.
🔸 گنجشک مضطرب
سلیمان که یکی از اولاد ابی طالب است، نقل میکند که گفت: در در باغ آن جناب، خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم.
در این موقع گنجشکی آمد و جلوی آن جناب نشست و پشت سر هم شروع کرد به سر و صدا کردن و آشکارا حالت اضطراب در او دیده میشد.
فرمود: فلانی! میدانی این گنجشک چه میگوید؟ عرض کردم: خدا و پیامبر و فرزند پیامبر داناترند!
فرمود: میگوید ماری در خانه است و میخواهد جوجههای مرا بخورد. برخیز و این چوب را بردار و داخل خانه شو و آن مار را بکش.
گفت چوب را برداشتم و وارد خانه شدم. دیدم ماری در خانه راه میرود. پس او را کشتم.
📔 بصائر الدرجات: ص۳۴۵
#امام_رضا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 ختم قرآن
از ابراهیم بن عباس شنیدم که میگفت: هر چه از حضرت رضا علیه السّلام میپرسیدند، میدانست.
کسی راجع به تاریخ گذشته تا آن روز، از حضرت رضا علیه السّلام واردتر نبود. مأمون او را با سؤالهایی در هر مورد آزمایش میکرد.
حضرت جواب آنها را میداد و در تمام سخنها و جوابها و مثالهایی که میآورد، از قرآن استفاده میکرد.
هر سه روز یک مرتبه قرآن را ختم میکرد و میفرمود: اگر بخواهم در کمتر از سه روز ختم کنم میتوانم، ولی به هر آیه ای که میرسم، در آن دقت میکنم که درباره چه چیز و چه زمانی نازل شده. به همین جهت در هر سه روز یک مرتبه ختم میکنم.
📔 عیون اخبارالرضا (ع): ج۲، ص۱۸۰
#امام_رضا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
♦️ معجزه از امام رضا (ع)
ابراهیم بن موسی میگوید: از امام رضا علیه السلام طلب داشتم و اسرار و پافشاری میکردم که طلب مرا بدهد و آن حضرت از من مهلت میخواست و وعده میداد.
روزی آن حضرت به استقبال والی مدینه میرفت، من همراهش بودم، وقتی که نزدیک قصر فلان رسید، در آنجا در سایه درختها فرود آمد، من هم در آنجا پیاده شدم و غیر از ما کسی در آنجا نبود،
به امام رضا علیه السلام عرض کردم: قربانت گردم، عید نزدیک است و به خدا که من پولم ته کشیده، طلب مرا بده.
حضرت رضا علیه السلام با تازیانه اش، محکم زمین را خراش و شیار داد، سپس دست برد و از لای آن شیار، شمش طلائی را در آورد و به من داد و فرمود: این را ببر و از آن بهره برداری کن و آنچه که دیدی مخفی کن.
📔 کافی، ج١، ص ۴٨٨
#امام_رضا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 خصایص حضرت رضا (ع)
ابراهیم بن عباس میگوید: هرگز ندیدم حضرت رضا علیه السّلام با سخن خود کسی را برنجاند و هرگز ندیدم سخن کسی را قطع کند تا او صحبت خود را تمام میکرد و هرگز محتاجی را که قدرت رفع حاجتش را داشت، رد نکرد.
هرگز پاهای خود را مقابل کسی که نشسته بود دراز نمی کرد و در مقابل کسی که نشسته بود، تکیه نمی کرد،
و هرگز غلامان خود را ناسزا نمی گفت و ندیدم که آب دهان به زمین بیندازد، و هرگز در موقع خنده قهقهه نمی زد، بلکه خنده آن جناب تبسم بود.
در خلوت سفره اش را که میگستردند، غلامان خود و حتی دربانها و مهتر چهارپایان را بر سفره خویش مینشاند.
شبها کم میخوابید و بسیار بیدار بود. بیشتر شبها از ابتدای شب تا صبح، شب زنده دار بود. بسیار روزه میگرفت. روزه سه روز در ماه از او فوت نمی شد و میفرمود: این سه روز، روزه تمام عمر است.
بسیار کار خیر میکرد و در پنهانی صدقه میداد. بیشتر در شبهای تاریک چنین کاری را میکرد. هر کس بگوید که چون او کسی را از نظر مقام و شخصیت دیده است، باور نکنید.
📔 عیون اخبارالرضا (ع)، ج۲، ص۱۸۴
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔹 بیست و هشت دینار
غفاری میگوید: مردی از آل ابی رافع، آزادشده پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم که فلان نامش بود، از من طلبکار بود و طلبش را از من مطالبه کرد و بسیار سخت گرفت.
وقتی سخت گیری او را دیدم، نماز صبح را در مسجد پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم خواندم. آنگاه خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم.
آن وقت امام در عریض بود. همین که به در خانه اش رسیدم، دیدم که آن جناب سوار الاغی است و میآمد و پیراهنی با ردایی بر تن داشت. همین که چشم من به آن جناب افتاد خجالت کشیدم.
به من که رسید ایستاد و نگاهی به من کرد. من سلام دادم و ماه رمضان بود. عرض کردم: آقا، فدایت شوم! غلام شما فلانی از من طلبکار است و آبرویم را برده است.
من با خود خیال میکردم دستور خواهد داد که فعلا از من دست بردارد. به خدا نگفتم چقدر طلب او است و نه چیزی در این مورد تعیین کردم. حضرت دستور داد بنشینم تا برگردد.
همان جا بودم تا نماز مغرب را خواندم و من در حال روزه بودم. دلم گرفت و تصمیم به بازگشت گرفتم. در همین موقع دیدم که امام علیه السّلام میآید و مردم اطرافش را گرفته اند و گداها سر راهش نشسته اند و امام به آنها کمک میکرد.
بعد به خانه اش رفت. سپس خارج شد و مرا خواست. خدمتش رسیدم و با آن جناب وارد شدم. شروع کردم به صحبت کردن از پسر مسیب که فرماندار مدینه بود. خیلی وقتها من از او با امام صحبت میکردم.
حرفم که تمام شد فرمود: خیال نمی کنم که افطار کرده باشی. عرض کردم: نه. برایم غذا آوردند. ایشان غذا را جلوی من گذاشت و به غلام خود دستور داد با من غذا بخورد و من با غلام غذا خوردم.
غذا که تمام شد فرمود: بالش را بلند کن و هر چه زیر آن هست، برای خود بردار! بالش را که یک طرف کردم، دیدم زیر آن مقداری دینار طلا است. آنها را برداشتم و در جیب نهادم.
به چهار نفر از غلامانش دستور داد که به همراه من بیایند تا به منزل برسم؛ عرض کردم: فدایت شوم! شبگرد امیر مدینه در حال گردش است، دلم نمی خواهد مرا با غلامان شما ببیند.
فرمود: صحیح است، خدا تو را رهبری کند. بعد به غلامانش فرمود هر وقت که او گفت، برگردند. نزدیک منزل خود که رسیدم و ترس از من زائل شد، آنها را برگرداندم.
وارد منزل که شدم چراغ خواستم و نگاهی به پولها کردم. در میان آنها یک دینار بود که میدرخشید. از زیبایی آن خوشم آمد. آن را برداشتم و نزدیک چراغ بردم.
دیدم به خطی روشن نوشته است: «حق آن مرد بر تو بیست و هشت دینار است و باقیمانده پولها از آن تو است.» به خدا قسم من کاملا و به طور یقین نمی دانستم که مقدار قرض او را چقدر است!
📔 ارشاد شیخ مفید، ص۲۸۸
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
💠 عرضه اعمال
موسی بن سیار میگوید: من در خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم و وارد کوچههای طوس شدیم. ناگاه سر و صدایی شنیدم و از پی آن صدا رفتم. دیدم جنازه ای است.
همین که چشمم به جنازه افتاد، دیدم که حضرت رضا علیه السّلام پای از رکاب خارج کرد، پیاده شد، به طرف جنازه رفت و جنازه را بلند کرد!
بعد به من فرمود: ای موسی بن سیار! هر کس جنازه یکی از دوستان ما را تشییع کند، آنچنان گناهانش میریزد که گویی تازه از مادر متولد شده و گناهی برایش نمی ماند.
سپس همان طور رفت تا آن جنازه را کنار قبر گذاشتند. در این موقع امام علیه السّلام جلو رفت و مردم را از اطراف جنازه دور کرد تا میت را مشاهده کرد.
پس دست روی سینه اش گذاشت و فرمود: ای فلانی پسر فلان کس! تو را به بهشت بشارت میدهم! پس از این ساعت دیگر ترسی بر تو نیست.
عرض کردم: فدایت شوم! آیا این مرد را میشناسی؟ به خدا قسم تا امروز به این سرزمین پا نگذاشته ای!
فرمود: موسی! مگر نمی دانی اعمال شیعیان هر صبح و شام بر ما ائمه عرضه میشود؛ هر کوتاهی که داشته باشند از خدا درخواست میکنیم از آن چشم پوشی نماید و هر کار نیک که داشته باشند، از پروردگار تقاضا میکنیم پاداش آنها را بدهد.
📔 مناقب، ج۴، ص۳۴۱
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
🔻
همه شگفت زده شدند، از او پرسیدند: این همه پول را از کجا آورده ای؟ در پاسخ گفت: وقتی آن راهزن از همه شما پول گرفت و سپس مطمئن و آرام خواست از ماشین پیاده شود، بی سر و صدا جیب او را زدم،
او پیاده شد، و ماشین هم به سرعت به حرکت آمد و از منطقه دور گشت تا به اینجا رسید، این پولهایی که به شما دادم پول خود شماست.
او میگوید: بلند بلند گریستم، ابراهیم به من گفت: پول تو را هم که برگرداندم، چرا گریه میکنی؟
خوابم را که در سه شب پی در پی دیده بودم برای او گفتم و اعلام کردم من از فلسفه خواب بی خبر بودم تا الآن فهمیدم که دعوت حضرت رضا از تو بدون دلیل نبوده، امام علیه السلام میخواست به وسیله تو این خطر را از ما دور کند.
حال ابراهیم عوض شد، انقلاب شدیدی به او دست داد، به شدت گریست، این حال تا رسیدن به تپّه سلام جایی که برق گنبد بارگاه ملکوتی حضرت رضا علیه السلام دیده مسافران را روشن میکند ادامه داشت، در آنجا گفت:
زنجیری به گردن من بیندازید، مرا تا نزدیک صحن به این صورت ببرید، چون پیاده شدیم مرا به جانب حرم به همین حال حرکت دهید. آنچه میخواست انجام دادیم.
تا در مشهد بودیم همین حال تواضع و خضوع را داشت، توبه عجیبی کرد، پول پیرزن ناشناس را در ضریح مطهر انداخت، امام را شفیع خود قرار داد تا گناهان گذشته اش بخشیده شود، همه مسافران کاروان به او غبطه میخوردند.
سفر در حال خوشی پایان یافت، همه به ارومیه برگشتیم ولی آن تائب باارزش، مقیم کوی یار شد!
📔 عبرت آموز (حسین انصاریان): ص۱۲۳
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🌿 اهمیت سبزی در سفره
احمد بن ابی هارون میگوید:
خدمت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) شرفیاب شدم.
حضرت دستور داد غذا بیاورند، سفره گسترده شد و غذا آوردند ولی در سفره، سبزی تازه نبود.
حضرت غذا میل نکرد، به خادم خود فرمود:
مگر نمیدانی هرگاه در سفره سبزی نباشد من غذا نمیخورم، برو سبزی بیاور.
خادم رفت سبزی آورد. آنگاه حضرت غذا میل نمود و من نیز خوردم.
📔 بحار الأنوار: ج۶۶، ص١٩٩
#امام_رضا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🍃 غريب نوازى ثامن الحجج (ع)
شيخ على نامى كه از مردان شايسته و پارسا بود در معيّت حاج شيخ مهدى نجفى عازم زيارت آقا على بن موسى الرضا عليه السلام مىشود.
شيخ على كه كفيل خدمت و امين خرج شيخ مهدى و از ملازمان او بود مى گويد:
ما از شهر بغداد خارج شديم. من بيش از نيم درهم با خود نداشتم.
وقتى وارد مشهد شديم و مدّت زمانى در آنجا مانديم چيزى براى خرجى ما باقى نماند و كسى را هم نمىشناختيم كه از او پولى بعنوان قرض بگيريم.
به همراهانى كه مهمان شيخ مهدى بودند گفتم: امشب چيزى براى خوردن نيست. آنها هم هر كدام از پى كار خود رفتند.
ما وارد روضه مطهّر امام هشتم عليه السلام شديم و نماز خوانديم و زيارت كرديم. ديدم يك نفر پهلوى شيخ مهدى ايستاده و شيخ هم دست به دعا برداشته است.
آن مرد كيسهاى در ميان دست شيخ گذاشت. شيخ اشاره كرد كه شايد اشتباهى كيسه را در دست وى گذاشته است.
امّا آن مرد رو به شيخ نمود و گفت:
مگر نمىدانى براى هر امامى مظهرى است؟ و براستى امام رضا عليه السلام كفيل حال غريبان است!
آنگاه اشاره به كيسه نمود و گفت: اين از جانب امام رضا عليه السلام است. بعد هم رفت.
مهدى شگفت زده شد. آنگاه به من نگاهى كرد وگفت: بيا كيسه را بگير.
من كيسه را از دست شيخ گرفتم، به بازار رفتم براى مهمانان، غذا و ميوه خريدارى كردم.
مهمانان وقتى طعامها را ديدند گفتند: تو كه سر شب ما را نااميد كردى. اكنون مىبينيم غذاى ما از هر شب بهتر و بيشتر است.
داستان شيخ و مردى كه كيسه اهدايى را داده بود را براى آنها بازگو نمودم. در ميان كيسه سيصد اشرفى بود.
📔 دارالسّلام نورى: ج۲، ص۲۵۸
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🌱 ویژگیهای امام رضا (ع)
ابراهیم بن عباس میگوید: هرگز ندیدم حضرت رضا علیه السّلام با سخن خود کسی را برنجاند و هرگز ندیدم سخن کسی را قطع کند تا او صحبت خود را تمام میکرد،
و هرگز محتاجی را که قدرت رفع حاجتش را داشت، رد نکرد. هرگز پاهای خود را مقابل کسی که نشسته بود دراز نمی کرد و در مقابل کسی که نشسته بود، تکیه نمی کرد،
و هرگز غلامان خود را ناسزا نمی گفت و ندیدم که آب دهان به زمین بیندازد، و هرگز در موقع خنده قهقهه نمی زد، بلکه خنده آن جناب تبسم بود.
در خلوت سفره اش را که میگستردند، غلامان خود و حتی دربانها و مهتر چهارپایان را بر سفره خویش مینشاند.
شبها کم میخوابید و بسیار بیدار بود. بیشتر شبها از ابتدای شب تا صبح، شب زنده دار بود.
بسیار روزه میگرفت. روزه سه روز در ماه از او فوت نمی شد و میفرمود: این سه روز، روزه تمام عمر است.
بسیار کار خیر میکرد و در پنهانی صدقه میداد. بیشتر در شبهای تاریک چنین کاری را میکرد.
هر کس بگوید که چون او کسی را از نظر مقام و شخصیت دیده است، باور نکنید.
📔 عیون أخبارالرضا (ع)، ج٢، ص١٨۴
#امام_رضا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 فضائل امام رضا (ع)
رجاء بن ابی ضحاک میگوید: مأمون مرا از پی حضرت رضا علیه السّلام فرستاد تا او را از مدینه بیاورم و دستور داد که او را از راه بصره و اهواز و فارس بیاورم، نه راه قم.
او سفارش کرد که شبانه روز خودم مواظب او باشم تا وقتی که حضرت را بر مأمون وارد سازم! من از مدینه تا مرو در خدمت آن جناب بودم.
به خدا کسی را از او پرهیزکارتر و ذکرگوتر در تمام اوقاتش ندیدم. همچنین کسی را ندیدهام که بیشتر از او، از خدای عزوجل خوف داشته باشد.
در تمام نمازهای واجب، در رکعت اول حمد و «انا انزلناه» و در رکعت دوم، حمد و «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را میخواند.
هر وقت ده روز در شهری میماند، روزه میگرفت. همین که شب میشد، اول نماز میخواند، سپس افطار میکرد.
در سفر نمازهای واجب خود را دو رکعتی میخواند، به جز نماز مغرب که آن را سه رکعت میخواند و نماز نافله و نماز شب، شفع و وتر و دو رکعت فجر را در سفر و غیر سفر ترک نمی کرد. ولی نوافل نمازهای روزانه را در سفر نمی خواند.
پس از هر نمازی که قصر میخواند، سی مرتبه میگفت: «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر» و میفرمود: این به جای بقیه نماز است.
در سفر روزه نمی گرفت. در دعا ابتدا صلوات بر محمّد و آلش میفرستاد و پیوسته این صلوات را در نماز و غیر نماز میفرستاد.
شب در رختخواب قرآن زیاد میخواند. وقتی به آیه ای میرسید که اسم بهشت یا جهنم در آن بود، گریه میکرد و از خدا بهشت را درخواست میکرد و از جهنم به او پناه میبرد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ را در شب و روز و در تمام نمازهایش بلند میخواند.
در هر شهری که وارد میشد، مردم گردش اجتماع میکردند و مطالب دینی و سؤالات مذهبی خود را از ایشان میپرسیدند و حضرت به آنها جواب میداد.
بیشتر اوقات از پدرش و از آباء گرامی خود، علی بن ابی طالب و پیامبر اکرم صلوات الله علیهم برای آنها حدیث نقل میکرد.
وقتی آن جناب را پیش مأمون آوردم، از حالش پرسید. من هر چه را که در طول سفر، در شب و روز و هنگام کوچ یا اقامت دیده بودم، برایش نقل کردم.
گفت: صحیح است! پسر ابی ضحاک! این شخص بهترین فرد روی زمین است و از همه داناتر و عابدتر است.
مبادا آنچه را که دیده ای به کسی اظهار کنی تا فضل و مقام او فقط از زبان من منتشر شود.
در مورد تصمیمی که راجع به مقامی که به او میخواهم بدهم و او را بلند کنم و به او بد کنم، از خداوند کمک میخواهم!
📔 عیون أخبارالرضا (ع)، ج١، ص١٨۰
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔸 اندرز پنجگانه
امام رضا عليه السلام: خداوند عزّ و جلّ به پيامبرى از پيامبرانش وحى فرمود:
چون صبح خود را آغاز كردى نخستين چيزى را كه با آن رو به رو شدى بخور و دومين چيز را مخفى كن و سومين را پذيرا شو (پناه ده) و چهارمين را نوميد مكن و از پنجمى بگريز.
صبح كه شد آن پيامبر به راه افتاد و با كوه سياه بزرگى رو به رو شد. ايستاد و گفت: پروردگارم عزّ و جلّ مرا فرموده است كه اين را بخورم و متحيّر ماند، ولى به خود آمد و گفت: پروردگارم ـ جلّ جلاله ـ مرا به كارى كه توانش را ندارم فرمان نمى دهد.
لذا به طرف كوه رفت تا آن را بخورد. هرچه به آن نزديك تر مى شد، كوه كوچكتر مى گشت و وقتى به آن رسيد كوه را لقمه اى يافت و آن را خورد و ديد خوش مزه ترين چيزى است كه تاكنون خورده است.
سپس به راهش ادامه داد و تشتى زرين يافت، به خود گفت : پروردگارم فرموده است كه اين را پنهان كنم. پس گودالى كند و تشت را در آن گذاشت و رويش خاك ريخت و آنگاه به راهش ادامه داد.
چند قدمى كه رفت برگشت ناگاه ديد تشت از زير خاك درآمده است. با خود گفت : من آنچه پروردگارم فرموده بود انجام دادم. لذا راهش را پى گرفت و رفت.
ناگهان چشمش به پرنده اى افتاد كه يك باز (شكارى) او را تعقيب مى كند. پرنده دور آن پيامبر به چرخش درآمد. با خود گفت: پروردگارم عزّ و جلّ فرموده است كه اين را پذيرا شوم و پناه دهم.
لذا آستين خود را گشود و پرنده داخل آن شد. باز (شكارى) به او گفت: تو شكار مرا گرفتى، در حالى كه من چند روز است دنبال آن هستم.
آن پيامبر گفت : پروردگارم عزّ و جلّ به من فرموده است كه اين را نوميد نكنم. پس، تكّه اى از ران خود را قطع كرد و پيش باز انداخت و به راه خود ادامه داد.
در راه، مردار گنديده كرم افتاده اى ديد. گفت: پروردگارم عزّ و جلّ مرا فرموده است كه از اين فرار كنم. پس از آن گريخت و برگشت.
در خواب ديد كه انگار به او گفته شد: تو مأموريت خود را به انجام رساندى، حال آيا مى دانى اين ها چه بود؟ گفت: نه.
به او گفته شد: امّا آن كوه، خشم است. بنده هرگاه عصبانى شود، از عظمت و شدت خشم، خودش را نمى بيند و قدر و ارزش خويش را نمى شناسد. امّا چون خويشتندارى كند و قدر و ارزش خود را بشناسد و خشمش آرام گيرد، فرجام آن خشم چون لقمه گوارايى است كه مى خورد.
امّا آن تشت، عمل صالح است كه هرگاه بنده آن را پوشيده بدارد و مخفى نگه دارد، خداوند عزّ و جلّ آن عمل را آشكار مى گرداند تا علاوه بر ثوابى كه براى آخرت او ذخيره مى كند، در همين دنيا او را با آن آراسته گرداند.
امّا آن پرنده، مردى است كه تو را اندرزى دهد. پس او را پذيرا شو و اندرزش را قبول كن. امّا آن باز (شكارى)، مردى است كه براى حاجتى پيش تو مى آيد، چنين كسى را نوميد مگردان و امّا آن گوشت گنديده، غيبت است؛ پس از آن بگريز.
📔 عيون أخبار الرِّضا: ج۱، ص۲۷۵
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰 @DastanShia