام ، فریضه صبح را که خواندیم دیگر کاری‌ نداریم. - مدت کمی صبر کن و تعقیب نماز را بخوان تا خورشید طلوع کند. - بسیار خوب . تازه مسلمان نشست و آن قدر ذکر خدا کرد تا خورشید دمید . برخاست که‌ برود ، رفیق مسلمانش قرآنی به او داد و گفت : فعلا مشغول تلاوت قرآن باش تا خورشید بالا بیاید ، و من توصیه می‌کنم که امروز نیت‌ روزه کن ، نمی‌دانی روزه چقدر ثواب و فضیلت دارد ؟ کم کم نزدیک ظهر شد . گفت : صبر کن چیزی به ظهر نمانده ، نماز ظهر را در مسجد بخوان. نماز ظهر خوانده شد . به او گفت : صبر کن طولی‌ نمی‌کشد که وقت فضیلت نماز عصر می‌رسد ، آن را هم در وقت فضیلتش‌ بخوانیم. بعد از خواندن نماز عصر گفت : چیزی از روز نمانده. او را نگاه داشت تا وقت نماز مغرب رسید . تازه مسلمان بعد از نماز مغرب‌ حرکت کرد که برود افطار کند . رفیق مسلمانش گفت : یک نماز بیشتر باقی نمانده و آن نماز عشاء است. صبر کن تا در حدود یک ساعت از شب‌ گذشته ، وقت نماز عشاء ( وقت فضیلت ) رسید ، و نماز عشاء هم خوانده شد . تازه مسلمان حرکت کرد و رفت . شب دوم هنگام سحر بود که باز صدای در را شنید که می‌کوبند ، پرسید : کیست ؟ - من فلان شخص همسایه‌ات هستم ، زود وضو بگیر و جامه‌ات را بپوش که به اتفاق هم به مسجد برویم. - من همان دیشب که از مسجد برگشتم ، از این دین استعفا کردم . برو یک آدم بیکارتری از من پیدا کن که کاری نداشته باشد ، و وقت خود را بتواند در مسجد بگذراند . من آدمی فقیر و عیالمندم ، باید دنبال کار و کسب روزی بروم. امام صادق عليه السلام بعد از اینکه این حکایت را برای اصحاب و یاران خود نقل کرد ، فرمود : به این ترتیب ، آن مرد عابد سختگیر ، بیچاره‌ای را که وارد اسلام کرده بود خودش از اسلام بیرون کرد . بنابراین شما همیشه متوجه این‌ حقیقت باشید که بر مردم تنگ نگیرید ، اندازه و طاقت و توانایی مردم را در نظر بگیرید ، تا می‌توانید کاری کنید که مردم متمایل به دین شوند و فراری نشوند ، آیا نمی‌دانید که روش سیاست اموی برسختگیری و عنف و شدت‌ است ، ولی راه و روش ما بر نرمی و مدارا و حسن معاشرت و به دست آوردن دلهاست. 📔 وسائل الشیعه: ج٢، ص۴٩۴ 🔰 @DastanShia
. 💠 در سرزمین منا مردمی که به حج رفته بودند، در سرزمین منا جمع بودند. امام صادق عليه‌السلام و گروهی از یاران، لحظه‌ای در نقطه‌ای نشسته از انگوری که در جلوشان بود، می‌خوردند. سائلی پیدا شد و کمک خواست. امام مقداری انگور برداشت و خواست به‌ سائل بدهد. سائل قبول نکرد و گفت: به من پول بدهید. امام فرمود: خیر است، پولی ندارم. سائل مأیوس شد و رفت. سائل بعد از چند قدم که رفت پشیمان شد و گفت: پس همان انگور را بدهید. امام فرمود: خیر است و آن انگور را هم به او نداد. طولی نکشید سائل دیگری پیدا شد و کمک خواست. امام برای او هم یک خوشه انگور برداشت و داد. سائل انگور را گرفت و گفت: سپاس خداوند عالمیان را که به من روزی رساند. امام با شنیدن این جمله او را امر به توقف داد، و سپس هر دو مشت را پر از انگور کرد و به او داد. سائل برای بار دوم خدا را شکر کرد. امام باز هم به او فرمود: بایست و نرو، سپس به یکی از کسانش که‌ آنجا بود رو کرد و فرمود: چقدر پول همراهت هست؟ او جستجو کرد، در حدود بیست درهم بود، به امر امام به سائل داد. سائل برای سومین بار زبان به شکر پروردگار گشود و گفت: سپاس منحصراً برای خداست، خدایا مُنعم تویی و شریکی برای تو نیست. امام بعد از شنیدن این جمله، جامه خویش را از تن کند و به سائل داد. در اینجا سائل لحن خود را عوض کرد و جمله‌ای تشکر آمیز نسبت به خود امام‌ گفت. امام بعد از آن دیگر چیزی به او نداد و او رفت. یاران و اصحاب که در آنجا نشسته بودند، گفتند: ما چنین استنباط کردیم که اگر سائل همچنان به شکر و سپاس خداوند ادامه می‌داد، باز هم‌ امام به او کمک می‌کرد، ولی چون لحن خود را تغییر داد و از خود امام‌ تمجید و سپاسگزاری کرد، دیگر کمک ادامه نیافت. 📔 بحار الأنوار: ج١١، ص١١۶ 🔰 @DastanShia
. 🔷 دوری از بازی و بیهودگی صفوان جمال می‌گوید: به حضور امام صادق عليه‌السلام رفتم و در مورد امام بعد از او سؤال کردم که کیست؟ امام صادق علیه السلام در پاسخ سؤال من فرمود: صاحب مقام امامت، بازی و بیهوده گری نمی کند. در همین هنگام موسی بن جعفر عليه‌السلام را که در آن هنگام کودک بود، دیدم و همراهش یک بزغاله مکی بود. آن بزغاله را گرفته بود و به او می‌گفت: خدایت را سجده کن. امام صادق علیه السلام او را در آغوش گرفت و فرمود: پدر و مادرم به فدای کسی که بازی و بیهوده گری نمی کند. 📔 کافی، ج١، ص ٣١١ 🔰 @DastanShia
. 🔸 خرید نان به نرخ روز امام صادق علیه السلام به معتب مسؤول خرج خانهٔ خود فرمود: - معتب اجناس در حال گران شدن است ما امسال در خانه گندم داریم؟ - بلی یا بن رسول الله! به قدری که چندین ماه را کفایت کند گندم ذخیره داریم. - آن‌ها را به بازار ببر و در اختیار مردم بگذار و بفروش! - یابن رسول الله! گندم در مدینه نایاب است، اگر این‌ها را بفروشیم دیگر خریدن گندم برای ما میسر نخواهد شد. - سخن همین است که گفتم، همه گندم‌ها را در اختیار مردم بگذار و بفروش! معتب بنا به دستور امام گندم‌ها را فروخت و نتیجه را گزارش داد. امام به او تاکید فرمود: - بعد از این، نان خانهٔ مرا روز به روز از بازار بخر؛ نان خانهٔ من نباید با نانی که در حال حاضر توده مردم مصرف می‌کنند، تفاوت داشته باشد. نان خانهٔ من باید بعد از این، نیمی از گندم و نیمی از جو باشد. من - بحمدالله - توانایی دارم که تا آخر سال خانه خود را با نان گندم به بهترین وجهی اداره کنم، ولی این کار را نمی کنم تا در پیشگاه الهی اقتصاد و محاسبه در زندگی را رعایت کرده باشم. 📔 بحار الأنوار: ج۴٧، ص۵٩ 🔰 @DastanShia
. 💠 متّهم بی گناه مردی از حُجّاج در مدینه به خواب رفت و چون بیدار شد پنداشت هِمیانِ پول او سرقت شده، پس از خانه خارج شد و برخورد به امام جعفر صادق علیه السلام نمود که حضرتش مشغول نماز بود، امّا او امام را نشناخت و دست به گریبانِ حضرت شد که: تو همیانِ مرا برداشته ای. امام فرمود: چه چیز در هِمیان بود؟ گفت: هزار دینار. پس امام او را به خانه خود برد و معادل هزار دینار طلا یا نقره به او داد، امّا همین که آن مرد به خانه خود رفت و هِمیان را در خانه یافت به خدمتِ امام برگشت و با حال معذرت و پوزش خواست هزار دینار را برگرداند، ولی امام از گرفتنِ دینارها امتناع ورزید و فرمود: آنچه از دستِ من خارج شده دیگر به من برنخواهد گشت. و چون آن مرد از هویّتِ امام سراغ گرفت، به او گفته شد: او جعفر صادق علیه السلام است. گفت: همانا اوست که با من این چنین برخوردِ بزرگوار مَنِشانه کرد. 📔 بحار الأنوار، ج۴۷، ص۲۳-۲۴ 🔰 @DastanShia
. 🕊️ رفاقت با کبوتربازان روزی نامه‌ای به امضای عدّه‌ای از بزرگان و معاریف شیعه به دست امام صادق علیه السلام رسید که چند نفر از امضاکنندگان خود حامل نامه بودند. این نامه بیانگر شکایت از روشِ معاشرتی و رفاقت آمیز مفضّل بن عمر (یکی از شخصیّتهای شیعه و شاید نماینده و وکیل امام صادق علیه السلام در کوفه) با یک عدّه کبوترباز و افراد به ظاهر بی بندوبار بود. درین نامه از حضرت خواسته شده بود مفضّل را از رفت و آمد با کبوتربازان و گرم گرفتن با آنها منع فرماید. امام صادق علیه السلام پس از خواندنِ آن نامه، نامه ای دربسته برای مفضّل، به وسیله همان چندنفر فرستاد و فرمود این نامه را جز به دست مفضّل به کسی ندهند. حُسن اتّفاق، موقعی نامه حضرت به دست مفضّل رسید که امضاکنندگانِ نامه، همه در خانه او حاضر بودند، او نامه را در حضور آنان باز کرده و خواند و سپس به دستِ آنها داد و گفت: می‌دانید که این نامه از امام صادق علیه السلام است، آن را بخوانید و بگویید چه باید کرد؟ آنها نامه را گرفته خواندند و متوجّه شدند امام درین نامه تنها دستورِ چند قلم معامله به مفضّل داده که انجامش مستلزم رقمی درشت پول نقد می‌باشد و باید مفضّل تهیه کند، امّا هیچ گونه اشاره ای به محتوای نامه آنها به امام و یا اظهار ناراحتی از روش معاشرتی مفضّل نشده. ناگفته پیداست که چون امام صادق ارتباط مفضّل با آن عده جوانِ کبوترباز را دلیل بر امضای روشِ غلط کبوتربازیِ آنان نمی دانست و از طرفی به موقعیّت علمی و تقوائی مفضّل و مقصودش از رفاقت با آنها آگاهی داشت، موضوع نامه بزرگانِ کوفه را به روی خود نیاورد و با برخورد منفی نسبت به آن چیزی در رابطه با آن به مفضّل ننوشت تا خود آنها را از واقع امر آگاه نماید. اکنون برویم برسر اصل موضوع نامه امام و عکس العمل منفی بزرگان و امضاکنندگانِ نامه قبلی نسبت به نامه امام. آنها با خواندنِ نامه، همه سر به زیر انداخته، سکوت نمودند و بعضی هم شروع کردند به یک دگر نگاهِ معنی دار کردن و بالاخره با ایراد جمله استبعادآمیز: این کارها نیازمند به رقمِ بزرگی پول نقد است که باید پیرامون آن فکر کنیم و در صورت امکان فراهم و جمع آوری نموده به تو تسلیم نمائیم. از دست به جیب بردن و کمک برای انجام خواسته امام تعلُّل و عذرخواهی کردند و چون برخاستند بروند، مفضّل که مرد زیرک و دانائی بود و گویا دورادور از نامه شکوائیّه حاضرین به امام صادق اطّلاع پیداکرده بود، بی آن که عکس العملی نشان دهد، با خونسردی و پُختگی مخصوص، آنها را برای صرف غذا دعوت به ماندن کرد و نگذاشت از خانه بیرون روند. و در همان موقع از پیِ کبوتربازان فرستاد و چون همه حاضر شدند، در حضورِ آن عدّه از بزرگان کوفه نامه امام را برای آنها خواند. کبوتربازان بدون هیچ گونه تعلُّل و عذرتراشی از جای برخاسته، رفتند و هنوز مفضّل و میهمانانش از خوردنِ غذا دست نکشیده بودند که برگشتند و هریک مبلغی درخورِ توانائی خود از یک هزار و دوهزار درهم و رقمهائی از دینار آوردند و همه را یک جا جمع کرده تسلیم مفضّل نموده و رفتند. در این موقع مفضّل روی سخن به امضاکنندگان نامه شکوائیه کرد و گفت: شما از من می‌خواهید که امثال این جوانان... را به خود راه ندهم و بدون توجه به این که امکان سر به راست کردنِ آنها در کار است و ممکن است در یک چنین مواردی باری از دین بردوش نهند، آنان را از دور و برِ خود بِرانم. شما چنین پندارید که خداوند محتاج به نماز و روزه شماها می‌باشد، که مغرور بدان شده اید! امّا در مقام گذشتِ مالی و کمک به دین خدا هریک عذرتراشی و تعلُّل می‌کنید و انجامِ امرِ امام را به دفع الوقت می‌گذرانید! امضاکنندگانِ نامه که انتظار یک چنین گذشتِ مالی و بلندهمّتی را از کبوتربازان نداشته و رفاقت مفضّل با آنان را برمبنای بی بندوباریِ اخلاقی و امثال آن تلقّی کرده بودند، این عمل را پاسخِ دندان شکن و قانع کننده ای برای نامه خود و برخورد منفی و سکوت امام صادق علیه السلام نسبت به آن دانستند و حتّی از شکایتِ خود از مفضّل به امام نادم گردیده، برخاستند رفتند. 📔 منهج المقال، ص۳۴۳ 🔰 @DastanShia
. 🔹 شاگردان امام صادق (ع) «هشام بن سالم» می‌گوید: روزی با گروهی از یاران امام صادق (علیه السلام) در محضر آن حضرت نشسته بودیم. یک نفر مرد شامی اجازه ورود خواست و پس از کسب اجازه، وارد مجلس شد. امام فرمود: بنشین. آن گاه پرسید: چه می‌خواهی؟ مرد شامی گفت: شنیده‌ام شما به تمام سؤالات و مشکلات مردم پاسخ می‌گویید، آمده‌ام با شما بحث و مناظره بکنم! امام فرمود: در چه موضوعی؟ شامی گفت: درباره کیفیت قرائت قرآن. امام رو به «حمران» کرده فرمود: حمران جواب این شخص با تو است! مرد شامی: من می‌خواهم با شما بحث کنم، نه با حمران! امام فرمود: اگر حمران را محکوم کردی، مرا محکوم کرده‌ای! مرد شامی ناگزیر با حمران وارد بحث شد. هرچه شامی پرسید، پاسخ قاطع و مستدلی از حمران شنید، به طوری که سرانجام از ادامه بحث فروماند و سخت ناراحت و خسته شد! امام فرمود: (حمران را) چگونه دیدی؟ شامی گفت: راستی حمران خیلی زبردست است، هرچه پرسیدم به نحو شایسته‌ای پاسخ داد! شامی گفت: می‌خواهم درباره لغت و ادبیات عرب با شما بحث کنم. امام رو به «ابان بن تغلب» کرد و فرمود: با او مناظره کن. ابان نیز راه هرگونه گریز را به روی او بست و وی را محکوم ساخت. شامی گفت: می‌خواهم درباره فقه با شما مناظره کنم! امام به «زُراره» فرمود: با او مناظره کن. زراره هم با او به بحث پرداخت و به سرعت او را به بن بست کشاند! شامی گفت: می‌خواهم درباره کلام با شما مناظره کنم. امام به «مؤمن طاق» دستور داد با او به مناظره بپردازد. طولی نکشید که شامی از مؤمن طاق نیز شکست خورد! به همین ترتیب وقتی که شامی درخواست مناظره درباره استطاعت (قدرت و توانایی انسان بر انجام یا ترک خیر و شرّ)، توحید و امامت نمود، امام به ترتیب به حمزه طیّار، هشام بن سالم و هشام بن حکم دستور داد با وی به مناظره بپردازند و هرسه، با دلایل قاطع و منطق کوبنده، شامی را محکوم ساختند. با مشاهده این صحنه هیجان انگیز، از خوشحالی خنده‌ای شیرین بر لبان امام نقش بست. 📔 قاموس الرجال، ج۳، ص۴۱۶ 🔰 @DastanShia
. ⭕ یک مهمانی ساده صفوان می‌گوید: عبدالله بن سنان بر من مهمان شد پرسید: چیزی در منزل داری؟ گفتم: آری. آنگاه پسرم را پول دادم مقداری گوشت و تخم مرغ بخرد. عبدالله گفت: پسرت را کجا فرستادی؟ - فرستادم کمی گوشت و تخم مرغ بخرد. - او را برگردان، سرکه و زیتون نداری؟ - چرا، سرکه و زیتون داریم. - آنها را بیاور. از حضرت امام صادق علیه السلام شنیدم فرمود: نابود باد کسی که آنچه در خانه دارد برای برادر مؤمنش کم شمارد و نابود باد شخصی که هر چه برادرش برای او آورد کم به نظر بیاورد. 📔 بحار الأنوار: ج٧۵، ص۴۵٢ 🔰 @DastanShia
. 🔸 گریه کودکان امام صادق علیه السلام به مفضل فرمود: «ای مفضل! از منافع گریه کودکان نیز آگاه باش. بدان که در مغز کودکان رطوبتی است که اگر در آن بماند، بیماری ها و نارسایی های سخت و ناگوار مانند نابینایی به او رساند. گریه، آن رطوبت را از سر کودکان سرازیر می کند و بدین وسیله، تن درستی بدن و چشم آنها را فراهم می کند. پدر و مادر از این راز آگاه نیستند و مانع آن می شوند که کودک از گریه اش سود برد. اینان همواره در سختی می افتند و می کوشند او را ساکت کنند و با فراهم آوردن خواسته هایش، او را از گریه باز دارند، ولی نمی دانند که گریه کردن به سود اوست و سرانجام نیکی پیدا می کند. چه بسا در اشیا، منافعی باشد که معتقدانِ به اهمال و بی تدبیری در کارِ عالَم، از آن غافل اند و اگر می دانستند، هیچ گاه نمی گفتند فلان چیز بی ثمر است؛ زیرا آنان از اسباب و علل آگاه نیستند. به راستی هر چه را منکران نمی دانند، عارفان می بینند. چه بسیار است چیزهایی که دانش اندک آفریده ها از آن کوتاه و خالق آفرینش باعلم بی پایانش از آن آگاه است». 📔 بحار الأنوار، ج۳، ص۶۶ 🔰 @DastanShia
. ✨ تحصیل روزی امام صادق عليه‌السلام جامه زبر کارگری برتن ، و بیل در دست داشت، و در بوستان خویش سرگرم بود. چنان فعالیت کرده بود که سرا پایش را عرق‌ گرفته بود. در این حال ، ابوعمر و شیبانی وارد شد، و امام علیه السلام را در آن تعب و رنج‌ مشاهده کرد. پیش خود گفت، شاید علت اینکه امام شخصا بیل به دست‌ گرفته و متصدی این کار شده این است که کسی دیگر نبوده، و از روی ناچاری‌ خودش دست به کار شده. جلو آمد و عرض کرد : این بیل را به من بدهید، من انجام می‌دهم. امام علیه السلام فرمود: نه، من اساسا دوست دارم که مرد برای تحصیل روزی رنج‌ بکشد و آفتاب بخورد. 📔 بحار الأنوار: ج١١، ص١٢٠ 🔰 @DastanShia
. 🔸 فرجام اعتماد به شراب خوار اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام دینار زیادی داشت. مردی از قریش هم قصد داشت که به یمن مسافرت کند. اسماعیل به عنوان مشورت از پدرش پرسید: ای پدر، همانا فلانی می‌خواهد به یمن برود و من مقداری دینار دارم. آیا صلاح می‌دانی که دینارها را به او بدهم تا از آن جا، کالایی برایم بخرد. امام صادق علیه السلام فرمود: پسرم آیا خبر نداری که او شراب خواری می‌کند؟ اسماعیل گفت: مردم این چنین می‌گویند. امام فرمود: پسرم این کار را نکن. اسماعیل از فرمان پدرش سرپیچی کرد و دینارها را به آن مرد داد. او نیز پول‌ها را از بین برد و حتی اندکی از آن‌ها را برنگرداند. از قضا امام صادق علیه السلام و اسماعیل در آن سال به حج رفتند. اسماعیل هنگام طواف خانه خدا می‌گفت: خدایا، به من پاداش عطا فرما و زیان آن دینارها را جبران کن. امام صادق علیه السلام در آن هنگام، به او رسید و با دست، به پشت سرِ اسماعیل زد و گفت: پسرم ساکت باش! به خدا سوگند تو نباید چنین چیزی را از خدا طلب کنی؛ زیرا خبر داشتی او شراب می‌نوشد، ولی به او اطمینان کردی. اسماعیل گفت: ای پدر، همانا من ندیدم که او شراب بخورد، بلکه از مردم شنیدم. امام فرمود: پسرم، همانا خداوند عزیز در کتابش می‌فرماید: پیامبر به خداوند و به مؤمنان ایمان می‌آورد؛ یعنی پیامبر حرف خدا را و مؤمنان را تصدیق می‌کند. پس زمانی که مؤمنان نزد تو شهادت دادند، ایشان را تصدیق کن و به شراب خوار اعتماد نکن. هم چنین خداوند بزرگ در قرآن می‌فرماید: اموال خودتان را به آدم‌های نادان ندهید. پس هیچ نادانی از شراب خوار، نادان تر نیست؛ زیرا به شراب خوار هنگام خواستگاری زن نمی دهند. هم چنین مورد شفاعت قرار نمی گیرد و نزد او چیزی به امانت نمی گذارند. اگر کسی نیز به شراب خوار اعتماد کند، او امانت را از بین می‌برد. بدین جهت، خداوند به امانت سپارنده، اجر نمی دهد و مال از بین رفته اش را به او برنمی گرداند و جبران نمی کند. 📔 بحار الأنوار، ج ۴۷، ص ۲۶٧ 🔰 @DastanShia
. 🔥 امام صادق (ع) و یاد آتش دوزخ سلیمان بن خالد می‌گوید: امام صادق (علیه السلام) در فصل تابستان در منزل شخصی مهمان بود، سفره‌ای را پهن کردند، که در میان آن، نان بود. سپس ظرف آبگوشتی مقابل حضرت گذاشتند. امام (علیه السلام) نان را خرد کرد و در میان آبگوشت ریخت وقتی خواست لقمه‌ای از آن بردارد چون داغ بود، فوری دستش را کشید و فرمود: أستجیر بالله من النار... پناه می‌برم به خداوند از آتش جهنم، ما طاقت داغی این آبگوشت را نداریم، چگونه طاقت آتش جهنم را داشته باشیم؟ حضرت این جمله‌ها را چندین بار تکرار کرد تا غذا سرد شد، آنگاه از غذا میل فرمود و ما نیز خوردیم. بدین گونه امام صادق (علیه السلام) از داغی غذا به یاد آتش جهنم افتاد و به خدا پناه برد. 📔 بحار الأنوار: ج۶۶، ص۴٠٣ 🔰 @DastanShia
. ❓کدامیک عابدترند ؟ یکی از اصحاب امام صادق عليه‌السلام ، که طبق معمول همیشه در محضر درس آن‌ حضرت شرکت می‌کرد و در مجالس رفقا حاضر می‌شد و با آنها رفت و آمد می‌کرد ، مدتی بود که دیده نمی‌شد . یک روز امام صادق عليه‌السلام ، از اصحاب و دوستانش پرسید : راستی فلانی کجاست که مدتی است دیده نمی‌شود ؟ - یا ابن رسول الله اخیرا خیلی تنگدست و فقیر شده . - پس چه می‌کند ؟ - هیچ ، در خانه نشسته و یکسره به عبادت پرداخته است . - پس زندگیش از کجا اداره می‌شود ؟ - یکی از دوستانش عهده‌دار مخارج زندگی او شده. - به خدا قسم این دوستش به درجاتی از او عابدتر است. 📔 وسائل الشیعه: ج٢، ص۵٢٩ 🔰 @DastanShia
. 🤲 دعا بر سر سفره غذا از وضع ناهنجارِ مالی و ازهم پاشیدگیِ زندگی‌ام به امام صادق علیه السلام شکایت کردم. امام فرمود: هنگامی که به کوفه رفتی با فروش بالشِ زیرِ سَرَت هم که باشد به ده درهم غذائی آماده کن و مقداری از برادرانَت را به غذا دعوت کُن و از ایشان بِخواه تا درباره تو دعا کنند. حفص گوید: به کوفه آمدم و هرچه تلاش کردم غذائی تهیّه کنم میسّر نشد، تا بالاخره طبق دستور امام صادق بالش زیر سَرَم را فروختم و با آماده ساختنِ غذا، تعدادی از برادرانِ دینیِ خود را دعوت نموده و از ایشان خواستار دعا در حلّ مشکلات زندگی‌ام شدم، آنها هم با صرف غذا دعا کردند. او اضافه کرد: به خدا قسم! جز مدّت کوتاهی از این قضیّه گذشت که متوجّه شدم کسی درِ خانه را می‌زنَد و چون در را باز کردم، دیدم شخصی که با او داد و ستد داشتم و از وی طلبکار بودم به سراغ من آمد و با پرداخت مبلغ سنگینی که به گمانَم ده هزار درهم بود، بدهیِ خود را با من تصفیه و مصالحه کرد و از آن پس پی درپی امرِ من رو به فَراخی و گُشایش نهاد و به رفع سختی و تنگدستی انجامید. 📔 کافی، ج۵، ص۳۱۴ 🔰 @DastanShia
. 💫 معجزه‌ای از امام صادق (ع) جمعی از اصحاب خاص امام صادق (ع) در محضرش بودند، امام به آنها رو کرد و فرمود: خزانه‌های زمین و کلیدهای آن نزد ما است، اگر خواسته باشم با یک اشاره کنم و بگویم، (هر چه طلا داری، خارج ساز)، زمین اطاعت خواهد کرد. آنگاه امام صادق (ع) با یک پایش اشاره کرد و روی زمین خطی کشید، زمین دهان باز کرد، سپس اشاره کرد، یک شمش طلا به اندازه یک وجب بیرون آمد. امام به حاضران فرمود: خوب بنگرید، آنها چون خوب نگاه کردند، شمشهای بسیاری را روی هم دیدند که می‌درخشید، یکی از حاضران پرسید: قربانت گردم با اینکه به شما آن همه مکنت داده شده، چرا شیعیان شما نیازمند هستند؟ امام صادق فرمود: خداوند دنیا و آخرت را برای شیعیان ما جمع کند و آنها را وارد بهشت پر نعمت نماید و دشمنان ما را وارد دوزخ سازد. (بنابراین نباید به دنیا دل ببندیم و آخرت را فراموش کنیم و باید دل به آخرت بست و دنیا را به عنوان راه عبور، برگزید). 📔 کافی، ج١، ص ۴۷۴ 🔰 @DastanShia
. 🌱 صدقه، یا ساعت سعد و نحس محدّث عالیقدر کلینی از امام صادق علیه السلام روایت نموده که فرمود: زمینی بود که باید بین من و مردی نجوم شناس تقسیم شود و او زمینه چینی می‌کرد که خود در ساعتِ سَعْد و خوب در محل حاضر شود و من در ساعتی نحس و نامَیمون، پس (گویا براساس قرعه) زمین تقسیم شد و بهترین سهم آن نصیبِ من گردید. در این موقع آن مرد (از روی تأسّف) دست راستش را بر دست چپش زد و گفت: من هرگز چنین روزی را ندیده بودم! گفتم: وای بر دیگر روز (که قیامت باشد و مثلاً بدیِ امروز - به خاطر محروم شدن از سهمِ بهتر - سهل‌تر از روز قیامت خواهد بود)، و از چه رو از دیدنِ امروز ناراحتی؟ گفت: من دارای علم نجوم هستم، پس تو را در ساعت نحس از خانه بیرون آوردم و خودم در ساعت سَعد و مَیمون بیرون آمدم. امّا اکنون که زمین تقسیم شد، بهترین سهم به نام تو درآمد. گفتم: آیا ایراد نکنم برای تو حدیثی را که پدرم برای من ایراد فرمود؟ او مرا حدیث کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: کسیکه خوشحال شود ازینکه خدا نحسیِ روز را از وی دفع و برطرف سازد، روزش را با صدقه آغاز کند، تا خداوند نحوستِ آن روز را از وی برطرف کند، و کسی که دوست دارد خدا نحسیِ شبش را برطرف فرماید، شب را با دادنِ صدقه افتتاح نماید تا نحسیش را دفع نماید. سپس فرمود: من امروز بیرون آمدنم را با صدقه آغاز کردم و صدقه برای تو بهتر از علم نجوم است. 📔 کافی، ج۴، ص۶ 🔰 @DastanShia
. 🔸راه ندادن به مراجعین یکی از شیعیان سرشناس و رجال حدیث عصر امام صادق علیه السلام بود به هنگامی که اعتبار و ثروتش فزونی یافت، به خاطر آن که هر روز فقرای شیعه مزاحمش نشوند و ملاقاتش برای هرکسی به آسانی صورت نگیرد، مستخدمی را برای دربانی خانه اش تعیین نمود تا هرکس را صلاح دید، بپذیرد و از دردسرِ دیگر مراجعین آسوده خاطر باشد. او در همان سال توفیق زیارت خانه خدا نصیبش گردید و در خلال مراسم حجّ به محضر امام صادق علیه السلام شتافت و مؤدّبانه جلو رفت و عرض ارادت و سلام کرد، ولی برخلاف همیشه امام از وی روگردانید و با قیافه ای گرفته و درهم، سلامِ او را پاسخ داد. این برخورد برای اسحاق غیرمنتظره بود، او سخت ناراحت شد و به دست و پای امام افتاد، و عرض کرد: چه باعث شده است که حالِ شما نسبت به من این گونه تغییر نموده، مگر چه خطائی از من سرزده است؟! امام علیه السلام فرمود: چون وضع رفتار تو نسبت به مؤمنان عوض شده است. اسحاق بلادرنگ ازین سخن به گماردنِ دربان و دربند خانه اش منتقل شد و عرض کرد: قربانت شوم! من قصدم ازین کار بدرفتاری با مؤمنان نبود، من ترسیدم مبادا دچار آفتِ شهرت طلبی و خودخواهی شوم که مستخدمی را مأمور درِ خانه‌ام نمودم. امام فرمود: ای اسحاق! مگر نمی دانی وقتی دونفر از شیعیان ما به ملاقات یکدیگر نائل شده، دست در دستِ هم نهند، خداوند در میانِ دو دستِ آنها صد واحد رحمت قرار می‌دهد که نود و نه واحد آن از آنِ کسی خواهد بود که رفیقش را بیشتر دوست داشته باشد. وقتی با هم معانقه و دست بگردن شوند، رحمتِ حق آنان را فراگیرد، و چون مدّتی را باهم نشینند و نسبت به یک دگر مهر ورزند، بدانها گفته شود: دانسته باشید که خداوند شما را بخشید. 📔 ثواب الأعمال، ص۱۷۶ 🔰 @DastanShia
. ⚡ پریدن در خواب ولید بن صبیح گوید: شهاب بن عبد ربّه به من گفت: سلام مرا به امام صادق علیه السلام ابلاغ کن و به حضرتش بگو من در حال خواب دچار وحشت و از جا پریدن می‌شوم و چاره رهائی ازین ناراحتی چیست؟ پس این موضوع را عینا به عرض امام صادق علیه السلام رسانیدم. امام فرمود: به او بگو: باید مال خود را (با پرداخت حقوق شرعی آن همانند زکات) تزکیه و تصفیه نمائی. چون این دستور را به وی ابلاغ کردم، گفت: آنچه را بگویم به امام می‌رسانی؟ گفتم: آری. گفت: به حضرتش بگو: نه تنها رجال و بزرگترها، که حتّی بچه‌ها هم همه می‌دانند که من مال خود را با دادنِ زکات و... تزکیه می‌کنم. ولید گوید: این پیغام را هم به عرض امام رسانیدم، پس فرمود: به شهاب بگو سهم زکات را جدا می‌کنی، امّا در محلّی که باید به مصرف نمی‌رسانی و به غیر اهلش می‌دهی. 📔 کافی، ج۳، ص۵۴۹ 🔰 @DastanShia