eitaa logo
(رمان‌های‌بانو‌اعظم‌فهیمی)♡همسرتقلبی‌من♡
29.2هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
457 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از رمان‌های این نویسنده پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای به #چاپ رسیده👇 🔴 شایع شده عاشق شده ام 🔴 به عشق دچار میشوم 🔴 در هوس خیال تو تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/2234974399Ce3607f2322
مشاهده در ایتا
دانلود
(رمان‌های‌بانو‌اعظم‌فهیمی)♡همسرتقلبی‌من♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ لبی کج میکنم: -نه من کلا برعکسم... حالام پاشو خستم! اخم بامزه ای میکند: -زن آدم مگه همونی نیس که باید کنارش خوابید و ... قبل از اینکه چرت و پرت دیگری تحویل دهد پشت هم میگویم: -نکنه باورت شده زن و شوهریم؟ ما فقط محض رسیدن به خواسته‌هامون این ازدواجو قبول کردیم... لطفا ادای مردی رو در نیار که دلش میخواد با زنش بخوابه! برو پایین بخواب! -بعد اگه اداشو درارم چی میشه؟ اخم میکنم: -کلاهمون میره تو هم! یالا برو سرجات بخواب... نیشخندی میزند و از روی تختم بلند میشود، پیراهنش را در می‌اورد و کمربندش را باز میکند که فوری روی تخت دراز میکشم و پتو را روی سرم میکشم. پشت به او میشوم و چشم میبندم... هر لحظه یاد و خاطر نوجوانی در ذهنم جان میگیرد، لمس دستانش روی اندامم و آن حس مشمئز کننده... چشمانم را محکم روی هم میفشارم، دست خودم نیست، اضطراب آن لحظات تمام جانم را درگیر کرده و حالا از حضور سهراب ترسیده ام... شهاب درست میگفت؛ من فقط ادای یک دختر قوی را در‌می‌آورم... همین!
(رمان‌های‌بانو‌اعظم‌فهیمی)♡همسرتقلبی‌من♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ خاله مریم برای شام من و عزیزو به خونه‌شون دعوت کرد، از اومدن پسرش اونقدر ذوق داشت که قرار بود برای شام سنگ تموم بذاره. با رفتن خاله مریم، متکایی زیر سرم گذاشتم و با خستگی دراز کشیدم، خیره‌ی سقف به عماد فکر کردم، یعنی تا این حد از من بیزار شده بود که رفتنم براش اینقدر بی اهمیت بود؟ چشم بستم و با فکری که به شدت مشغول بود به خواب رفتم... عصر بود که عزیز بیدارم کرد: -پاشو مادر نمازتو بخون، بریم خونه‌ی مریم! سری تکان دادم که عزیز به حیاط رفت، چند دقیقه گذشت تا با یه عصا داخل خونه شد: -بیا این عصای خدابیامرز بابات بود وقتی پاش شکسته بود، با این راه برو تا اذیت نشی! ❌❌❌ کانال Vip رمان با 40 پارت جلوتر و روزانه ۳ الی ۴ پارت افتتاح شد هر کسی که تمایل به خرید vip داره به ادمین پیام بده تا راهنماییش کنه👇 @Khanom_Najm ❌❌❌