عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت471 📝
༊────────୨୧────────༊
از اتومبیل شهاب پیاده میشوم و سمت خوابگاه میروم که کسی صدایم میزند:
-پریا؟!
سمت صدا میچرخم، مهتاب است که کنار فرزاد ایستاده، با اینکه حال خوشی ندارم اما سعی میکنم لبخند بزنم، جلو میروم:
-سلام داشتم می اومدم پیشت!
مهتاب با لبخند دستم را میفشارد:
-کار خوبی کردی عزیزم!
به فرزاد نگاه میکنم و حال یکدیگر را میپرسیم و میگویم:
-اگه میدونستم با هم هستین؛ مزاحم تون نمیشدم!
فرزاد فوری میگوید:
-نه نه این حرفو نزنید من دیگه داشتم میرفتم!
دو دل به مهتاب نگاه میکند که توضیح میدهد:
-فرزاد زحمت کشید از دانشگاه اومد دنبالم.
آهانی میگویم و از فرزاد خداحافظی میکنم، کمی از آنها فاصله میگیرم تا راحت باشند، کمتر از دو دقیقه مهتاب سمتم می آید:
-خب بریم بالا پریا!
همراهش میشوم:
-مهتاب مطمئنی با فرزاد هیچ برنامه ای نداشتین؟ من مزاحم قول و قرارتون نشده باشم!
-نه عزیز من، گفتم که فرزاد منو رسوند، همین!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع