آدم ها
وقتی تو را نمیفهمند
ترجمهات میکنند... آن هم به زبان خودشان...!
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون همینقدر گوگولی🙈😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
عطر تنت از هر جا که گذشت
بهار شد...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
الان باید کنارم میبودی كه من ثانيه به ثانيه در گوشت بهت بگم كه چقدر دوسِت دارم..
❄♠ @deklamesoti ♠❄
دختره اومده عروسی عشقش برای عروس شعر میخونه یهو داماد میاد واکنششو ببینین🤕😭😭😭🥺
https://eitaa.com/joinchat/1372455188Ca9a90b1ce2
با کمک شما و طی پیگیری هایی که کردم
قرار شد رمانمو حذف کنن و پارتگذاری نکنن.
فعلا گزارش نزنین😁
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت28 📝
༊────────୨୧────────༊
صدای تک خنده اش می آید و بعد روی تشک مینشیند و با صدای خش داری میگوید:
-بیخیالا، خیلی ساده بگو مخالف این وصلتی.
نیشخند میزنم.
-تا ببینم اوضاع از چه قراره! اگه از خود متشکر و پررو تقاضا کردن که قهوه ای کردن سهراب رو شاخشه، اگه مودبانه گفتن منم مثل خودشون جواب میدم!
بلند میشود و حین مرتب کردن جای خوابش میگوید:
-آ باریکلا، منم امروز میرم خونه.
دستم از حرکت باز می ایستد.
-واقعا؟
سر تکان می دهد.
-اوهوم!
-برات سخت نیست؟
اخم می کند.
-سخته، ولی به خاطر منصور نمیتونم از دیدن مامانم دست بکشم که، دو هفته اس ندیدمش!
نفس عمیقی میکشم.
-درسته، اما اگه به هر دلیلی دیدی نمیتونی اونجا طاقت بیاری بیا خونه ما.
لبخند غمگینی میزند.
-چرا خونه شما؟ میام همینجا!
هیچ نمیگویم و با ناراحتی به او زل میزنم، مهتاب وقتی شانزده ساله بود پدر و مادرش از هم جدا شدند و حالا مدتی است که مادرش با مردی به اسم منصور ازدواج کرده، مردی که مهتاب دل خوشی از او ندارد، مشخص است که منصور هم دلش به بودن مهتاب راضی نیست.
فنجان ها را درون سینی میگذارم و سمتش میروم.
-بیا چای ریختم.
-دست و صورتمو یه آب بزنم میام.
در همین فاصله به مادر پیام میدهم تا خودش به دنبالم بیاید.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺یه سین سال هاست
🏵که به هفت سین دلامون
🌺اضافه شده
🏵سلامتی رفقای مجازی
🌺که وجودشون گرمی
🏵بخش دلهایمان میشود
🌺به سلامتی اونی ...
🏵که این نوشته رو میخونه
🌺پیشاپیش نوروز مبارک
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
سااااااال نووووو مباااااااااررررررک دلبرای من😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
سال نوی شماهم مبارک باشه
و همچنین تموم دوستانی که همراه همیشگی ما هستن ♥️🌱
دوست تون دارم عزیزان
سال خوبی داشته باشد
دوستار شما مهشید
پارت میخوان ها عید بدون عیدی که خوش نمیگذره😂
عیدی هم میدم
عشقای منید همتون
مگه میشه پارت عیدی نداشته باشیم😍
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ
نوروز شعر بی غلطی اسـت کـه پایان رویاهای ناتمام را تفسیر میکند.
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
( عید تـــ∞ــویی ) که هر سال
آرامش را تحویلم میدهی
عشق تـــــویی که
هر عید نو میشوی در من . . . 💌🖇•
#عیدت مبارک عشـــقم 🌸🤍•
💜⃟
دختره اومده عروسی عشقش برای عروس شعر میخونه یهو داماد میاد واکنششو ببینین🤕😭😭😭🥺
https://eitaa.com/joinchat/1372455188Ca9a90b1ce2
♥ گاهے هم
دروغ خوب است
مثلاً میگویم سردم است
تا به این بهانه
دستانم را بگیرے ♥♥♥
❄♠ @deklamesoti ♠❄
مبلغ وی آی پی رو واریز نزنید
عضویت بسته شده❌❌❌
https://harfeto.timefriend.net/16797476788967
منتظر نظراتون تو ناشناس هستم😍👆
من می گویم
آدم اگر کسی را دوست داشته باشد
باید با صدای بلند بگوید!
#هوشنگ_گلشیری
❄♠ @deklamesoti ♠❄
من پناهندهام به مرزهای تنت...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
سخت ترین کار دنیا
تحمل کم محلی های
کَسیه که...
از ته قلب دوستش داری!
♡
❄♠ @deklamesoti ♠❄
هدایت شده از عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
برای بعضی از آدم ها محبت ،
مثل فیلم خارجی بدون زیرنویس
میمونه نمیفهمنش ...!
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت29 📝
༊────────୨୧────────༊
کیفدستی کوچکم را برمیدارم و صورت مهتاب را بوسه میزنم.
-مراقب خودت باش، هر چی شد بدون من هستم!
لبخند تلخی میزند و از هم جدا میشویم، سمت اتومبیل پدر می روم، در حالی که مادر پشت رُل نشسته، سلام میدهم و کیفم را صندلی عقب میگذارم، مادر با دلتنگی تماشایم میکند و آغوش باز میکند، جلو میروم و عطرش را به ریه میکشم.
-خوبی عزیزم؟
سر تکان میدهم.
-اگه مهمونی امشبو فاکتور بگیرم، میتونم خوب باشم!
با دلخوری تماشایم میکند.
-آخه تو چه پدرکشتگی با خالت داری؟
-اشتباه نکن مامان، با خاله نه، با سهراب!
اتومبیل را راه می اندازد و همانطور میگوید:
-حالا هر چی، سهراب چه هیزم تری بهت فروخته؟ جلو بابات این رفتارو نکنی که دیدن خواهرمم برام قدغن میشه!
لب کج میکنم.
-تابحال دیدی جلوی بابا از خاله بد بگم؟ تو هم بپذیر که من و سهراب به درد هم نمیخوریم!
کلافه سر تکان میدهد.
-باشه حالا اعصاب منو خرد نکن، تا خود خونه باید تو یکی رو مجاب کنم.
شانه ای بالا میدهم و نگاه به خیابان می دوزم.
-از شهاب چه خبر؟
با هیجان سمتم نگاه میکند.
-تلفن زده به خان جونت که جمعه شب با نامزدش میاد خونه، خان جونت تو آسمونا سِیر میکنه از خوشحالی...
دیگر هیچ نمیشنوم، فقط میبینم که لبان مادر با هیجان تکان میخورد، نفسهایم تند شده، چه بلایی سر قلبم آمده که چنین تند میکوبد؟ کسی در سرم فریاد میکشد: (این بار دیگه جدیه!)
محکم چشم میبندم تا بس کند، کسی پایم را تکان میدهد، چشم باز میکنم، مادر اتومبیل را گوشه ای پارک کرده و با تعجب به من زل زده است.
-پریا خوبی؟
چند بار پلک میزنم.
-خوبم مامان، چشام میسوزه، یکم پلکامو رو هم گذاشتم.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
انقد که من با عکساش حرف زدم
با خودش حرف نزدم.
❄♠ @deklamesoti ♠❄