عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت321 📝
༊────────୨୧────────༊
آرام میخندم به محض شروع شوی لباس مدل ها روی سن می آیند و عرض اندام میکنند، با دقت تماشا میکنم، خدای من هیچوقت دلم نمیخواهد این لباس ها را حتی برای پرو تنم کنم!
هر لحظه چشمانم گرد تر میشود و کنار گوش امیلی میپرسم:
-تو این لباسارو میپسندی؟
لبی کج میکند:
-خب بیشتر برای اتاق خواب مناسبن!
ریز ریز میخندیم که حس میکنم موبایلم میلرزد به صفحه نگاه میکنم شهاب است لبخند غمگینی میزنم و تماسش را رد میکنم بعد وارد برنامه ارتباطی میشوم و برایش تایپ میکنم:
-سلام متاسفم شهاب الان جایی هستم که نمیتونم جواب بدم شب باهات تماس میگیرم.
طولی نمیکشد که پیامم سین میخورد و تایپ میکند:
-خانجون دلتنگ بود میخواست باهات صحبت کنه.
گوشه لبم را میجوم، منه خوش بین را بگو خیال میکردم خودش دلتنگ شده... نفس عمیقی میکشم و گوشی را داخل کیفم میگذارم.
بعد از اتمام شوی لباس امید به همراه هانا روی صحنه می ایستند و همه برایشان کف میزنند، پس هانا طراح لباس است!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع