عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت335 📝
༊────────୨୧────────༊
آرنج دستانش را روی پاهایش میگذارد و خودش را جلو میکشاند، نگاهش رویم بالا و پایین میشود:
-یه سوال شخصی میتونم ازت بپرسم پریا جان؟
آب دهانم را قورت میدهم:
-بفرمایید!
+تو از این زندگی چی میخوای؟ آرزوت چیه؟
یکباره شهاب پیش چشمانم جان میگیرد کسی که آرزویم بود...
نفس عمیقی میکشم:
-خب معلومه سلامتی و موفقیت برای خودم و خانوادم!
-موفقیت از نظر تو چیه؟
شانه ای بالا میدهم:
-خب درسمو ادامه بدم، مشغول کار بشم و به درجه ای برسم که همه بهم افتخار کنن!
-پول چی؟
خنده کوتاهی میکنم:
-خب مشخصه اگه پول نباشه این فرضیات درصد رسیدن بهش کمتر میشه!
-من بهت قول میدم به جایی برسونمت که چند تا نسل بعد از خودتم تا آخرین روز زندگیشون نیازمند نباشن!
اخم میکنم:
-بازم کار؟ منکه گفتم دلم نمیخواد...
میان صحبتم می آید:
-صبر کن، عجله نکن، اینبار پیشنهادم فرق میکنه!
-چه پیشنهادی اونوقت؟
چشمانش را ریز میکند و لحنش را هوس انگیز جلوه میدهد:
-تبدیلت میکنم به یه ستاره... تو میشی مانکن شوی لباس من... تمام شهر پوسترت پخش میشه، همه از تو حرف میزنن، میشی یه مدل مشهور و معروف که همه واسه عکس انداختن باهات صف میکشن... هم چهره جذابی داری هم اندام بی نقصی... تو این کار حسابی موفقی پریا بهت قول میدم کمتر از چند ماه ستاره هلند و شهرای اطرافش میشی...
ابروهایم از حرفی که شنیده ام بالا رفته و مات نگاهش میکنم... امید از من چه میخواهد!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع