عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت575 📝
༊────────୨୧────────༊
داخل نشیمن کنار خانجون و آقاجون مینشینم و به صفحه تلوزیون زل میزنم، خانجون با تعجب نگاهم میکند که لبخند عجولی تحویلش میدهم، تا وقت شام از کنارشان تکان نمیخورم، وقتی مادر برای آماده کردن سفرهی شام صدایم میزند مجبور میشوم برخلاف میلم کنار بقیه حاضر شوم.
در سکوت با کمک پروا سفره پهن میکنیم که میگوید:
-تروخدا از شوخی من و کوروش ناراحت نشو، فکر نمیکردیم اینقدر جدی بشه!
نفسم را فوت میکنم:
-مهم نیست پروا جون، فقط موقعیت بدی بود! همین...
با ناراحتی نگاهم میکنم:
-ببخشید تروخدا...
لبخندی تحویلش میدهم تا ناراحتی اش برطرف شود، اما حسی که در دلم است چیزی نیست که نشان میدهم.
سر سفرهی شام جایی مینشینم که در معرض دید کوهیار نباشم، به اندازه دنیا از او خجالت میکشم، انگار کوهیار هم این موضوع را درک میکند چون او هم از مخاطب قرار دادنم سرباز میزند.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع