عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت232 📝
༊────────୨୧────────༊
-خانجون چی شده قربونت برم؟
بی رمق حرف میزند:
-نمیدونم چمه مادر... دست و پام حس نداره...
از صدای کشدارش مشخص است حسابی ضعف دارد، همین که از سه پله پایین می آییم شهاب هم ماشین را داخل آورده و سمتمان می آید.
کمک میکند خانجون بنشیند، سپس رو به من میپرسد:
-میتونی همرامون بیای؟
سر تکان میدهم:
-آره معلومه!
-پس بشین بریم.
با عجله در عقب را باز میکنم و مینشینم، شهاب با سرعت از حیاط خارج میشود و سمت نزدیک ترین بیمارستان میراند.
خودم را جلو کشیده ام و شانه های خانجون را ماساژ میدهم:
-ثری جون صبحونه خوردی؟ قرصاتو خوردی؟
بی حال سری به علامت نفی تکان میدهد که صدایم را بالا میبرم:
-قرصاتو نخوردی خانجون؟
بی حال جواب میدهد:
-خوردم مادر... ولی صبحونه میلم نکشید...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع