عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت318 📝
༊────────୨୧────────༊
صبح با صدای زنگ در از خواب بیدار میشوم، با موهایی باز و پریشان سمت در میروم و از چشمی به بیرون نگاه میکنم.
با دیدن امیلی در را باز میکنم و او را به داخل دعوت میکنم، نگاهی به کاناپه می اندازد:
-تو اینجا خواب بودی؟
شانه ای بالا میدهم:
-آره داشتم سریال میدیدم که خوابم برد، بشین قهوه آماده میکنم و میام پیشت.
سمت آشپزخانه میروم که میپرسد:
-نکنه رابطه ات با همسرت خوب نیست هوم؟
گوشه لبم را میجوم:
-نه اینطورام نیست!
و با سوال در مورد اینکه امشب هم برنامه دارد یا نه سعی میکنم بحث را عوض کنم.
کمی در کنار امیلی سرگرم میشوم که موبایلم به صدا می آید به شماره ناشناس نگاه میکنم و با تعجب پاسخ میدهم:
-الو؟
صدای آشنای امید به گوشم میرسد:
-پریا جان چرا اینجا نمیبینمت؟
پوفی میکشم:
-من نتونستم بیام امید خان، براتون آرزوی موفقیت میکنم!
-یعنی چی که نتونستی، چه کاری مهم تر از شو؟
لب به هم میفشارم و به امیلی نگاه میکنم، بهانه مناسبیست پس میگویم:
-مهمون دارم؛ سهراب قطعا جامو پر میکنه!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع