عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت79 📝
༊────────୨୧────────༊
آقاجون گله میکند:
-یعنی چه که معذب میشه بابا؟ مگه ما خاندان سلطنتی هستیم که پیش ما معذب باشه؟ ما هم یکی مثل خودش، بهش بگو بیاد غریبگی نکنه، شب منتظرتونم.
جلوی ورودی آشپزخانه برمیگردم و به آقاجون نگاه میکنم:
-آخه میدونید آقا جون ما هم فردا مهمون داریم، مامان میاد بهتون توضیح میده، شما هم فردا خونه ما دعوتین، واسه همین مامان کمی کار داره، اگه نیومدیم یه وقت دلخور نشید.
آقاجون سری تکان میدهد و من بیتوجه به نگاه شهاب داخل آشپزخانه میشوم:
-سلام خان جون، خسته نباشی!
خانجون از پای گاز کنار میآید و نگاهم میکند، دستانش را باز میکند و میگوید:
-سلام مادر، سلام به روی ماهت، خوش اومدی دخترم.
دست و رویش را میبوسم و میگویم:
-بفرمایید این قرصارو بابا تهیه کرده، یه ساعت دیگه مثل اینکه وقته قرصاته، یادت نره بخوریا.
دستی روی سرم میکشد:
-قربونت برم من، دسته بابات درد نکنه، باشه مادر خدا خیرتون بده.
-خب دیگه من میرم خونه، کاری ندارید؟
-وا مادر این چه اومدنی بود؟ بشین یه لیوان چای با هم بخوریم!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
میانبر پارت اول رمان #عشق_غیر_مجاز 👇
https://eitaa.com/11906399/13996
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
╔ღ═╗╔╗
╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ
╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣
╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#همسر_تقلبی_من
#به_قلم_اعظم_فهیمی
#پارت79
لبشو کج کرد:
-هر چی تا الان تو عروسیا پوشیدی رو فراموش کن، حالا برو بپوشش، خواستی حمومم بکن، آرایش کن و خوب به خودت برس، اون ادکلن و لوازم آرایشی هم که روی میز گذاشتمو استفاده کن، راس ساعت هشت پایین باش!
سلسله وار اینارو گفت و بعد سمت در رفت:
-یادت نره راس ساعت هشت! دلم نمیخواد از پدربزرگم حرف بشنوما!
سری تکان دادم و به ساعت نگاه کردم، تقریبا یک ساعت و نیم وقت داشتم... تا آراد رفت فوری در اتاقو قفل کردم و با حوله ای که برداشتم سمت حموم دویدم، بعد از یه حموم حسابی موهامو با سشوار خشک کردم و به پوستم کرم مرطوب کننده زدم.
پشت میز نشستم و از لوازم آرایشی مارکی که برام گذاشته بود استفاده کردم، هر ترفندی بلد بودم به کار بردم تا زیباتر به نظر برسم، وقتی خیالم از آرایش راحت شد سمت لباس رفتم، فقط چند دقیقه وقت داشتم، لباسو با احتیاط تنم کردم، واقعا فوق العاده بود، حتی نمیدونستم دارم کار درستی انجام میدم یا نه...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع