ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ
هر اتفاقی بیفته
دوستت دارم ...
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ
من پُرم از تو،
از تويی كه نبايد بهت فكر كنم،
از تويی كه نبايد در موردت حرف بزنم،
از تويی كه يک سكوت بیرحمی
و مثل غريبهها از كنارم رد میشی.
من پُرَم از تو،
از تويی كه نيستی...
بعضی وقتها يکجوری دلتنگ میشی
كه از خودت بدت مياد!
به اين فكر میكنی كه تا كجا میشه اولويت يه نفر نبود...؟!
#پویا_جمشیدی
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
.
خوشحال باش دختر زیبای من...
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
سلام دخترا شبتون بخیر
طاعات تون قبول
فعلا شرایط تایپ ندارم
سرماخوردم، حالم خوب نیست
انشاالله بهتر بشم چشم مینویسم❤️
هدایت شده از 《Fordo Agency》
❌مژده مژده❌
⚜️ تشک رویال⚜️
✅ فقط 5روز دیگر باقی مانده تا پایان جشنواره
✅ طرح تعویض تشک کهنه شما با نو
✅ با 40% تخفیف ویژه
✅همراه با ارسال رایگان
✅ اقساط ۴ ماهه
👨🏼💻برای کسب اطلاعات بیشتر با ما در ارتباط باشید:
☎️02155447112 ☎️02155447146
📲09125571644 📲09192180904
📌کارشناسان و مشاورین فروش
@Mehdiabbasi10 @Kamalsolati
مشاهده لیست و قیمت محصولات👇
https://eitaa.com/toshakeroyal64
📌سایت رسمی تشک رویال
http://Www.toshakeroyal.com
🍂🍃
ببوسش بذارش کنار...
♥️🎈ℒℴνℯ♥️🎈
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت575 📝
༊────────୨୧────────༊
داخل نشیمن کنار خانجون و آقاجون مینشینم و به صفحه تلوزیون زل میزنم، خانجون با تعجب نگاهم میکند که لبخند عجولی تحویلش میدهم، تا وقت شام از کنارشان تکان نمیخورم، وقتی مادر برای آماده کردن سفرهی شام صدایم میزند مجبور میشوم برخلاف میلم کنار بقیه حاضر شوم.
در سکوت با کمک پروا سفره پهن میکنیم که میگوید:
-تروخدا از شوخی من و کوروش ناراحت نشو، فکر نمیکردیم اینقدر جدی بشه!
نفسم را فوت میکنم:
-مهم نیست پروا جون، فقط موقعیت بدی بود! همین...
با ناراحتی نگاهم میکنم:
-ببخشید تروخدا...
لبخندی تحویلش میدهم تا ناراحتی اش برطرف شود، اما حسی که در دلم است چیزی نیست که نشان میدهم.
سر سفرهی شام جایی مینشینم که در معرض دید کوهیار نباشم، به اندازه دنیا از او خجالت میکشم، انگار کوهیار هم این موضوع را درک میکند چون او هم از مخاطب قرار دادنم سرباز میزند.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت576 📝
༊────────୨୧────────༊
شهاب اما مقابلم است و هرازگاهی زیر نظرم میگیرد، سعی میکنم به او هم نگاه نکنم که مادر از او میپرسد:
-راستی شهاب جان، هاله کی برمیگرده؟
شهاب لیوان نوشابه را دست میگیرد و به مادر نگاه میکند:
-قرار نبود زیاد بمونه؛ احتمالا فردا برگرده!
مادر اما دست بردار نیست و انگار این جواب کوتاه راضیاش نکرده:
-اصلا چرا رفت؟ اونم بدون تو! مگه با آقا کوهیار فامیل نیستن؟ پس چرا تنهایی رفت؟
به صورت شهاب که معذب شده نگاه میکنم، همین موقع کوهیار جواب میدهد:
-والا من حوصله فامیل بازی ندارم، کلا از فک و فامیل دوری میکنم!
مادر با تعجب میپرسد:
-اوا چرا؟ همه از خدا میخوان فک و فامیل خوب داشته باشن!
کوهیار میخندد:
-گل گفتین ناهید خانم، فک و فامیل خوب بله، نه که هرموقع آدمو میبینن هزار تا سوال بیخود میپرسن و فضولی میکنن!
جواب کوهیار به قدری دوپهلو بوده که مادر را هم به فکر فرو ببرد اما باعث نمیشود ساکت بماند و باز میپرسد:
-راستی شهاب خانوادهتو دیدی؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت577 📝
༊────────୨୧────────༊
شهاب کوتاه جواب میدهد:
-مادرمو دیدم.
مادر با کنجکاوی میپرسد:
-خب چی شد؟ حرف زدین؟
کلافه به مادر نگاه میکنم، کاش مقابل دیگران شهاب را در معذوریت قرار نمیداد؛ وقتی تردید شهاب را میبینم دستم را به لیوان نوشابه مادر میزنم طوری که نوشابه داخل بشقاب غذایش میریزد و جیغش به هوا میرود:
-آخ چکار کردی پریا...
خودم را ناراحت نشان میدهم:
-ای وای ببخشید دستم خورد!
متوجه نگاه خاص شهاب به خودم شده ام اما نگاهش نمیکنم و خودم را مشغول تمیز کردن سفره نشان میدهم.
نفس عمیقی میکشم وقتی میفهمم نگاه ها از روی شهاب برداشته شده و بیش از این قرار نیست معذب شود.
بعد از شام با کمک پروا ظرفها را میشوییم، حتی کوروش هم بابت شوخی شان چند بار عذرخواهی میکند، اما خب باز هم خجالتم از بین نمیرود...
آخر شب است که همه با خستگی به اتاق ها میرویم، با همان لباس روی تختم دراز میکشم و به سقف زل میزنم، نمیدانم چقدر گذشته که تقه ای به در تراس میخورد...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
صبحتون بخیر
پارتای دیشبو خوندین؟
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت578 📝
༊────────୨୧────────༊
از جا میپرم... کمی هول شده ام، اما با به یاد آوردن قول و قرارمان در تراس؛ شالم را مرتب میکنم و سمت در میروم، پرده را کنار میزنم و بازش میکنم.
پشت به من دستانش را روی نرده ها گذاشته و به دریای سیاه چشم دوخته که نزدیکش میشوم، بی حرف کنارش با فاصله می ایستم، هیچ نمیگوید، تنها نفس عمیقی میکشد، به نیم رخش زل میزنم تا اینکه لب باز میکند:
-متوجه شدم از قصد لیوان نوشابه مامانتو ریختی!
گوشه لبم را از درون گاز میگیرم که نگاهم میکند:
-حس قشنگی داشتم که حواست بهم بود!
با خجالت نگاهم را به دریای مواج میدوزم:
-نخواستم بیشتر از این تو جمع معذب بشی!
سر تکان میدهد، انگار منتظر است حرفی بزنم، اما من ترجیح میدهم او حرف بزند، کمی میگذرد تا میگوید:
-مامانمو بعد این همه سال دیدم! نمیخوای ازم چیزی درموردش بپرسی؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع