eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
26.1هزار دنبال‌کننده
657 عکس
275 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
آیه های هیچ کتابی دلم را نلرزاند.. جز یک نگاه  عاشقانه ی تــو..❣ ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ʚ♡ɞ لا به لای حرفات به فکر چشمای منم باش🫧 که قفل میشه رو لبای قشنگت🔐💋 💖رازهای همسرداری💍 @Sargozasht_vagheii 💕💕💕💕
ʚ♡ɞ ما را بهشتِ نقد، تماشای دلبر است💞😍 💖رازهای همسرداری💍 @Sargozasht_vagheii 💕💕💕💕
ʚ♡ɞ بارها و بارها عاشق تو شدم.🖇 💖رازهای همسرداری💍 @Sargozasht_vagheii 💕💕💕💕
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ *** -الی جون خوب خوابیدی؟ به چهره آراد که بالای سرم نشسته بود چشم دوختم و یهو از جا پریدم، دستی به لباسام و شالم کشیدم: -وای اصلا نفهمیدم کی خوابم برد! خندید: -ایرادی نداره، گذاشتم خوب بخوابی که شب سرحال باشی، البته چیزی به اومدنشون نمونده، این لباسو بپوش ببین اندازه اس. و به پشت سرم اشاره کرد، چرخیدم، یه لباس بلند سرخابی به چوب لباسی آویز بود، آب دهنمو با سختی قورت دادم و پرسیدم: -اینو باید بپوشم؟ چشمکی برای تایید زد که با تعجب گفتم: -ما این لباسارو تو عروسیا میپوشیما!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ لبشو کج کرد: -هر چی تا الان تو عروسیا پوشیدی رو فراموش کن، حالا برو بپوشش، خواستی حمومم بکن، آرایش کن و خوب به خودت برس، اون ادکلن و لوازم آرایشی هم که روی میز گذاشتمو استفاده کن، راس ساعت هشت پایین باش! سلسله وار اینارو گفت و بعد سمت در رفت: -یادت نره راس ساعت هشت! دلم نمیخواد از پدربزرگم حرف بشنوما! سری تکان دادم و به ساعت نگاه کردم، تقریبا یک ساعت و نیم وقت داشتم... تا آراد رفت فوری در اتاقو قفل کردم و با حوله ای که برداشتم سمت حموم دویدم، بعد از یه حموم حسابی موهامو با سشوار خشک کردم و به پوستم کرم مرطوب کننده زدم. پشت میز نشستم و از لوازم آرایشی مارکی که برام گذاشته بود استفاده کردم، هر ترفندی بلد بودم به کار بردم تا زیباتر به نظر برسم، وقتی خیالم از آرایش راحت شد سمت لباس رفتم، فقط چند دقیقه وقت داشتم، لباسو با احتیاط تنم کردم، واقعا فوق العاده بود، حتی نمیدونستم دارم کار درستی انجام میدم یا نه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ظهرهست ودلم مست وغزل میخواهد یک شعرپراز قندوعسل می خواهد لب های تو در دفتر شعرم خندید یک قافیه در حدبغل میخواهد ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ نفس پر اضطرابمو بیرون فرستادم، موهامو بستم و شال همرنگ لباسو به زیبایی دور موهام بستم، این مدلو از یه کانال مد یاد گرفته بودم که بالاخره یه جا به کارم اومد! نفس عمیقی کشیدم و جلوی آینه ایستادم، کفشای مشکی و پاشنه بلندو پا کردم و نگاهمو به آینه دوختم، چند ثانیه مات از زیبایی خودم چشم برنداشتم، همین موقع برای موبایلم مسیجی از آراد اومد که اخطار داده بود دیر نکنم. خواستم سمت در برم که یاد ادکلن افتادم، فوری روی مچ دست و گردنم ازش زدم، دیگه باید عجله میکردم فقط سه دقیقه تا هشت وقت بود، سمت در رفتم اما با این کفشای لعنتی تند تر از این نمیشد قدم بردارم. آهسته از پله ها پایین رفتم، انگار مهمونا هم تازه رسیده بودن و داشتن باهم خوش و بش میکردن، همین که به پایین پله ها رسیدم نفس عمیقی کشیدم، خوشبختانه با این دک و پز اعتماد به نفس میگرفتم... نگاهی گذرا به همه انداختم، کسی حواسش به من نبود که بلند سلام دادم، اولین کسی که برگشت و نگاهم کرد عماد بود...
شب همگی بخیر❤️ نمیدونم یه سری از دوستان انگار پایین پارتارو نمیبینن که نوشتم خیلی راحت رمانای منو داخل برنامه های دیگه مثل روبیکا بارگزاری میکنن! انگار خودم بلد نیستم کانال بزنم تو روبیکا، تلگرام، سروش و جاهای دیگه... تابحال چند تا کانالو گزارش زدم و بستم ولی انگار تمومی ندارن! اگه پیام منو میبینی حذف کن رمانمو وگرنه همون بلایی سرت میاد که سر قبلیا اومد این همه زحمت نمیکشم که شما به راحتی بذاری کانالت❌ حتی با اسم خودم هم مجاز نیستی رمانمو استفاده کنی❌