eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24.5هزار دنبال‌کننده
586 عکس
274 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرانگشتانت را که می بوسم😘 عشق جاری می شود♥️ در امتداد رگ هایم🍃 و شکوفه می دهد🌸 نگاهی که از عطر تنت🥰 جان گرفته است😍 💖رازهای همسرداری💍 @Sargozasht_vagheii 💕💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 ❤️‍🔥 .🌱بر پنجره‌ام بُخارِ تو می‌چسبد صبحانه در انتظارِ تو می‌چسبد قوری و سماور و دوفنجان باعشق چایی چقَدَر کنارِ تو می‌چسبد♥    .. ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 ❤️‍🔥 نفسم میره رو 💯 جایی رفتی زود برگرد😉 ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 ❤️‍🔥 .🌱 عشق جانم ♥️ من تو را به هیچ ♥️ اتفاق بهتری نخواهم داد❤️ ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 ❤️‍🔥 دوباره خنجر از پشت دوباره دل کم آورد🖤 ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 ❤️‍🔥 صاحب خوشبخت‌ترین قلب جهانم😍 ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ چند روز از تماس شهاب گذشته و باز در بی خبری به سر می‌برم، وکیل؛ کارهای جدایی را تمام کرده و حالا مانند اسیری هستم که از اسارت آزاد شده... پدر هنوز با من سرسنگین است، مادر برای دیدن خاله نسترن پنهانی با او رفت و آمد میکند، دلگیر و بی حوصله تنها کلاس‌هایم را میگذرانم و به خانه برمیگردم، تمام کارهایم زیر نظر پدر است... اوایل به او حق میدادم، اما حالا این رفتارها کلافه ام میکند، یکبار بالاخره کاسه صبر لبریز شده و سر میز شام گفتم: -بابا اینجوری که نمیشه، من به موبایل احتیاج دارم، سیم کارتمو عوض میکنم تا نگرانی ای نداشته باشید... اما پدر با اخم تماشایم کرد و گفت: -خب با سیم کارت جدید به شهاب زنگ میزنی! من دختر خودمو خوب میشناسم، براش اهمیت نداره بهش بی احترامی شده باشه، با سادگی دنبال دلت میری! نمیدونی این راه برات مناسب نیست! آن شب تنها به پدر نگاه کرده بودم و دیگر حرفی نزده بودم...
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ احساس افسردگی میکردم، یک روز که پدر در خانه نبود از موبایل مادر با پروا تماس گرفتم و حسابی درددل کردم... پروا وقتی حرف هایم را میشنود میگوید: -عزیزدلم آخه اینجوری که نمیشه... لااقل بیا خونه ما... با بچه ها سرگرم میشی کمتر این احساس اذیتت میکنه! فکر بدی نبود، دلم برای بهار و دیار هم حسابی تنگ بود، به همین خاطر دعوت پروا را قبول میکنم و قرار میشود فردا که پنجشنبه است مهمانشان باشم و شب هم کنارشان بمانم. سریع سراغ مادر میروم، پشت میز نشسته و هویج رنده میکند، کنارش مینشینم و موبایلش را روی میز میگذارم: -من فردا خونه پروا دعوت شدم! نگاه چپی میکند: -به همین خیال باش که بابات اجازه بده! با تعجب میگویم: -واقعا شماها چتون شده مامان؟ من از آزادی صد در صد گذشته رسیدم به اینجای ماجرا؟ حتی اجازه رفتن به خونه دوستامم ندارم؟ مگه عهد بوقه؟ بس کنید تروخدا... کلافه از پشت میز بلند میشوم که میگوید: -چرا به من میگی آخه؟ به بابات این حرفارو بزن!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ عصبی نگاهش میکنم: -با بابا مگه میشه حرف زد؟ شمشیرو از رو بسته! بعد اون همه اتفاق که تو زندگیم افتاد... اون سهراب لعنتی و هلند و هزار تا مشکل دیگه... حالا که خبر طلاقم به گوشم رسیده به قدری افسرده ام که توان خوشحالی کردن و جشن گرفتن از جدایی اون سهراب لعنتی رو ندارم... خسته شدم مثل زندونیا همش به در و دیوار این خونه نگاه کردم... حتی حق سر زدن به خونه خان‌جونو ندارم... مگه بچه دو ساله ام؟ شماها چتون شده؟ چرا زمانی که قرار بود با سهراب ازدواج کنم اینقدر سخت نگرفتین تا پشیمونم کنید؟ الان که نیاز دارم تنها نمونم همه چیو برام جهنم میکنین؟ مگه شهاب قراره منو بدزده؟ این فکرای مسخره چیه آخه؟ نکنه میخواین افسردگی بگیرم؟ بعد با ناراحتی و بغض سمت اتاقم میروم که میگوید: -پریا جان، الهی قربونت برم مامان... خودتو ناراحت نکن... باشه برو، خودم باباتو راضی میکنم... بمیرم من؛ خدا نکنه تو افسردگی بگیری عزیزدلم! با غم در اتاقم را میبندم و به آن تکیه میزنم، حال مزخرفی دارم و حس میکنم رفتن به منزل پروا و کوروش واقعا روحیه ام را زنده میکند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا