عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت311 📝
༊────────୨୧────────༊
کنار سهراب مینشینم و نگاهش میکنم:
-لازم بود من تنها بیام اینجا؟ بهتر نبود باهم می اومدیم؟
بی تفاوت می گوید:
-دیگه منکه اینجا بودم، راننده رو فرستادم دنبالت!
سری از تاسف تکان میدهم:
-واقعا که بویی از فرهنگ و شخصیت نبردی سهراب!
با بی خیالی میخندد و به لارا اشاره میکند نزدیک بیاید، بعد با زبانی نسبتا بچهگانه میگوید:
-لارا این خانم همسر منه!
لارا با چشمان آبی رنگش که کاملا شبیه مادرش است به من زل میزند و با همان زبان کودکانه به انگلیسی میگوید:
-من خواهر سهرابم از دیدنت خوشحالم!
لبخند میزنم:
-منم همینطور لارا! اسم منم پریاست، متاسفم من نمیدونستم سهراب یه خواهر داره وگرنه حتما یه سوغاتی خوشگل برات از ایران میآوردم.
لبخند میزند:
-اشکالی نداره، اینجا از ایران بهترشو داره.
ابرویی بالا میدهم:
-اوه شاید!
بعد از رفتن لارا به سهراب نگاه میکنم:
-خب انگار زبون خواهر کوچولوت به تو رفته!
سهراب بلند میخندد و همین موجب نگاه خیره امید و فلور به ما میشود.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع