عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت782 📝
༊────────୨୧────────༊
فوری اشک هایم را پاک میکنم و گلویی صاف میکنم:
-الو؟
-سلام عزیزم، خوبی؟
-سلام شهاب جان، مرسی تو چطوری؟
-صداتو شنیدم گرفته شدم!
-عه چرا خب؟
-چون تو گرفته ای... چیزی شده؟
بینی ام را بالا میکشم:
-مثلا قصد داشتم نفهمی! چیزی نیست قبل از تو با مامان حرف زدم...
-همون موضوع همیشگی؟
-اوهوم... من دلم میخواد کنارم باشن ولی کوتاه نمیان...
-پریا... اگه بخوای بازم میتونیم صبر کنیم عزیزم... شاید یه مدت دیگه باید بهشون زمان داد!
-نه شهاب جان... میدونم حالا حالا ها مرغشون یه پا داره...
-در هر حال هر طور که تو بگی من اوکی ام... حاضرم برای لبخند رو لبات هر کاری بکنم حتی صبر! که خودت میدونی چقدر سختمه.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت783 📝
༊────────୨୧────────༊
لبخند میزنم:
-طبق همون برنامه ای که داریم پیش میریم! امیدوارم یه روزی بتونن با این موضوع کنار بیان.
-منم امیدوارم عزیزم، پس بیام دنبالت؟
-آره بیا، من اومدم خونه خودمون داشتم آماده میشدم.
-باشه عشقم پس حالا که اینطوره درو باز کن من پشت درم!
چشمانم گرد میشود:
-واقعا!
و بلند میشوم و سمت در میروم، آیفن را میزنم که میگوید:
-تو راحت باش، حاضر شو بیا، منم یه سر به خانجون اینا میزنم.
-باشه عزیزم.
تماس را قطع میکنم و برای آماده شدن به اتاقم میروم.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
سلام سلام چطورید
یه نظرسنجی گذاشتم درمورد رمانا دلم میخواد همه تون شرکت کنید👇 یک دقیقه هم وقتتونو نمیگیره🙈 ممنون میشم🙈👇
https://EitaaBot.ir/poll/mir2
صبح است چه بی تابانه می خواهمت
و برای گفتن دوستت دارم
لحظه شماری میکنم
بیدارشو…
🌸صبحت بخیر عشقم 🌸
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
╔ღ═╗╔╗
╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ
╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣
╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#همسر_تقلبی_من
#به_قلم_اعظم_فهیمی
#پارت122
نفس زنان به در باغ رسیدم، در بزرگ و آهنی رو باز کردم و چمدونمو بیرون گذاشتم، انگار که نفسم تا به این لحظه حبس بوده باشه، یکهو نفس راحتی کشیدم و همراهش از ته دل بغضمو ترکوندم...
احساس میکردم با یه کامیون از روی من و غرورم رد شدن، از باعث و بانی این ماجرا گرفته تا بقیه اعضای خانواده پاشا... از همه شون متنفر بودم... از همه شون...
هق هق کنان گوشه خیابون شروع کردم به راه رفتن، اصلا به این فکر نکردم که قراره کجا برم... به سرم زد برگردم شهرمون... پیش عزیز... گور بابای درس و دانشگاه... الان فقط به عزیز احتیاج داشتم، فقط اون میتونست آرومم کنه!
اما با کدوم پول... لعنت به تو آراد پاشا... لعنت به ذات کثیفت... و لعنت به منه احمق که حرفای تورو باور کردم... باور کردم آخر این ماجرا پولمو کف دستم میذاری... خسته و ناامید ایستادم و به آسمون سیاه شب نگاه کردم و بی اراده جیغ کشیدم و پامو به زمین کوبیدم... هر چقدر اشک میریختم و ضجه میزدم ذره ای از سوز دلم کم نمیکرد...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
╔ღ═╗╔╗
╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ
╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣
╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#همسر_تقلبی_من
#به_قلم_اعظم_فهیمی
#پارت123
با صدای بوق ماشینی از جا پریدم، بینیمو بالا کشیدم و به نور چراغهاش نگاهی انداختم، چمدونمو گوشه خیابون کشیدم تا بتونه رد بشه، اما کنارم ایستاد و شیشه ماشینشو پایین کشید، چهره پسر جوونی رو پشت پرده اشک دیدم، نیشش شل شد و پرسید:
-این وقت شب کجا داری میری با چمدونت؟ ننه بابات از خونه انداختنت بیرون؟ یا خودت فرار کردی خوشگله؟
نگاهی به سرتا پام انداخت و ادامه داد:
-دختر فراری ای؟
حرصمو سر اون خالی کردم و لگدی به ماشینش زدم:
-گمشو مرتیکه...
بهش برخورد و بی معطلی از ماشینش پیاده شد، سمتم اومد، ترسیده نگاهش کردم که با قلدری گفت:
-چه گ.و.هی خوردی؟ هان؟ چکار کردی تو؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در کنار نویسندگی
این که بشینم پای کار مورد علاقهی جدیدم هم انرژی میگیرم😍
میدونید شخصیت رمانمه که دارم طراحیش میکنم؟😍🙊🙈
حدس میزنید کیه؟😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آفرین درست حدس زدین😍
اینم از رونمایی😉
فقط موزیکووووو😂🙊🙈
صُـبح🌤
شروعِ عاشقیست
پس ؏ـآشقانه شروع میڪنم
صبح دوستداشتنت را
ڪه وجودت
شَب و روزم را بخـیر میڪند ...
صبحت بخیر جااان دلم❣
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
╔ღ═╗╔╗
╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ
╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣
╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#همسر_تقلبی_من
#به_قلم_اعظم_فهیمی
#پارت124
آب دهنمو قورت دادم و قدمی به عقب برداشتم:
-ببین من شب خوبی نداشتم... حالم خوب نیست... به پر و پام نپیچ...
صداشو بالا برد:
-به من چه که حالت خوب نیس، تو حالت خوب نیس ماشین من باید تاوونشو پس بده؟
دستامو جلوش گرفتم:
-باشه باشه... اشتباه کردم به ماشینت لگد زدم... حالا میشه بری؟
نیشخندی زد:
-برم؟ خسارت ماشینم چی میشه!
با تعجب به ماشینش نگاهی انداختم:
-چه خسارتی؟ مگه پلاستیکیه که بخواد با لگد من ترک بخوره؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
╔ღ═╗╔╗
╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ
╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣
╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#همسر_تقلبی_من
#به_قلم_اعظم_فهیمی
#پارت125
چشاشو ریز کرد و دستی به ریش هاش کشید:
-اینو من تشخیص میدم!
بعد در ماشینشو باز کرد:
-سوار شو!
چشام گرد شد:
-چی میگی؟ برو پی کارت بابا...
-باید خسارتشو بدی، اونم نه با پول... یه جور دیگه...
و چشمک چندشی زد که بند دلم از ترس پاره شد... باید فرار میکردم، اما وقتی نگاهم به چمدونم افتاد فهمیدم اصلا امکان پذیر نیست...
همونجور که به چشاش زل میزدم دستهی چمدونو تو دستم گرفتم و با یه حرکت دنبال خودم کشیدمش، برخلاف اون پسر خواستم قدم بردارم که بازومو تو دستش گرفت و همین باعث شد بیشتر بترسم و از ته دل جیغ کشیدم...
همین موقع یه ماشین سیاه رنگ پشت ماشین پسر توقف کرد، اما پسره زرنگ تر از این حرفا بود و فوری بازوی منو کشید تا داخل ماشینش بنشونه... حتی به جیغ و گریه من هم اهمیتی نمیداد...
یهو با شنیدن صدای عصبی عماد انگار جون دوباره گرفتم:
-هی یابو چه غلطی داری میکنی؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
صبح یعنی تـ♡ــو باید باشی
و من با حضور چشمانت🥰
روزم را آغاز کنم🌤
صبح یعنی میتوانم یکبار دیگر❣
بگویم دوستت دارم😍
باز هـم تـ♡ـو را در آغــوش،
بگیرم 😘
صبح یعنی دوباره دیدنِ تو نازنینم💋
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
╔ღ═╗╔╗
╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ
╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣
╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#همسر_تقلبی_من
#به_قلم_اعظم_فهیمی
#پارت126
جلو اومد و یقه پسرو گرفت:
-مگه شهر هرته که بهش دست میزنی؟ باید دستتو قلم کنم تا بفهمی گ.و.ه اضافی خوردی نه؟
میون گریه و ترس نگاش کردم، حالا که اون اومده بود با خیال راحت از ماشین پسر فاصله گرفتم و همراه چمدونم کمی دورتر ایستادم، عماد بی توجه به داد و بیداد پسر زیر مشت و لگد گرفته بودش و تا میخورد اونو میزد.
هق هق کنان نگاهش میکردم، تا بالاخره از کتک زدنش دست کشید و هلش داد تو ماشینش، قبل از اینکه در ماشینو ببنده چنگی به موهای پسر زد و تو صورتش غرید:
-این باشه درس عبرتت که تا عمر داری هیچ دختری رو به زور همراه خودت نکشونی ببری! هر کی دلش نخواد میتونه باهات نیاد... تو هم حق نداری از این غلطای اضافی بکنی و با زور دنبال خودت بکشونیش... شیرفهمه؟
بعد در ماشینشو بست و اون پسر با همون تن آش و لاش شده اش چنان گاز داد و از مهلکه دور شد که انگار اصلا از اولش نبوده!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
چشمانت❣
تنها ویروسے است❣
ڪہ واگیر ندارد❣
ولے درمان هم ندارد❣
یڪ درد بےدرمان است...
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
فکر کنم هیچکسی تا حالا اندازهی عباس معروفی
انقدر قشنگ نتونسته دوست داشتن رو توصیف کنه:
«تو میدانی
حتی اگر کنارم نشسته باشی
باز هم دلتنگِ توام
حالا ببین نبودنت با من چیکار میکند.»
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
سلام خوبید همگی
بچه ها من ویروس گرفتم
سه شبه نتونستم بخابم، حالم خوب نیست
علت پارت ندادنا اینه🤕🤕
بهتر بشم سراغ نوشتن میام🙏
.من صبح بوســ💋ـه به نرخ زعفران مے خواهم 💋💋
با چاے و نبات بعد از آن میخواهم
گر بوســ💋ــه ے چون شهدتورا من نوشم
تابوســ💋ـه ے بعد ڪمے زمان میخواهم
#صبحت_عسل_عزیزم❤️💋
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
ڪسے را دوست داشته باش
كه ويرانهے قلب تو را
به صد آبادے ديگر نفروشد......
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
╔ღ═╗╔╗
╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ
╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣
╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#همسر_تقلبی_من
#به_قلم_اعظم_فهیمی
#پارت127
نگاهش کردم، مثل یه ببر زخمی نگام میکرد، بی توجه بهش راسته خیابون چمدونمو دنبالم کشوندم که داد زد:
-الان داری کدوم قبرستونی میری؟
چشامو بستم میدونستم وقتی عصبانی باشه دهنش چفت و بست نداره، اما هنوز به این حرفاش عادت نکرده بودم...
اشکامو پاک کردم و سمتش چرخیدم:
-میرم گورمو از زندگیتون گم کنم، مگه همینو نمیخواستین؟
-که باز یه کرهخری مزاحمت بشه و تو گوشه خیابون زر زر کنی؟ گمشو بیا بشین تو ماشین!
بی توجه به حرفاش به راهم ادامه دادم که باز داد زد:
-بار آخره دارم میگم الناز، نیای من میدونم و تو!
نیشخندی زدم و بازم توجهی نکردم، بلندتر از قبل گفت:
-به درک... لیاقتت همین لاشخوران!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع