نمیخواست بمونه....mp3
874.4K
☘🌼🌿🌸🌱☘🌼🌿🌸
☘🌼🌿🌸🌱☘
☘🌼🌿🌸
☘🌼
☘
#دکلمه_صوتی
#اثری_از_اعظم_فهیمی
#نمیخواست_بمونه
ترجیحا با هدفون و هندزفری گوش کنید 🦋
🎶 @deklamesoti 🎶
اولین نفر.mp3
1.11M
☘🌼🌿🌸🌱☘🌼🌿🌸
☘🌼🌿🌸🌱☘
☘🌼🌿🌸
☘🌼
☘
#دکلمه_صوتی
#اثری_از_اعظم_فهیمی
#اولین_نفر
ترجیحا با هدفون و هندزفری گوش کنید 🦋
🎶 @deklamesoti 🎶
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت47 📝
༊────────୨୧────────༊
چشمانم را روی یکدیگر میفشارم، صداها درون گوشم در رفت و آمدند.
صدای نازکی که کنار صدای مردانه شهاب دوگانگی ایجاد کرده را اصلا دوست ندارم، چند دقیقه میگذرد تا بالاخره متوجه نبودنم میشوند، مادر صدایم میزند.
فوری سمت سماور میروم، قوری را برمیدارم و داخل فنجان ها چای میریزم، روی هر فنجان چای یک غنچه خشک شده گل محمدی میگذارم، شهاب عطر محمدی را دوست دارد!
دستانم میلرزند، سخت است خارج شدن از این چهاردیواری امن، به خودم آرامش تزریق میکنم، اما تنم این آرامش را پس میزند، باری دیگر صدای مادر می آید، مجبور به رفتنم، سعی میکنم لبخند بزنم و کمی موفق میشوم.
سینی را دست میگیرم و از آشپزخانه خارج میشوم، از اینکه درست روی مبل دو نفره ای نشسته اند که مقابل ورودی آشپزخانه است، به بدشانسی ام لعنتی میفرستم، اما سعی دارم خودم را نبازم، شهاب نگاهش با نگاهم گره میخورد، دستانش را قلاب کرده و نگاهم میکند، به سختی دل از نگاهش میکنم و به هاله نگاه میدوزم، او هم چشمانش که به من میخورد از جا بلند میشود، هر دو به هم سلام می دهیم که شهاب معرفی ام میکند:
-پریا جان دختر برادرم، هاله جان هم که معرف حضورت هست.
از این معرفی کذایی لبخند اجباری ای میزنم و جلو میروم:
-از آشناییت خوشبختم، خیلی خوش اومدی هاله جان.
هاله تشکر میکند و کنار شهاب جای میگیرد، سینی چای را اول سمت آقاجون و پدرم میبرم، بعد از آن خانجون و مادرم و در آخر سمت هاله میروم، حالا از فاصله ای نزدیک صورتش را رصد میکنم، آرایشش از من کمی غلیظ تر است، مژه های مصنوعی و ابروهایی میکرو شده، باقی اجزای صورتش حالت طبیعی دارند و مشخص است چهره خوش آرایشی دارد، هاله فنجانی برمیدارد و تشکر میکند، سمت شهاب خم میشوم بی آنکه نگاهم کند فنجانی برمیدارد:
-ممنون!
خیره به صورتش لب می زنم:
-نوش جان!
کمرم را صاف میکنم و روی مبلی که مابین هاله و مادر است، جای میگیرم.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
میانبر پارت اول رمان فوق جذاب #عشق_غیر_مجاز 👇
https://eitaa.com/11906399/13996
«بله (گفتگو +پرداخت)» در مایکت:
https://myket.ir/app/ir.nasim
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
«بله (گفتگو +پرداخت)» در مایکت: https://myket.ir/app/ir.nasim
دوستانی که تو ناشناس پرسیدن چطور بله رو دانلود کنیم
بفرمایید👆👆👆
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
☘🌼🌿🌸🌱☘🌼🌿🌸 ☘🌼🌿🌸🌱☘ ☘🌼🌿🌸 ☘🌼 ☘ #دکلمه_صوتی #اثری_از_اعظم_فهیمی #اولین_نفر ترجیحا با هدفون و هندزفری گو
مثل اینکه از این پادکستام خیلی استقبال شده
چشم بیشتر میفرستم براتون😍❤️
مرسی از الطاف بی کران تون داخل ناشناس تک تک تون مهربون و خوش قلبید نسبت به من😍❤️
آدم عاشق شدن نبود....mp3
1.41M
☘🌼🌿🌸🌱☘🌼🌿🌸
☘🌼🌿🌸🌱☘
☘🌼🌿🌸
☘🌼
☘
#دکلمه_صوتی
#آدم_عاشق_شدن_نبود
#اثری_از_اعظم_فهیمی
ترجیحا با هدفون و هندزفری گوش کنید 🦋
🎶 @deklamesoti 🎶
هم جانی و هم جانانی.mp3
1.32M
☘🌼🌿🌸🌱☘🌼🌿🌸
☘🌼🌿🌸🌱☘
☘🌼🌿🌸
☘🌼
☘
#دکلمه_صوتی
#همجانیوهمجانانی
#اثری_از_اعظم_فهیمی
(مخاطب خاص)
ترجیحا با هدفون و هندزفری گوش کنید 🦋
🎶 @deklamesoti 🎶
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت48 📝
༊────────୨୧────────༊
آرام ترین عضو این جمع من هستم، بیشتر شنونده ام و نگاهم بین خانواده چرخ میخورد، تا اینکه هاله نگاهم میکند:
-شهاب جان میگفت شما خیلی شیطونی، اما اینجور که ساکت نشستی اصلا بهتون نمیاد!
نگاهم را به شهاب میدهم:
-عه شما راجع به منم حرف زدید؟
هاله آرام میخندد:
-نگران نباش جز تعریف و تمجید چیز دیگه ای بهم نگفته!
لبخند فرمالیته ای تحویلش میدهم:
-شهاب لطف داره به من، منم خیلی دوسش دارم!
و به چشمان شهاب که حسابی جا خورده است زل میزنم، هیچکس جز خودش معنای این دوست داشتن را درک نمیکند، شهاب اما دستپاچه شده و برای فرار رو به خانجون میگوید:
-شام آماده نیس خانجون؟
خانجون فوری بلند میشود:
-آماده اس مادر، الان سفره میندازم!
مادر هم پشت خانجون به آشپزخانه میرود، دل از مسکوت بودن میکنم و پا روی پا می اندازم:
-خوب هاله جون از خودت بگو؛ چطور با شهاب آشنا شدید؟
در حالی که میوه اش را پوست میگیرد میگوید:
-چه عجیب که شهاب جانو به اسم صدا میزنی!
ابرویی بالا میدهم:
-ببخشید پس به فامیلیش صداش بزنم؟
شهاب خصمانه تماشایم میکند، هاله خنده تحویل میدهد و برشی از میوه را به شهاب تعارف میزند:
-نه منظورم اینه عمو صداش نمیزنی!
شانه ای بالا میدهم:
-چون شهاب عموی من نیست که عمو صداش بزنم، مگه خبر نداری؟
آقاجون سرفه ای میکند:
-پریا بابا این چه حرفیه میزنی؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
میانبر پارت اول رمان #عشق_غیر_مجاز 👇
https://eitaa.com/11906399/13996
عیدتون مبارک عشقا
بریم برای پارت عیدی😉😍😍😍😍
خوشحالم از داشتن مخاطبایی مثل شما
شبتون خوش😍❤️