eitaa logo
همراه شهدا🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
6.6هزار ویدیو
72 فایل
ٖؒ﷽‌ 💌#شهـבا امامزاבگاט عشقنـב كـہ مزارشاט زيارتگاـہ اهل يقين است. آنها همچوט ستارگانے هستنـב کـہ مے تواט با آنها راـہ را پیـבا کرב. پل ارتباطی @Mali50 @Hamrahe_Shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍀💐🌴💐🍀🌺 زماني بچه ها در پيكر يكي از را كه از نيروهاي بود، كشف كردند.... اما متأسفانه تا نزديك غروب آفتاب هرچه گشتند آن بزرگوار را پيدا نكردند، ديگر مأيوس شده بودند، با خود گفتند: كه پيدا نشد، پس پيكر را همان جا مي گذاريم، صبح دوباره برمي گرديم. صبح، يكي از برادرهايي كه با ما كار مي كرد، از خواب شب گذشته اش تعريف كرد و گفت: «ديشب خواب ديدم كه يك بالاي خاكريز آمد و به من گفت، دلاور اين جا چه مي كني؟» من گفتم دنبال مي گرديم، ولي پيدا نمي كنيم. او گفت: همان جا را مقداري عميق تر بكنيد، را هم پيدا مي كنيد». صبح كه بچه ها پاي كار برگشتند، همان جا را عميق تر كندند و اتفاقاً پلاك را هم پيدا كردند. راوي : شادی روح و شهدا @Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
صوت شهید عباس دانشگر :)🌱 #همراه_شهدا @Hamrahe_Shohada
🕊🌷 بچه که بودیم گاهی روزهای تعطیل به خانه پدربزرگمان می رفتیم و وقتی از بیکاری حوصله‌مان سر می رفت، یک توپ پلاستیکی می خریدیم و فوتبال بازی می کردیم. وسط شور و نشاط بازی، ناگهان عباس غیبش می زد! صدایش می کردیم و جوابی نمی شنیدیم. با کنجکاوی به دنبالش می گشتیم و می دیدیم که در حال وضو گرفتن است. بزرگ تر که شدیم، دیگر می دانستیم که حتی در گرماگرم بازی ، عباس نمازش را به موقع می خواند. این باعث شده بود که ما هم به تبعیت از او، بازی را تعطیل کنیم و نماز بخوانیم. به نقل از پسرعموی شهید، کتاب @Hamrahe_Shohada
خاطره شهید نوری : فرمانده گردان: 💕نصف شب بابک رو از خواب بیدار میکنه میگه من فردا شهید میشم به بگو حلالم کنن.😢😢😢😢😢 💔فرمانده میگه حرف الکی نزن برو بزار بخوابیم. میخوابه و خواب میبینه که بابک شده و از خواب میپره.💔 😔پیش خودش میگه نکنه فردا شهید بشه. نقشه میکشه که صبح به *پشتیبانی بگه به یه بهانه‌ای بابک رو با خودش عقب ببره و یه جایی جاش بزاره.، 😞💔 دوباره میخوابه. صبح از خواب بیدارش میکنن و میگن باید بریزیم رو سر دشمن و... تو این شلوغی‌ها نقشه‌اش یادش میره. چند ساعت بعد بچه‌ها میشن. فرمانده گردان تازه یاد حرف‌های شب قبل بابک و و می‌افته...😢😢😢💔💔💔 @Hamrahe_Shohada
💢شهیدی که بعد شهادتش را هم آماده کرده بود... ✍بخشی از مصاحبه : یک روز من داشتم وسایلم را ردیف میکردم که دیدم شهید منوچهر به داخل اتاق دیگری رفت و با یک به داخل اتاق آمد، عکس خودش بود، دیدم دارد گریه میکند، گفتم: «چی شد منوچهر؟!» گفت: «این قاب عکس را برای روز جنازه ام آماده کردم، هر وقت شهید شدم آن را به تابوتم وصل کنید.» انگار میدانست میشود، آن روز وقتی را دیدم به دلم آمد که او شهید میشود.یک جمله را بارها و بارها به من گفته بود، میگفت: «وظیفه شما از وظیفه ای که به گردن من هست است، شما در روز قیامت اجر و پاداشتان از من است.» به او گفتم: «چرا؟» در جوابم گفت: «چون دارید را در راه درست میکنی.» 🌷 منوچهر صالحی @Hamrahe_Shohada
😊 یعنی مُو بارها شده به خدا گُفتُم خدایا؛ به مو توفیق توبه نده... مُو هَمی رِه دوست دِرُم با هَمی مدلی که هست ... دوست دِرُم موقع شهادت هَمی طوری شُم ... که تو به بقیه ثابت بونی که بابا؛ هر خری موتونه درست شه ... 📎صحبت های شهیدرضاسنجرانی با لهجه شیرین مشهدی، شادی روحشون صلوات🌷 @Hamrahe_Shohada
❌️ روزی همتون.... !! 🌷در زمانی‌که عبدالحمید حسینی در دبیرستان شیراز تحصیل می‌کرد من با او آشنا بودم. وی در سال ۵۹ عضو بسیج مسجد جواد الائمه محله هفت تنان بود. عشق او به سپاه باعث شد به عضویت رسمی آن درآید و در واحد عملیات سپاه شیراز به کار مشغول شود. مدت کوتاهی از ورود او به سپاه نگذشت که به جبهه شتافت و تا زمانی‌که در عملیات فتح المبین به شهادت رسید در جبهه بود. چند روز قبل از این‌که سپاه اسلام، عملیات فتح المبین را در جبهه میانی آغاز کند عراق دست به پاتک زد و به شوش حمله کرد و عبدالحمید در این پاتک به شهادت رسید. وقتی خبر شهادت او به شیراز رسید، من هیچ تعجبی نکردم چون واقعاً مستحق شهادت بود. هنوز پیکر شهید به شیراز نیامده بود که ما مشغول تدارک دفن ایشان شدیم. 🌷با چند تن از دوستان به خانواده شهید سری زدیم. وصیت‌نامه ایشان را که منتشر کرده بودند برای ما قرائت کردند. نکته باور نکردنی برای ما این بود که عبدالحمید در آخرین مرحله‌ای که به شیراز آمده بود به حاج آقا دستغیب وصیت کرده بود وقتی جسد من به شیراز رسید خواستید مرا دفن کنید مرا در ساعت ٩ شب دفن نمایید. او سپس اسم تعدادی را ذکر نموده و تأكيد کرده بود که اینها حتماً در موقع دفن من باید حضور داشته باشند و مرا دفن کنند که آیت الله علی اصغر دستغیب که شهید مدتی محافظ او بود نفر اول این افراد بودند. عبدالحمید در این وصیتنامه تقاضا کرده بود او را با لباس سبز سپاه دفن کنند. جسد که به شیراز رسید در سردخانه بیمارستان ارتش نگهداری شد برای این‌که به وصیت‌نامه عبدالحمید دقیقاً عمل کنیم نزدیک غروب.... 🌷نزدیک غروب با چند تن از دوستان به بیمارستان رفتیم و جسد او را تحویل گرفتیم و یک دست لباس سبز سپاه را به تن او کردیم و قبل از ساعت ٩ به قبرستان دارالرحمه شیراز (قطعه شهدا) بردیم. چون نام من و آن چند نفر در وصیت شفاهی شهید نیامده بود جسد شهید را در محدوده ای‌که بنا بود در آن‌جا دفن شود گذاشتیم و حدود بیست متر از آن فاصله گرفتیم تا کسانی که برای دفن دعوت شده بودند و اسامی آن‌ها در وصیت بود شهید را دفن کنند. زمانی‌که قبر آماده شد و جسد شهید را به داخل قبر سرازیر می‌کردند و من از دور شاهد این صحنه بودم حال عجیبی پیدا کردم.... احساس می‌کردم حادثه عجیبی در حال اتفاق افتادن است که برای من بی‌سابقه بود. به عبارت دیگر می‌شود گفت منتظر وقوع حادثه‌ای بودیم که کیفیت و نحوه وقوع آن برایمان قابل پیش‌بینی نبود. حادثه این بود که تا جسد شهید از تابوت برداشته شد و به داخل قبر سرازیر گردید ناگهان.... 🌷ناگهان نور سبز رنگ خیلی شدیدی را در اطراف جسد شهید دیدم که با جسد به داخل قبر سرازیر می‌شد. با دیدن این نور سبز رنگ از خود بی‌خود شدم و دیگر نفهمیدم چه اتفاقی افتاده و دارد می‌افتد. نمی‌دانم چه مدت در این حال بودم که به هوش آمدم. تعداد محدودی که به پانزده نمی‌رسیدند همه شاهد وقوع این حادثه بودند. صبح روز بعد، مادر شهید عبدالحمید برای من و چند نفر از دوستان تعریف کردند دیشب (شب دفن) عبدالحمید را در خواب دیدم که به من گفت: مادر چرا با این‌که گفته بودم مرا در ساعت ٩ دفن کنید مرا با تأخير دفن کردند؟ پرسیدم: پسرم مگر حالا چه اتفاقی افتاده؟ گفت: آخر آقا امام زمان منتظر من بودند و چون قرار ایشان با من ساعت ٩ بود این تأخير باعث شد من از ایشان شرمنده شوم. مادر شهید می گفت: در خواب خانمی هم همراه فرزندم دیدم و پرسیدم: عبدالحمید این خانم کیست که همراه توست؟ گفت: مادر ساعت ٩ که گفتم مراسم عقدکنان من با این خانم بود. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز عبدالحمید حسینی 📚 کتاب "لحظات آسمانى"، جلد دوم | @Hamrahe_Shohada
🔷پیش بینی عجیب شهید.... 💠 چهار ماه از اولین اعزام ایوب می گذشت.یکی از جوانان روستای دولت آباد به اسم محمد رسول کاظمی شهید شده بود که اولین شهید روستا بود. غروب پنج شنبه ای بود. به اتفاق ایوب رفتیم زیارت شهید کاظمی.کنار قبر او نشست و درد دل کنان گفت: اگر لطف خدا شامل حالم شود ، بعنوان دومين شهيد دهستان فرمشکان و اين روستا تا چهلمين روز شهادتت، کنارت خواهم آمد! 💠صبح جمعه بود. وسایلش را جمع کرد. همه فکر می کردیم مثل همیشه می خواهد به محل کارش برگردد. من برادر کوچکش بودم. دستم را گرفت و به گوشه ای برد و گفت: کاکا، من دارم می رم جبهه، از پدر و مادر حلالیت بطلب. بگو ان شاالله هفته دوم نه، هفته سوم شهید می شم و بر می گردم. به پدر و مادر بگو برای تشیع جنازه من بیان کوار! مو به تنم سیخ شده بود. صورتم را بوسید. بعد هم رفت کنار بالین خواهرمان که مریض بود، پیشانی او را هم بوسید. با لبخند از همه اعضا خانواده خداحافظی کرد و رفت. سه هفته بعد جنازه اش برگشت. ترکش به سر، گلو و پایش نشسته بود. پس از تشیع ایوب در شهر کوار، او را در روستا کنار قبر شهید کاظمی دفن کردیم. 🌱🍃🌱 جان محمد(ایوب) حاملی @Hamrahe_Shohada
🌷 خاطرات اسدالله کشمیری فرماندۀ محور تیپ ویژۀ شهدا شهادت: مریوان، عملیات کربلای ۷، سال ۱۳۶۴ 🕊سنی نداشت. هنوز مدرسه می‌رفت. توی عالم کودکانۀ خودش نذر کرده بود که اگر در امتحان‌هایش قبول شد، برای کبوترهای حرم امام‌ رضا گندم ببرد. نذر کبوترها ردخور نداشت. قبول که می‌شد، می‌رفت پیش پدرم و می‌گفت: «بابا، سهمیۀ کبوترای امام‌رضا رو از خرمن گندم‌هاتون بذارید کنار تا براشون ببرم.» یک کیسۀ کوچک گندم بر می‌داشت و می‌رفت حرم، سراغ کبوترهای امام‌ رضا علیه السلام 🍃 📚برگرفته از  کتاب خط عاشقی به نقل از حریف شب، ص ۱۳ @Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 🔰 اثر شهيـــد 🌹 🔹 تاثیر حیات انسان مؤمن در دنیای مادی ۱ است، هنگامی که می‌شود اثر او به طور طبیعی ضریب نفوذ پیدا می‌کند و تصاعدی می‌شود. 💬 استاد حسن عباسی - ۱۴٠۳/۳/۳ @Hamrahe_Shohada
ایستاده از چپ سردار پاسدار ورز منده دفاع مقدس مدافع حرم جواد دوربین محل شهادت سوریه خان طومان سرهنگ کوچکپور جانباز دفاع مقدس سرهنگ اسدی سرهنگ پاسدار عاشوری رزمنده دفاع مقدس وجانباز محمد علی طاهری جانباز دفاع مقدس وسیّداخلاص موسوی @Hamrahe_Shohada
🏴🏴🏴🏴🏴 ✍ مراسم یادبود خدمت دکتر مالک خادم‌الرضا علیه السلام و استاندار انقلابی و متدین آذربایجان‌شرقی (خواهران و برادران) 🎙سخنران: آیت الله 🕔 زمان: دوشنبه، ۲۱ خردادماه، ساعت ۱۷ الی ۱۹ 🕌مکان: حرم مطهر حضرت (سلام الله علیها)، صحن امام هادی(علیه السلام)، شبستان حضرت زهرا (سلام الله علیها) ▪️از طرف خانواده
🌹 . 🌷 پسرش بیسیم چی لشکر ۲۵ کربلا بود.بدست کومله تو غرب کشور اسیر شد و بر اثر شکنجه بشهادت رسید.وقتی پیکرش به زادگاهش بهشهر مازندران بازگشت ؛ مادر خودش پیکر غرق به خون و سوخته و اربا اربای علی اصغر را غسل داد و کفن کرد... 🌹 عکسی که میبینید لحظه ی عاشقی مادر با فرزند شهیدش است.براستی که این مادران عظمتی خلق کردند و در پيشگاه حضرت زهرا رو سفید شدند.... . 🦋 روح علی اصغر و ... @Hamrahe_Shohada
عید غدیر که می‌شد برای بچه‌هایش بهترین هدیه را می‌گرفت، یعنی بهترین هدیه‌ای که میخواست در طول سال به فرزندانش بدهد را در این ایام تهیه می‌کرد و به عنوان هدیه عید غدیر به آنها می‌داد، می‌گفت این کار سبب میشود بچه‌ها این روز را بالاترین عید بدانند و در این روز خیلی خوشحال باشن، آخرین عید غدیر برای پسرش دوچرخه خرید. سفارش داده بود برایش انگشتر عقیقی بسازند که روی رکابش این جمله به طور قرینه حکاکی شده باشد: «علی مع الحق و الحق مع علی» برای به دست کردن این انگشتر همیشه با وضو بود، این انگشتر تا لحظه آخر همراهش بود. جواد الله‌کرم @Hamrahe_Shohada
✅️ شهیدانه یک عمر روزہ دار شد مادری که . . . حکایت تشنگیِ پارہ ی تنش را شنید . . . جگرسوز تر از تشنگی ، جگرِ سوخته ی مادرِ شهـید است💔 @Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر‌ کسی،شوق‌ شهادت‌ دارد آن‌ را‌ فعلا‌ طلب‌ نکند...! شهادت‌ را در‌ جنگ‌ با‌ آمریکا و‌ اسرائیل از‌ خدا‌ بخواهید... @Hamrahe_Shohada
ڪوچڪ باش . "عاشــــق" ڪہ عشـق ، خود مے دانـد آیینِ " بزرگـ " ڪردنت را ... بزرگ مرد کوچک خردسالترین دفاع مقدس شهید احمد نظیف 🌹 @Hamrahe_Shohada
شهید به من وتو ♥ : احمدرضا احدی🌷 🕊 آی دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده اند؟ هیچ میدانستی؟ حتما نه!... هیچ آیا آنجا که کارون و دجله وفرات بهم گره می خورد، به دنبال آب گشته ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی و آنگاه که قطره ای نم یافتی؟ با امید های فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی؟ اما دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد! اما تو اگر قاسم نیستی اگر علی اکبر نیستی، اگر جعفر و عبدالله نیستی، لااقل حرمله مباش! که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد من نمیدانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد. پس بیاید حرمله مباشیم. 🌹نثار روح پاک شهید احمدرضا احدی صلواتی هدیه بفرمایید... @Hamrahe_Shohada
به روایت همسر شهید : 🔷️آخرین خوابم این بود که خودم را می‌دیدم در جایی مثل بهشت، سبز و زیبا؛ با چادر مشکی‌ام روبه‌روی یک تابوت مزیین به پرچم جمهوری اسلامی ایران ایستاده بودم. جلوتر رفتم. همسرم بود. کنارش نشستم و حرف زدم که ناگهان از خواب پریدم. گفتم خیر است ان‌شاءالله! حتماً طول عمرش بیشتر می‌شود. اما روزی که همسرم را به معراج شهدا آوردند، درست همان صحنه‌ای بود که در خواب دیده بودم. @Hamrahe_Shohada
! 🌷یکی از شهدا که داخل یک سنگر نشسته بود و ظاهراً تیر یا ترکش به او اصابت کرده و شده بود را یافتیم. خواستم بدنش را داخل یک کیسه بگذاریم و جمع کنیم که و وسط دست راست او نظرمان را جلب کرد. از آن جالبتر این که، تمام بدن کاملا اسکلت شده بود، ولی آن انگشت، و مانده بود. خاک های روی عقیق انگشتر را که پاک کردیم، اشک همه مان درآمد. روی آن نوشته شده بود: «!»🌷 @Hamrahe_Shohada
~🕊 🌴✨ ⚘آقا رضا ‌‎سنجرانی اهل و کارمند عالی رتبه بانک ملی بود. پدر ۲ دختر، انسانی موفق و دارای زندگی بسیار خوب بود اما با خدا معامله کرد. با هزار التماس و درخواست کاری کرد که با رزمندگان افغانستانی در قالب لشکر فاطمیون عازم شود. می‌گفتند آنقدر شوق جبهه و دفاع از حرم داشت که چاره‌ای جز موافقت با اعزامش نبود. ⚘به مادرش گفته بود اگر نروم از حرم دفاع کنم، شما فردا می‌توانی سرت را مقابل جدت حضرت زهرا(س) بالا بگیری؟ به حرم بی بی(س) جسارت می‌کنند، من چطور آرام بنشینم. ⚘بعد از چهار بار اعزام و مجروحیت از ناحه دست و پا در دومین روز از محرم سال ۹۶ در دیرالزور شد. @Hamrahe_Shohada
🌷از خدا خواسته ام همچون و یارانش آنچه توان دارم قطعه قطعه شوم و اگر همراه با اسارت باشد چه بهتر که نشانی از عمه سادات (س) به یادگار داشته باشم,از خداوند می خواهم جنازه ای از حقیر باز نگردد و همچون (س) بی قبر و نشان باشم و امیدوارم کسی برای جنازه ام که به وطن باز نگردد تلاش نکند.🌷 @Hamrahe_Shohada
‌~🕊 💌 💛﴿ما را آفریده اند براےِ رفتن در مسیر سخت خالص شـــــــوی منقطـع شـــــوی خواهےشد..﴾💛 ░..این راه و این تـــو ..░ @Hamrahe_Shohada