عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت453 📝
༊────────୨୧────────༊
پوفی میکشم:
-مامان دارم میگم با مهتابم!
-با مهتاب بیاین همین جا، فقط جلو چشمم باش!
نفس کلافه ای میکشم و برای کش ندادن ماجرا زمزمه میکنم:
-زود میام خونه، فعلا خداحافظ!
به مهتاب زل میزنم که میپرسد:
-چیزی شده؟
-نه مامانم تازه الان نگرانیش گل کرده میگه برگرد خونه!
-چه حیف تازه گفتم بریم یکم بازار گردی.
-باشه برای یه وقت دیگه، تو هم بیا با من بریم اگه کاری نداری.
-نه دیگه من شب باید برم خونه، به مامان قول دادم.
-باشه هرطور راحتی!
از مهتاب جدا میشوم و با تاکسی به خانه برمیگردم، باید چمدانم را از خانه خانجون برمیداشتم، پس تقه ای میزنم و وارد میشوم.
خانجون با دیدنم فوری جلو می آید:
-پریا مادر حالت خوبه؟ از دیشب که بی خبر رفتی تو فکرتم مادر!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع