eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.4هزار دنبال‌کننده
38 عکس
3 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
. 💤 خواب وحشتناک خوابی که دیده بود او را سخت به وحشت انداخته بود. هر لحظه تعبیرهای‌ وحشتناکی به نظرش می‌رسید. هراسان آمد به حضور امام صادق عليه‌السلام و گفت: خوابی دیده‌ام. خواب دیدم مثل اینکه یک شبح چوبین، یا یک آدم چوبین، بر یک‌ اسب چوبین سوار است، و شمشیری در دست دارد، و آن شمشیر را در فضا حرکت می‌دهد. من از مشاهده آن بی‌نهایت به وحشت افتادم، و اکنون‌ می‌خواهم شما تعبیر این خواب مرا بگویید. امام (ع): حتما یک شخص معینی است که مالی دارد، و تو در این فکری‌ که به هر وسیله شده مال او را از چنگش بربایی. از خدایی که تو را آفریده و تو را می‌میراند، بترس و از تصمیم خویش منصرف شو. - حقا که عالم حقیقی تو هستی، و علم را از معدن آن به دست آورده‌ای. اعتراف می‌کنم که همچو فکری در سر من بود، یکی از همسایگانم مزرعه‌ای‌ دارد، و چون احتیاج به پول پیدا کرده می‌خواهد بفروشد، و فعلا غیر از من‌ مشتری دیگری ندارد. من این روزها همه‌اش در این فکرم که از احتیاج او استفاده کنم، و با پول اندکی آن مزرعه را از چنگش بیرون بیاورم. 📔 وسائل الشیعه: ج٢، ص۵٨٢ 🔰 @DastanShia
. 🔸 انفاق نان بدون نمک در یکی از شب‌های بارانی، امام صادق علیه السلام از تاریکی شب استفاده کردند و تنها از منزل بیرون آمده، به طرف ظله بنی ساعده (١) رفتند. معلی بن خنیس با خود فکر کرد که خوب است امام را در این تاریکی تنها نگذارم. با چند قدم فاصله آهسته به دنبال امام روانه شد. ناگاه! متوجه شدم چیزی از دوش امام به زمین افتاد. در آن لحظه، آهسته صدای امام را شنیدم که فرمود: خدایا! آنچه را که بر زمین افتاد به من بازگردان. جلو رفتم و سلام کردم. امام از صدایم، مرا شناخت و فرمود: - معلی تو هستی؟ - بلی معلی هستم. من پس از آنکه پاسخ امام علیه السلام را دادم، دقت کردم تا ببیند چه چیز بود که به زمین افتاد. دیدم مقداری نان برروی زمین ریخته است. امام علیه السلام فرمود: - معلی این‌ها را از روی زمین جمع کن و به من بده! معلی نان هارا از روی زمین جمع کرد و به امام داد. انبان بزرگی پر از نان بود طوری که یک نفر به سختی می‌توانست آن را به دوش بکشد. معلی گفت: اجازه بده این کیسه را به دوش بگیرم. - خودم به این کار از تو سزاوارترم. امام انبان نان را به دوش کشید و دو نفری راه افتادند، تا به ظله بنی ساعده رسیدند. آنجا مجمع فقرا و بیچارگان بود و محل کسانی که از خود منزل و ماوایی نداشتند. همه به خواب رفته بودند حتی یک نفر هم بیدار نبود. نان‌ها را یکی یکی و دوتا دوتا در زیر جامهٔ هر کدامشان می‌گذاشت به طوری که یک نفر هم باقی نماند. سپس عزم برگشتن نمود. معلی گفت: اینان که تو در این دل شب برایشان نان آوردی، آیا شیعه هستند و امامت شما را قبول دارند؟ امام فرمود: - نه! ایشان معتقد به امامت من نیستند؛ اگر معتقد به امامت بودند نمک هم می‌آوردم! ______________ (۱): سایبانی که مردم روزها برای در امان بودن از گرمای طاقت فرسا به زیر آن جمع می‌شدند و شب هنگام مکان مناسبی بود برای فقرا و افراد غریب که در آنجا بخوابند. 📔 بحار الأنوار: ج۴٧، ص٢٠ 🔰 @DastanShia
. 🍃 تجارت با هفتاد دینار حلال روزی جوانی به حضور امام صادق علیه السلام آمد و عرض کرد: - سرمایه ندارم. امام علیه السلام فرمود: درستکار باش! خداوند روزی را می‌رساند. جوان بیرون آمد. در راه، کیسه ای پیدا کرد. هفتصد دینار در آن بود. با خود گفت: باید سفارش امام علیه السلام را عمل نمایم، لذا من به همه اعلام می‌کنم که اگر همیانی گم کرده اند نزد من آیند. با صدای بلند گفت: هر کس کیسه ای گم کرده، بیاید نشانه اش را بگوید و آن را ببرد. فردی آمد و نشانه‌های کیسه را گفت، کیسه اش را گرفت و هفتاد دینار به رضایت خود به آن جوان داد. جوان برگشت به حضور حضرت، قضیه را گفت. حضرت فرمود: - این هفتاد دینار حلال بهتر است از آن هفتصد دینار حرام و آن را خدا به تو رساند. جوان با آن پول تجارت کرد و بسیار غنی شد. 📔 بحار الأنوار: ج۴٧، ص١١٧ 🔰 @DastanShia
. ✨ معجزه‌ای از امام صادق (ع) جمیل پسر دراج می‌گوید: در محضر امام صادق علیه‌ السلام بودم، زنی وارد شد و عرض کرد: یابن رسول الله! بچه‌ام از دنیا رفت، پارچه‌ای روی آن کشیده به خدمتتان آمده‌ام مرا یاری فرمایید. حضرت فرمود: شاید فرزندت نمرده، اکنون بلند شو و به خانه‌ات برو، غسل کن و دو رکعت نماز بگذار و خدا را با این کلمات بخوان: ای خدایی که این فرزند را به من دادی پس از آن که فرزندی نداشتم، خداوندا! از تو می‌خواهم بر من منت نهاده فرزندم را به من بازگردان! (١) سپس فرزندت را حرکت می‌دهی و این مطلب را هرگز به کسی بازگو نکن! زن به خانه برگشت و مطابق دستور امام صادق علیه السلام عمل نمود، ناگهان بچه زنده شده و به گریه افتاد. ------------------------ (١): یا مَن وَهَبَهُ لِی وَ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً جَدِّدْ لِی هِبَتَه. 📔 بحار الأنوار، ج۴٧، ص٧٩ 🔰 @DastanShia
. 🏹 تیرانداز ماهر یک سال هشام (خلیفه وقت) به مکه رفت. در همان سال امام محمد باقر علیه السلام و فرزندش حضرت صادق علیه السلام نیز به مکه مشرف شدند. روزی حضرت صادق سخنرانی کرد و در ضمن آن فرمود: سپاس خدای را که محمد صلی الله علیه و آله را به مقام رسالت برانگیخت و ما را نیز به وسیله آن حضرت امتیاز داد، ما برگزیدگان خداوند در میان مردم و نخبه بندگان و خلفا می‌باشیم، خوشبخت کسی است که از ما پیروی کند و بدبخت کسی است که با ما دشمنی و مخالفت نماید. حضرت صادق علیه السلام می‌فرماید: مسلمه برادر هشام این جریان را به او خبر داد. وی در مکه به ما متعرض نشد، وقتی که به شام رفت و ما به مدینه برگشتیم ما را از مدینه به شام جلب نمود. هنگامی که وارد شام شدیم سه روز به ما اجازه ورود نداد و روز چهارم که وارد شدیم، هشام روی تخت نشسته بود و امرای لشکر غرق در سلاح در اطراف او ایستاده بودند، نشانه‌ای گذاشته بودند، تیر می‌انداختند و می‌خواستند بدانند که چه کسی دقیق به هدف می‌زند. هشام در حال ناراحتی به امام باقر علیه السلام گفت: شما نیز در این مسابقه شرکت کنید و با بزرگان مملکت نشانه روید. پدرم فرمود: من پیر شده‌ام و موقع تیراندازی‌ام گذشته، مرا معاف دار. هشام قسم خورد که ممکن نیست و اصرار کرد امام حتما در مسابقه شرکت کند. سپس به یکی از بزرگان بنی امیه گفت: تیر و کمانت را به ایشان بده. امام علیه السلام ناچار کمان را از او گرفت و تیری در چله آن گذاشت و کمان را کشید تیر با سرعت از کمان پر کشید و در مرکز نشانه خورد. تیر دومی را کمان گذاشت و نشانه رفت، تیر از کمان خارج شد و در وسط چوب تیر اول قرار گرفت و آن را شکافت. امام علیه السلام دیگر فرصت نداد، پیاپی تیر افکند هر تیر به وسط تیر قبلی می‌نشست و تا نزدیک به انتها فرو می‌رفت، تعداد تیرهایی که توسط امام افکنده شده، به نه عدد رسید. در این وقت هشام خیلی مضطرب و خشم آلود شد، نتوانست خود را کنترل کند صدا زد چه نیکو تیر انداختی، شما ماهرترین تیرانداز عرب و عجم هستی و از کرده خود پشیمان شد. سپس سرش را پایین انداخت و ما همچنان ایستاده به وضع او نگاه می‌کردیم. ایستادن ما طول کشید، پدرم از آن وضع بسیار خشمگین شد. وقتی پدرم ناراحت می‌شد به آسمان نگاه می‌کرد، طوری که هر بیننده کاملا خشم او را درک می‌کرد. هشام هنگامی که ناراحتی پدرم را دید، ایشان را به نزد خود خواست. حضرت نزد او که رسید، هشام از جای برخاست امام را به آغوش کشید، احترام نمود و در کنار خود نشاند. سپس روی به امام کرد و گفت: یا محمد! مادامی که شما در میان قریش هستی، بر عرب و عجم امتیاز خواهند داشت. حالا بگو ببینم این تیراندازی را چه کسی به شما یاد داد و در چند مدت یاد گرفتی؟ امام علیه السلام فرمود: در نوجوانی مقداری تمرین کردم. سپس هشام گفت: من در دوران عمرم چنین تیرانداز ماهر ندیده بودم گمان نمی کنم کسی در جهان مانند شما تیرانداز باشد. آیا فرزندت (امام جعفر) نیز در تیراندازی مثل شما ماهر است؟ امام علیه السلام فرمود: البته! نسل بعدی ما کمالات و امتیازات جهان را از نسل قبلی ارث می‌برد و کمالاتی که خداوند بر پیامبرش عطا کرده به طور ارث به ما می‌رسد و ما کمالات را که دیگران از آن محرومند از یکدیگر به ارث می‌بریم و مادامی که جهان برپاست نسل بعدی ما همواره وارث کمالات نسل قبلی هستند... 📔 بحارالأنوار، ج۴۶، ص٣٠۶ 🔰 @DastanShia
. 🌿 تاثیر دعا در کنار سفره احسان حفص بن عمر می‌گوید: وضع مالی من بهم ریخته و فقیر شده بودم. در مدینه خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدم و از فقر شکایت کردم، فرمود: هنگامی که به کوفه برگشتی، بالشتی در خانه‌ات هست آن را به ده درهم بفروش و برادرانت را به مهمانی دعوت کن، و از آنها درخواست کن که برایت دعا کنند. می گوید: وقتی به خانه برگشتم، همان طور که امام فرموده بود، بالشت را فروختم و طعامی تهیه کردم، و دوستان را به مهمانی دعوت نمودم و از آنها خواستم درباره‌ام دعا کنند. به خدا سوگند طولی نکشید یکی از بدهکارانم دم در آمد و پول زیادی که از او طلب داشتم به من داد، آنگاه دنیا به من روی آورد و کارهایم سامان پیدا کرد. 📔 بحار الأنوار: ج۴٧، ص٣٨١ 🔰 @DastanShia
. 🌸 شفای خواهرزاده امام صادق (ع) اَرْقَطْ، خواهرزاده امام صادق علیه السلام گفت: به سختی بیمار شدم. مادرم (ام سلمه، دختر امام محمّد بن باقر علیه السلام) کسی را در پی دایی‌ام (امام صادق علیه السلام) فرستاد. هنگامی که ایشان آمد، به مادرم گفت: لباس بپوش و به پشت بام برو. سپس مقنعه‌ات را بردار و سرت را به سوی آسمان بلند کن و بگو: پروردگار من، تو او (پسرم) را به من بخشیده‌ای. پس امروز بخشش خود را تازه فرما. به درستی که تو توانا هستی. سپس سجده کن. مادرم به سخنان امام عمل کرد. پس در همان ساعت شفا گرفتم و با امام به مسجد رفتم. 📔 بحار الأنوار: ج۹۵، ص۱۰ 🔰 @DastanShia
. ❎ منع شرابخواری به دستور منصور، صندوق بیت المال را باز کرده بودند، و به هرکس از آن چیزی می‌دادند. شقرانی، یکی از کسانی بود که برای دریافت سهمی از بیت المال آمده بود، ولی چون کسی او را نمی‌شناخت، وسیله‌ای پیدا نمی‌کرد تا سهمی برای خود بگیرد. شقرانی را به اعتبار اینکه یکی از اجدادش برده بوده و رسول خدا او را آزاد کرده بود، و قهرا شقرانی هم‌ آزادی را از او به ارث می‌برد، " مولی رسول الله " می‌گفتند یعنی آزاد شده رسول خدا . و این به نوبه خود افتخار و انتسابی برای شقرانی محسوب‌ می‌شد، و از این نظر خود را وابسته به خاندان رسالت می‌دانست. در این بین که چشمهای شقرانی نگران آشنا و وسیله‌ای بود تا سهمی برای خودش از بیت‌المال بگیرد، امام صادق‌ عليه‌السلام را دید، رفت جلو و حاجت خویش را گفت. امام رفت و طولی‌ نکشید که سهمی برای شقرانی گرفته و با خود آورد. همینکه آن را به دست‌ شقرانی داد، با لحنی ملاطفت آمیز این جمله را به وی فرمود: کار خوب‌ از هر کسی خوب است، ولی از تو به واسطه انتسابی که با ما داری، و تو را وابسته به خاندان رسالت می‌دانند، خوبتر و زیباتر است. و کار بد از هرکس بد است، ولی از تو به خاطر همین انتساب زشتتر و قبیحتر است. امام صادق عليه السلام این جمله را فرمود و گذشت. شقرانی با شنیدن این جمله دانست که امام از سِرّ او، یعنی شرابخواری او، آگاه است. و از اینکه امام با اینکه می‌دانست او شرابخوار است، به‌ او محبت کرد، و در ضمن محبت او را متوجه عیبش نمود، خیلی پیش وجدان‌ خویش شرمسار گشت و خود را ملامت کرد. 📔 الأنوار البهیة محدث قمی: ص٧۶ 🔰 @DastanShia
. ⚡ رفتار با همسایه شخصی می‌گوید: محضر امام صادق علیه السلام رسیدم عرض کردم: - همسایه‌ای دارم مرا اذیت می‌کند. فرمود: - تو با او خوش رفتار باش! گفتم: - خداوند او را نیامرزد. حضرت از من روی گردانید. آن مرد می‌گوید: من نخواستم با آن حال از امام علیه السلام جدا شوم. برای اینکه توجه حضرت را جلب کنم عرض کردم: همسایه‌ام با من چنین و چنان می‌کند و مرا آزار می‌دهد. فرمود: - تو فکر می‌کنی اگر آشکارا با او دشمنی کنی (تو هم به او آزار و اذیت کنی) می‌توانی از او انتقام بگیری؟ عرض کردم: - بلی! می‌توانم. فرمود: - همسایه تو آدم حسودی است. او از کسانی که به خاطر نعمت‌هایی که خداوند به آنان داده است، به مردم حسد می‌ورزد. چنین آدمی اگر نعمتی را برای کسی دید، از ناراحتی و آتش درونی که از حسد شعله ور است، چنانچه خانواده داشته باشد با آنان درگیر شده، اذیت و آزارشان می‌کند و اگر خانواده نداشته باشد به نوکر و خدمتکارش دعوا می‌کند و اگر خدمتکار نداشته باشد، شبها را به خواب نمی رود و روزها را با خشم و غضب سپری می‌کند. (بنابراین با چنین آدمی، رو در روئی صلاح نیست باید کج دار و مریض رفتار کرد، چون آدم مریضی است.) 📔 بحار الأنوار: ج٧۴، ص١۵٢ 🔰 @DastanShia
. 🌴 هشت خرما حنان بن سدیر گفت از پدرم سدیر صیرفی شنیدم می‌گفت در خواب پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله را دیدم در مقابلش طبقی سر پوشیده بود، نزدیک شده سلام کردم جواب داد و سرپوش را از طبق برداشت داخل آن خرما بود. ایشان شروع به خوردن کرد، عرض کردم آقا یک دانه خرما به من بده یک دانه داد خوردم باز تقاضای خرمای دیگری کردم لطف فرمود خوردم همین طور هر کدام را می‌خوردم تقاضای دیگری میکردم تا هشت دانه داد و خوردم یک دانه دیگر خواستم فرمود: بس است از خواب بیدار شدم. فردا صبح خدمت حضرت صادق علیه السلام رسیدم دیدم طبقی با سرپوش مقابل آقا است همان طور که در خواب دیده بودم، سرپوش را برداشت دیدم خرما است، شروع به خوردن نمود، تعجب کردم تقاضا نمودم یک دانه به من لطف فرماید، لطف نمود خوردم خرمای دیگری خواستم داد، خوردم تا هشت خرما همین که تقاضا کردم فرمود: اگر جدم پیامبر به تو بیشتر می‌داد من نیز اضافه می‌کردم، جریان را برایش تعریف کردم، لبخندی زد که حکایت از اطلاعش از این موضوع بود. 📔 بحار الأنوار، ج۴٧، ص۶۴ 🔰 @DastanShia
. ♦️ امام صادق (ع) و آهوی پناهنده داود پسر کثیر رقی می‌گوید: با جمعی در محضر امام صادق (علیه السلام) به جایی می‌رفتیم، در راه آهویی نر نزدیک امام آمد مطلبی را گفت و با حرکات و صدای مخصوص خود التماس می‌کرد، امام (علیه السلام) فرمود: انشاء الله انجام می‌دهم. آهو راهش را پیش گرفت و رفت. مرد بلخی که با ما بود گفت: یابن رسول الله! امروز چیز شگفت انگیزی دیدیم، آهو چه می‌گفت؟ حضرت فرمود: این حیوان به من پناهنده شد، گفت: یکی از شکارچیان مدینه همسرم را شکار کرده و دو بچه شیرخوار دارد که باید از شیر مادر رشد نمایند. از من خواست نزد صیاد رفته، همسرش را خریده، آزاد کنم من نیز ضامن شدم این کار را بکنم...... پس از آن امام به مدینه برگشت و ما در خدمتش بودیم، ماده آهو را از شکارچی خرید و آزاد کرد. آنگاه رو به حاضرین کرد و گفت: آنچه را که دیدید از اسرار ما بود، اسرار ما را پیش نا اهلان نقل نکنید. زیرا کسی که اسرار ما را فاش کند ضررش برای ما از دشمنان ما بیشتر است. 📔 بحار الأنوار: ج۴٧، ص١١١ 🔰 @DastanShia
. 🔸 فلسفه گوشه نشینی امام صادق (ع) سدیر صیرفی می‌گوید: خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم، عرض کردم: فرزند رسول خدا! با پیروان و شیعیان سکوت زیاد برای شما صلاح نیست، باید برای گرفتن حق خود اقدام نمایید. به خدا سوگند اگر امیر مؤمنان علیه‌ السلام مثل شما یاورانی داشت هیچکس در خلافت او طمع نمی کرد. امام صادق علیه السلام فرمود: سدیر به نظر شما چه قدر من یاور و شیعه دارم؟ سدیر: صد هزار نفر. امام: آیا صد هزار یاور و شیعه دارم؟ سدیر: بلکه دویست هزار نفر. امام (علیه السلام): دویست هزار؟ سدیر: بلی بلکه نصف دنیا را دارید. امام دیگر ساکت شد، چیزی نگفت. سپس فرمود: میل داری در این نزدیکی به مزرعه برویم و برگردیم؟ سدیر: آری. امام علیه السلام دستور داد یک الاغ و یک قاطر زین کردند. فرمود: تو سوار قاطر شو، و من سوار الاغ می‌شوم، هر دو سوار شدیم و حرکت کردیم، وقت نماز رسید، فرمود: پیاده شو نماز بخوانیم. پس از نماز پسر بچه‌ای را دیدیم که بزغاله می‌چراند. فرمود: سدیر! به خدا سوگند! اگر من به تعداد این بزغاله ها، یاور و شیعه واقعی داشتم، گوشه نشین نمی‌شدم، حق خودم را می‌گرفتم. سدیر می‌گوید: رفتم آنها را شمردم هفده رأس بزغاله بود. 📔 بحار الأنوار: ج۴٧، ص٣٧٢ 🔰 @DastanShia
. ⚡ شکایت از روزگار مفضل بن قیس، سخت در فشار زندگی واقع شده بود. فقر و تنگدستی، قرض و مخارج زندگی او را آزار می‌داد. یک روز در محضر امام صادق عليه‌السلام، لب‌ به شکایت گشود و بیچارگی‌های خود را مو به مو تشریح کرد: - فلان مبلغ‌ قرض دارم، نمی‌دانم چه جور اداء کنم، فلان مبلغ خرج دارم و راه در آمدی‌ ندارم، بیچاره شدم، متحیرم، گیج شده‌ام، به هر در بازی می‌روم به رویم‌ بسته می‌شود... در آخر از امام تقاضا کرد درباره‌اش دعایی بفرماید و از خداوند متعال بخواهد گره از کار فرو بسته او بگشاید. امام صادق عليه‌السلام، به کنیزکی که آنجا بود فرمود: برو آن کیسه اشرفی که‌ منصور برای ما فرستاده بیاور. کنیزک رفت و فورا کیسه اشرفی را حاضر کرد. آنگاه به مفضل‌ بن قیس فرمود: در این کیسه چهار صد دینار است و کمکی است برای‌ زندگی تو. - مقصودم از آنچه در حضور شما گفتم این نبود، مقصودم فقط خواهش‌ دعا بود. - بسیار خوب، دعا هم می‌کن. اما این نکته را به تو بگویم، هرگز سختی‌ها و بیچارگی‌های خود را برای مردم تشریح نکن، اولین اثرش این است‌ که وانمود می‌شود تو در میدان زندگی زمین خورده‌ای و از روزگار شکست‌ یافته‌ای؛ در نظرها کوچک می‌شوی، شخصیت و احترامت از میان می‌رود. 📔 بحار الأنوار: ج١١، ص١١۴ 🔰 @DastanShia
. ♦️ هشدار به ثروتمندان حسین بن ابی العلی که یکی از شیعیان ثروتمند بود، می‌گوید: با گروهی بیش از بیست نفر برای زیارت خانهٔ خدا به سوی مکه حرکت کردیم، به هر منزل که میرسیدیم، من از مال شخصی خودم یک گوسفند می‌کشتم و غذا برای آن عده تهیه می‌کردم. وقتی که به محضر امام صادق عليه‌السلام رسیدیم، حضرت فرمود: ای حسین! چرا مؤمنان را ذلیل و سرافکنده می‌کنی؟ گفتم: پناه می‌برم به خدا از اینکه چنین صفت زشتی داشته باشم. امام فرمود: به من گزارش دادند که تو در ایستگاه‌های راه مکه یک گوسفند سر بریده و به همسفران خود می‌خورانیدی؟ گفتم: راست است من چنین کاری میکردم ولی این کارها را برای رضایت خدا انجام می‌دادم غرض دیگری نداشتم، وانگهی اطعام مؤمنان مخصوصا در سفر مکه، چگونه باعث تحقیر و ذلت مؤمنان می‌شود؟ حضرت فرمود: مگر تو توجه نداشتی، افرادی با تو همسفر بودند که آنها هم مایل بودند همانند تو هر جا رسیدند گوسفندی سر ببرند و دیگران را اطعام کنند ولی چون توانایی نداشتند پیش خود شرمنده و سر به زیر می‌شدند. بنابراین کار ریخت و پاش‌های تو موجب شرمندگی مؤمنان می‌گردید و آنها را ناراحت می‌ساخت. گفتم: من از اعمال خود استغفار میکنم و با خویش عهد می‌بندم که از این پس کاری‌های که باعث سر افکندگی دیگران می‌شود، انجام ندهم. 📔 بحار الأنوار: ج٧۶، ص٢۶٩ 🔰 @DastanShia
. 🏡 خانه‌ای بی‌نظیر و گرانبها، به قیمتی ناچیز مردی از ملوک جبل هرسال به حجّ مشرَّف می‌شد و در مدینه بر امام صادق علیه السلام وارد می‌گردید و حضرتش در خانه ای از خانه‌های خود از وی پذیرائی می‌فرمود و مدّت سفر و اقامتِ او هم قبل از رفتن به حجّ و بعد از آن در مدینه به طول می‌انجامید. او در سالی هنگام تشرُّف به حجّ، شرفیاب محضر امام شد و با تقدیم ده هزار درهم نقد از حضرت خواست خانه ای برای وی در مدینه خریداری نمایند که از آن پس مزاحم ایشان نشود. امام پول را گرفتند و خواسته او را پذیرفتند و چون آن مرد جبلی از مکّه برگشت و خدمت امام رسید از معامله خانه و مشخّصات و محل آن سراغ گرفت. امام فرمود: بلی، و نوشته سند مانندی به عنوان قباله خانه به وی تسلیم نمود بدین شرح: بسم اللّه الرَّحمن الرَّحیم فروشنده: جعفر بن محمّد خریدار: فلان، فرزند فلان جبلی مورد معامله: خانه‌ای در بهشتِ فردوس مشخّصات: محدود به حدود اربعه، بدین ترتیب: حدّ اوّلش به خانه رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم حدّ دومش به خانه امیرالمؤمنین علیه السلام حدّ سومش به خانه حسن بن علی علیه السلام حدّ چهارمش به خانه حسین بن علی علیه السلام مبلغ: ده هزار درهم پس همینکه آن را خواند با چهره باز و خندان گفت: بلی، قربانت شوم! من بدین معامله راضی شدم. آنگاه امام صادق علیه السلام فرمود: در مدینه گروهی از سادات و علویین هستند که در حال تنگدستی و سختیِ معاش به سر می‌برند و من مالی را که از تو گرفتم در بین فرزندانِ حسن و حسین علیه السلام تقسیم کردم، و طبق آنچه نوشتم امیدوارم خداوند قبول فرماید و به تو در بهشت پاداش مرحمت کند. آن مرد جبلی در حالی که آن نوشته را با خود به همراه برد، از مدینه خارج و به محل خود برگشت و طولی نکشید که مریض شد و چون مشرِف به موت گردید، کسانِ خود را احضار و با قَسَم از آنان خواست آن نوشته را همراهش در قبر گذارند، و آنها هم چنین کردند. پس چون فردای آن روز بر سر قبرش رفتند، آن قباله را برفرازِ قبر دیدند، که بر آن نوشته شده بود: به خدا قسم! ولیِّ خدا، جعفر بن محمد بدانچه گفته بود (که خانه ای برای من در بهشت معامله و محدود به... ) وفا کرد. 📔 مناقب، ج۴، ص۴۳۴ 🔰 @DastanShia
. 💎 چه سرمایه‌ای از این بالاتر؟! مردی به خدمت آقای ما امام صادق علیه السلام آمد و از عالَمِ فقر و نداری شکایت و درددل کرد. امام فرمود: مطلب چنین نیست که تو گفتی و من تو را به عنوان فقیر نمی‌شناسم. آن مرد گفت: ای سرور من، به خدا قسم! شما آن طوری که باید از وضع من باخبر نشده اید که می‌گوئید من فقیر نیستم، و آنگاه نمونه هائی از چگونگی عالَمِ فقرش را برای حضرت شرح داد. امام صادق علیه السلام مجدّدا همچنان موضوع فقر او را تکذیب کرد، سپس فرمود: به من بگو اگر من یکصد دینار پول به تو دهم، حاضری از ما (خاندانِ رسالت و امامت) برائت و بیزاری جوئی؟ گفت: نخیر! امام پیوسته رقمِ اعطائی را بالا برد و به هزارها دینار رسانید، امّا آن مرد با قَسَم همه را رد کرد که حاضر نیست هزارها دینار بگیرد و دست از رشته محبّت و ولایت اهل بیت بکشد. در این موقع امام فرمود: چگونه کسی که متاع و سرمایه ای در خود سراغ دارد (که در برابر هرچقدر بیشتر، پول و دینار آن را نمی فروشد) فقیر است؟ 📔 بحارالانوار، ج۶٧، ص۱۴٧ 🔰 @DastanShia
. ✨ اوضاع کواکب عبدالملک بن اعین (برادر زراره بن اعین) با آنکه از راویان حدیث‌ بود ، به نجوم احکامی و تأثیر اوضاع کواکب اعتقاد راسخ داشت. کتابهای‌ زیادی در این باب جمع کرده بود و به آنها مراجعه می‌کرد. هر تصمیمی که‌ می‌خواست بگیرد و هر کاری که می‌خواست بکند، اول به سراغ کتابهای نجومی‌ می‌رفت و به محاسبه می‌پرداخت تا ببیند اوضاع کواکب چه حکم می‌کند. تدریجا این کار برایش عادت شده و نوعی وسواس در او ایجاد کرده بود. به طوری که در همه کارها به نجوم مراجعه می‌کرد. حس کرد که این کار امور زندگی او را فلج کرده است و روز بروز بر وسواسش افزوده می‌شود، و اگر این وضع ادامه پیدا کند و به سعد و نحس روزها و ساعتها و طالع نیک و بد و امثال‌ اینها ترتیب اثر بدهد، نظم زندگیش به کلی بهم می‌خورد. از طرفی هم در خود توانایی مخالفت و بی اعتنایی نمی‌دید و همیشه به احوال مردمی که، بی اعتنا به این امور، دنبال کار خود می‌روند و به خدا توکل می‌کنند و هیچ‌ درباره این چیزها فکر نمی‌کنند رشک می‌برد. این مرد روزی حال خود را با امام صادق عليه‌السلام در میان گذاشت. عرض کرد: من به این علم مبتلی شده‌ام و دست و پایم بسته شده و نمی‌توانم از آن‌ دست بردارم. امام صادق عليه‌السلام با تعجب از او پرسید : تو به این چیزها معتقدی و عمل می‌کنی؟ - بلی یا ابن رسول الله! - من به تو فرمان می‌دهم: برو تمام آن کتابها را آتش بزن. فرمان امام به قلبش نیرو بخشید، رفت و تمام آنها را آتش زد و خود را راحت کرد. 📔 وسائل الشیعه: ج٢، ص١٨١ 🔰 @DastanShia
. 💠 عظمت علمی امام صادق (ع) ابو حنیفه، پیشوای مشهور فرقه حنفی، می‌گفت: من دانشمندتر از جعفر بن محمد ندیده‌ام. همچنین می‌گفت: زمانی که «منصور» (دوانیقی)، «جعفر بن محمد» (علیه السلام) را احضار کرده بود، مرا خواست و گفت: مردم شیفته جعفر بن محمد (علیه السلام) شده‌اند، برای محکوم ساختن او یک سری مسائل مشکل را در نظر بگیر. من چهل مسئله مشکل آماده کردم. روزی منصور که در «حیره» بود، مرا احضار کرد. وقتی وارد مجلس وی شدم، دیدم جعفر بن محمد (علیه السلام) در سمت راست او نشسته است. وقتی چشمم به او افتاد، آن چنان تحت تأثیر اُبُّهت و عظمت او قرار گرفتم که چنین حالی از دیدن منصور به من دست نداد. سلام کردم و با اشاره منصور نشستم. منصور رو به وی کرد و گفت: این ابوحنیفه است. او پاسخ داد: بلی او را می‌شناسم. سپس منصور رو به من کرده گفت: ای ابوحنیفه! مسائل خود را با ابوعبدالله (جعفر بن محمد عليه السلام) در میان بگذار. در این هنگام شروع به طرح مسائل کردم. هر مسئله‌ای می‌پرسیدم، پاسخ می‌داد: عقیده شما در این باره چنین و عقیده اهل مدینه چنان و عقیده ما چنین است. در برخی از مسائل با نظر ما موافق، و در برخی دیگر با اهل مدینه موافق و گاهی، با هر دو مخالف بود. بدین ترتیب چهل مسئله را مطرح کردم و همه را پاسخ گفت. ابوحنیفه به این جا که رسید با اشاره به امام صادق (علیه السلام) گفت: دانشمندترین مردم، آگاه ترین آنها به اختلاف مردم در فتاوا و مسائل فقهی است. 📔 بحارالأنوار، ج۴۷، ص۲۱۷ 🔰 @DastanShia
. 🔘 نفرین امام صادق (ع) در مورد فرماندار ستمگر داود بن علی، فرماندار مدینه از جانب عبدالله سفاح (اولین خلیفه عباسی) بود، که بیشتر از سه ماه حکومت نکرد، او یکی از غلامان آزاد کرده و دوستان نزدیک و شاگردان ممتاز امام صادق (ع) به نام (معلی بن خنیس) را دستگیر کرد و به او گفت: لیست نام شیعیان را به من بده، (معلی بن خنیس)، نام آنها را فاش نساخت و با کمال قاطعیت گفت: (اگر شیعیان، زیر قدمهایم باشند، قدمم را بر نمی دارم. داود فرمان داد، گردن او را با شمشیر زدند و پیکر مطهر او را به دار آویزان کردند و آنچه از اموال امام صادق (ع) در نزد او بود، مصادره نمودند. هنگامی که امام صادق (ع) از شهادت جانگداز معلی بن خنیس با خبر شد، فرمود: قطعا داود را نفرین می‌کنم، که غلام آزاد کرده مرا کشته و اموال مرا ضبط کرده است. این خبر به فرماندار (داود بن علی) رسید، برای امام صادق (ع) پیام داد: آیا به نفرین خود تهدید می‌کنی؟ (من از این تهدیدها نمی ترسم). معتب (یکی از خدمتکاران امام صادق علیه السلام) می‌گوید: (امام صادق (ع) همواره در حال رکوع و سجود بود، هنگامی که وقت سحر فرا رسید، شنیدم در سجده خود چنین می‌گفت: خدایا! از تو درخواست می‌کنم به قدرت نیرومندت و به مقام جلال سختت که همه مخلوقات در برابر آن جلال، خوار هستند، اینکه صلوات بفرستی بر محمد و اهل بیت او و اینکه (داود بن علی) را هم اکنون (به عذابت) بگیری. هنوز آن حضرت، سرش را از سجده بلند نکرده بود، که صدای شیون را از خانه داود بن علی، شنیدیم، امام صادق (ع) فرمود: من به دعائی، او را نفرین کردم که خداوند فرشته ای را به سوی او فرستاد که عصائی آهنین را بر سر او زد به طوری که از آن ضربت مرد. 📔 کافی، ج٢، ص ۵۱۲-۵۱۳ 🔰 @DastanShia
. 🔸 شفای بیماری لاعلاج سعيد بن ابى الفتح قمى گوید: من مرض عظيم و بدى گرفتم، و خيلى هم طبيب و دكتر رفتم و دوا خوردم، فايده‌اى نبخشيد. و تمام پزشكان از علاج من عاجز شدند. پدرم مرا به دارالشفاء كه مجمع تمام پزشكان حاذق نصرانى و مسيحى و يهودى بودند، براى معالجه‌ام برد. آنها هم بعد از معاينه با هم جلسه گرفتند و بعد از آن در نتيجه ما را مأيوس كردند و گفتند: اين مرض علاجى ندارد مگر خداوند متعال نظر لطفى كند. از اين سخن دلم شكست و غم تمام اعضاى مرا گرفت، تا اينكه منزل آمديم و كتابى از كتابهاى پدرم را برداشتم كه جهت رفع غم و غصه، خود را مشغول كنم. تا جلد كتاب را باز كردم و صفحات آن را ورق زدم، پشت كتاب نوشته اى نظر مرا به خود جلب كرد. وقتى كه مطالعه كردم، ديدم حديثى از حضرت امام صادق (ع) نوشته که از پيغمبر (ص) نقل فرموده است: هر كسى كه مريض باشد، بعد از نماز صبح، چهل بار بگويد: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ، حَسْبُنَااللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ، تَبارَكَ اللّهُ اَحْسَنُ الْخالِقينَ، و لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِّى الْعَظيمِ. بعد دستش را بر آنجايى كه درد مى‌كند بمالد، از آن درد صحيح و سالم گردد و حضرت عزّت خداوند تبارك و تعالى او را شفا بخشد. من شب را تا صبح صبر كردم، وقتى صبح شد و نمازم را بجا آوردم، اين دعا را چهل مرتبه با سوز و گداز و دل شكسته خواندم و دستم را بر موضع درد ماليدم. خداوند تبارك و تعالى به بركت اين ذكر مرض را از من رفع نمود و شفايم داد. ولى باز همينطورى كه نشسته بودم، مى ترسيدم برخيزم كه مبادا دوباره آن مرض برگردد، تا سه روز هينطور بودم، تا اينكه ديدم، نه، اصلا اثرى از مرض نيست. پدرم را صدا زدم و ماجرا را براى او تعريف كردم، پدرم خيلى خوشحال شد، و خدا را شكر كرديم. بعد آمديم براى بعضى از اطباء و پزشكان ذمى، ماجرا را نقل كردم، آنها بعد از معاينات و ملاحظات در همان آن مسلمان شدند و كلمه شهادت را به زبان جارى نمودند و از مسلمانان عالى و خوب شدند. 📔 مهج الدعوات، ص٧٧ 🔰 @DastanShia
. 🔘 مرگ، امری حتمی خبر فوت اسماعیل فرزند بزرگ حضرت صادق علیه السّلام را وقتی که دوستان اطرافش بودند و می‌خواست غذا بخورد به ایشان دادند. لبخندی زده فرمود: غذا بیاورید. با آنها سر سفره نشست و از روزهای دیگر بهتر میل نمود، به آنها نیز تعارف می‌کرد و غذا را جلو ایشان می‌گذاشت. دوستان امام از اینکه اثر اندوه در چهره ایشان دیده نمی‌شد، تعجب می‌کردند. پس از اینکه غذا تمام شد، عرض کردند: یا بن رسول الله واقعا چیز عجیبی دیدیم، مصیبتی به این بزرگی بر شما وارد شد و چنین فرزندی را از دست دادید، ولی شما را با این حال مشاهده می‌کنیم که الآن هستید. فرمود: چرا این طور نباشم، در حالی راستگوترین گویندگان فرموده است من و شما خواهیم مرد، کسانی که مرگ را بشناسند، پیوسته خود را در آستانه مرگ می‌بینند و از آمدن مرگ باکی ندارند و تسلیم فرمان خالق خود، خداوند عزوجل هستند. 📔 عیون أخبار الرضا (ع): ج۲، ص۲ 🔰 @DastanShia
. ♦️ گناه بزرگ امام باقر علیه السّلام با فرزندش حضرت صادق علیه السّلام به مکه رفته بود، مردی خدمتش رسیده سلام کرد و نشست. عرض کرد: سؤالی داشتم، فرمود: از پسرم جعفر سؤال کن. آن مرد به طرف امام صادق رفته عرض کرد سؤال کنم؟ فرمود: هر چه مایلی بپرس. گفت: می‌خواهم از مردی سؤال کنم که گناه بزرگی کرده، فرمود: روزه ماه رمضان را عمداً خورده؟ گفت: از این بزرگ‌تر، فرمود: آدم کشی کرده؟ گفت از این بزرگ‌تر، فرمود: اگر از شیعیان علی (علیه السلام) است پیاده رهسپار خانه خدا شود و سوگند یاد کند دیگر چنین کاری نکند، چنانچه از شیعیان علی (علیه السلام) نیست راهی ندارد. آن مرد سه مرتبه گفت: خدا تو را رحمت کند ای فرزند فاطمه زهرا. همین جواب را از پیامبر اکرم شنیدم. آن مرد رفت، حضرت باقر علیه السّلام فرمود: این شخص را شناختی؟ گفت: نه، فرمود: خضر (عليه السلام) بود خواستم او را معرفی کنم. 📔 بحار الأنوار: ج۴٧، ص٢١ 🔰 @DastanShia
. 🔸 نیزه در خواب روایت شده که ابو عماره معروف به طیان گفت: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: در خواب دیدم نیزه‌ ای در دست دارم، فرمود: سرنیزه داشت؟ گفتم: نه، فرمود: اگر آن نیزه سرنیزه داشت برایت پسری متولد می‌شد ولی دارای دختری خواهی شد. مختصری صبر نموده فرمود: آن نیزه دارای چند بند بود؟ گفتم: دوازده بند داشت. فرمود: از آن دختر برای تو دوازده دختر متولد می‌شود. محمّد بن یحیی گفت: این را برای عباس بن ولید نقل کردم گفت: من فرزند یکی از همان دخترها هستم که یازده خاله دارم و ابو عمارة جد من بوده است. 📔 بحار الأنوار: ج۴٧، ص٢٢ 🔰 @DastanShia
. 🔹 بی واسطه سالم بن ابی حفصه گفت: وقتی امام باقر علیه السلام از دنیا رفت به اصحاب خود گفتم منتظر من بمانید تا خدمت ابو عبد اللَّه جعفر بن محمّد علیه السّلام رفته و به ایشان تسلیت بگویم. خدمت امام رفتم و تسلیت عرض کردم، سپس گفتم «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» به خدا قسم از دنیا رفت کسی که می‌گفت پیامبر صلی الله علیه و آله چنین فرمود، دیگر کسی نیست که واسطه بین ما و پیامبر باشد، به خدا قسم چون امام باقر علیه السلام را نخواهم دید. امام صادق عليه السلام ساعتی ساکت بود و چیزی نمی فرمود، آنگاه فرمود خداوند عزوجل می‌فرماید : هر کس نصف خرما صدقه بدهد آن را چنان بزرگ می‌کنم که شما یک کره اسب را پرورش می‌دهید، همان صدقه را آن قدر بزرگ می‌کنم تا به اندازهٔ کوه احد شود. نزد اصحاب خود رفتم و گفتم شگفت انگیزتر از جریان امروز ندیده‌ام، ما امام باقر علیه السلام را که بدون واسطه می‌گفت پیغمبر فرموده است، بسیار بزرگ می‌شمردیم، امام صادق امروز بدون واسطه می‌گفت خداوند می‌فرماید. 📔 أمالي شيخ مفید: ص۱۹۰ 🔰 @DastanShia
. 💎 بهتر از گوهر ابو حنیفه خدمت امام صادق علیه السّلام رسید تا از او حدیثی بیاموزد، حضرت صادق در حالی که عصا در دست داشت خارج شد. ابو حنیفه گفت: یا ابن رسول اللَّه سن شما به حدی نرسیده که احتیاج به عصا داشته باشید. فرمود: صحیح است ولی این عصای پیامبر است برای تبرک به دست گرفتم، ابو حنیفه جلو آمده گفت اجازه می‌فرمائید آن را ببوسم؟ امام علیه السّلام آستین بالا زده فرمود: به خدا قسم می‌دانی این پوست بدن پیامبر است و این موی پیکر ایشان است اما آن را نمی بوسی و میخواهی عصا را ببوسی؟! . ابراهیم ادهم و مالک بن دینار از غلامان آن حضرت (امام صادق عليه السلام) بودند، روزی سفیان ثوری خدمت آن حضرت رسید و سخنی از ایشان شنید که خیلی متعجب شد. گفت: یا ابن رسول اللَّه به خدا قسم این سخن شما گوهر است. حضرت فرمود: از گوهر بهتر است مگر گوهر چیزی جز سنگ است؟! 📔 بحار الأنوار: ج۴٧، ص٢٩ 🔰 @DastanShia