عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت317 📝
༊────────୨୧────────༊
ابروهایم بالا میپرد:
-چرا مزخرف میگی سهراب؟ تو کی تا حالا دیدی من چیزی از تو کف دست خاله بذارم؟ آها پس تو از این میترسی... واسه همینم به بابات گفتی برای فردا زیاد بهم اصرار نکنه!
نیشخندی میزنم و ادامه میدهم:
-باشه اگه اینطوره، من نه دیگه پامو خونه پدرت میذارم، نه به این کار دارم که شماها چکار میکنید، چکار نمیکنید!
اخم میکند و سمت طبقه بالا میرود:
-خوبه، اینم اصرار بابا بود که تو رو ببینه، وگرنه منکه داشتم کارمو میکردم!
عصبی نگاهش میکنم:
-حق داری... نمیخوای سر از کارت در بیارم، اما تو هم دیگه حق نداری وقتی من جایی رفتم مدام چکم کنی!
دستی در هوا تکان میدهد و به اتاقش میرود.
نفس زنان خودم را روی کاناپه رها میکنم، رفتار سهراب عجیب است... و این ازارم میدهد، بیشتر به غرورم برمیخورد و توقع احترام بیشتری از او دارم، اما سهراب عین خیالش هم نیست که من ناراحت شوم یا نه.
کمی پای تی وی می مانم و بعد متوجه نمیشوم کی روی همان کاناپه خوابم میبرد.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع