عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت461 📝
༊────────୨୧────────༊
بی حوصله تماس را قطع میکنم که بلافاصله شهاب با ابرویی بالا انداخته میپرسد:
-کی بود پریا؟ با کی حرف میزدی؟
شماره افشین را مسدود میکنم و موبایل را داخل کیفم میگذارم، نباید متوجه تماس افشین میشد پس کوتاه میگویم:
-یکی از بچه های دانشگاه!
اخم میکند:
-چی میگفت؟
کلافه به پدر نگاه میکنم و بی توجه به سوالش میگویم:
-بابا من خونه نمیام، میرم پیش مهتاب!
پدر سر تکان میدهد:
-هرجور دوس داری بابا!
نگاهم را به آینه میدهم:
-شهاب میشه نگه داری من پیاده شم؟
عصبی میگوید:
-اینجا نزدیک دانشگاه و خوابگاهه؟ نگه دارم که چی بشه؟ بشین خودم میرسونمت!
بعد نگاهش را میگیرد و به سرعتش اضافه میکند، کلافه نفسم را فوت میکنم، شهاب اول به محل کار پدر میرود و پدر را پیاده میکند بعد سمت خوابگاه میراند، وقتی مقابل خوابگاه توقف میکند نگاهش میکنم:
-ممنونم شهاب!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع